انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان ژویین گربه خاص | آرمیتا حسینی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دمیــــــورژ" data-source="post: 24764" data-attributes="member: 123"><p>[SPOILER="منتظر نظراتتونم هستم. "]</p><p></p><h3>پارت 3</h3><p>باید یک نام زیبا برای خرگوش کوچک انتخاب میکردم. خرگوش از دستم پرید و خودش را روی تخت انداخت. پوستش کاملا سفید بود و گاهی به شکل زیبایی گوشهایش را تکان میداد. اسمش را بگذارم ماری؟ یا سنی؟ دنی؟ کارامل؟ کارامل...آری همین نام برای او خوب است هم شیرین و ناز است هم این اسم کاملا به او میآید. کارامل من! شاید با این خرگوش بتوانم اوقات فراغتم را پر کنم. سمت پارچه کوچک و صورتی رنگ داخل کشو رفتم و شروع کردم رویش طرح لباس کوچکی اجراع کردم. کارامل مدام روی تخت بالا و پایین میپرید و گویا از فنر تخت خوشش آمده بود. پارچه را قیچی کردم و بخشهایی از آن را دوختم. نگاهی به لباس صورتی و کوچک انداختم و کارامل را در آغوش گرفتم. لباس را با زور تنش کردم و او را مقابل آیینه قرار دادم.</p><p>-خوشگل شدیا.</p><p>کارامل: بهم میاد.</p><p>صدای نازک و زیبایش مرا به وجد آورد. سریع او را به آغوش کشیدم و زندگی جدیدم را با کارامل آغاز کردم. حتما باید این خرگوش ناز را به اَرشان نشان میدادم.</p><p>***</p><p>ژویین</p><p>دستم روی شکمم بود و نگاهم قفل اَرشان بود. او این روزها دیوانه شده و ساعتها به دیوار نگاه میکند. گاهی میخندد گاهی نگران میشود و وقتی با او سخن میگویم فقط هم هام میکند. من خوب میدانم مقصر دیوانه شدن اَرشان آن دخترک میمون است. او حتما با یک نقشهای آمده اَرشان مرا تور کند. برایش دارم ، خیلی خوب هم دارم. زبانم را داخل شیر فرو بردم و مشغول خوردن شدم اما زیرچشمی به اَرشان که روی صندلی چرخ دار مشغول چرخ خوردن بود، چشم دوختم. ظرف را پس زدم و پریدم و روی پای اَرشان نشستم. مثل همیشه خودم را لوس کردم تا به من توجه کند اما گویا جای دیگری سیر میکرد. دستش را روی شانهام گذاشته بود و نگاهش قفل کامپیوتر خاموش بود. چنان جیغی کشیدم که اَرشان بالا پرید و صندلی چرخ دار زمین افتاد. سریع از روی پایش بلند شدم که او نیز از روی صندلی بلند شد و بعد از درست کردن صندلی، سمت من هجوم آورد اما سریع زیر تخت مخفی شدم.</p><p>-ها چیه منو میخوای بزنی؟ برو اون دختر میمونو بزن که روانیت کرده.</p><p>اَرشان: «بس کن ژویین تو که حسود نبودی.»</p><p>-اون میمونه.</p><p>اَرشان:« از نظر تو همه حیوونن.»</p><p>-اون حیوون خوبی نیست رو مخه.</p><p>اَرشان:« اگر به این کارات ادامه بدی امشب که میخوام باهاش برم شام تو رو نمیبرم ژویین، گفته باشم.»</p><p>-اون میمونه.</p><p>اَرشان:« بس کن ژویین!»</p><p>در اتاق با شدت باز شد و سارن در چارچوب در با ترس ایستاد، درحالی که نفس نفس میزد دلیل فریاد اَرشان را پرسید که او سکوت کرد و روی تخت دراز کشید. سارن با لبخندی شرارتآمیز به من خیره شد و از اتاق خارج شد. من همیشه از چشمان وزغ مانند این دختر میترسیدم. از زیر تخت با ترس خارج شدم و روی تخت نشستم. اَرشان چشمانش را بسته بود و عصبی نفس میکشید. کمی که جلو رفتم ، تشک تخت پایین رفت و اَرشان متوجه من شد، خواستم فرار کنم که محکم مرا به آغوش کشید اما این آغوش عصبانی او اصلا خوب نبود.</p><p>اَرشان:« امشب نمیتونم ببرمت... دوست ندارم بری و باهاش بد صحبت کنی بهتره بمونی خونه.»</p><p>-تو به خاطر میمون منو تنها میذاری؟</p><p>اَرشان: «همین که گفتم.»</p><p>-میدونستم آخرش دیوونه میشی باشه مشکلی نیست من با تو نمیام.</p><p>اَرشان: خوبه پس.</p><p>یک خوبهای نشانت دهم که صدتا خوبه پشت سرش باشد... نشانت میدهم اَرشان جان نشانت میدهم، نه تنها امشب با تو میآیم بلکه کاری میکنم آن دختر رهایت کند، آن وقت قدر من را بیشتر میدانی اصلا مگر من میگذارم کسی را جایگزین من کنی؟ اگر رابطه تو با او افزایش یابد ازدواج میکنید و بعد مرا رها میکنی آری من خوب میدانم نقشه تو چیست اما نمیگذارم، آن دختر چنان رهایت میکند که یادت برود اصلا چنین دختری وجود داشت.</p><p>از روی تخت پایین پریدم و سمت پاپیون کوچکم رفتم. برش داشتم و به گردنم بستمش. برای خودم بوسی فرستادم و خودم را آنالیز کردم. چشمانم کشیده بود و رنگ عسلیای داشت، پوستم پر بود از پشمهایی طلایی رنگ که البته قبلا سفید بود با رنگ زدن خودم طلایی شد، سیبیل سیاهم نیز در دو طرف دماغ مثلثی شکلم مثل تیغ قرار گرفته بود و جذابیتم را صدبرابر کرده بود، لبم هم لبخند زیبایی به نمایش گذاشته بود، در کل من زیباترین گربه دنیا بودم و از آن دختر میمون هزاربرابر بهتر بودم، میگویی نه؟ امشب مشخص میشود. اَرشان بلند شد و به موهایش ژل زد، لباس لی و زیبایش را با شلوار لی پوشید و با زدن ادکلن کارش را تمام کرد. کیف مشکیش را هم روی تخت انداخت تا بعد بردارد، با خروج اَرشان از اتاق، سمت کیف پریدم و داخلش شدم، زیپ را بستم و فقط کمی باز گذاشتمش. اَرشان کیف را برداشت و از خانه خارج شد، داخل کیف بوی ادکلن و ورق میداد البته بسیار گرم و خفه بود و کاملا تاریک بود، از سوراخ کوچیک بین زیپ که باز مانده بود، به بیرون خیره شدم و ماشینی را که نزدیکش میشدیم، دیدم، یک آشی برایت بپزم نیم وجب روغن رویش دختر میمون!</p><p></p><p>[/SPOILER]</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دمیــــــورژ, post: 24764, member: 123"] [SPOILER="منتظر نظراتتونم هستم. "] [HEADING=2]پارت 3[/HEADING] باید یک نام زیبا برای خرگوش کوچک انتخاب میکردم. خرگوش از دستم پرید و خودش را روی تخت انداخت. پوستش کاملا سفید بود و گاهی به شکل زیبایی گوشهایش را تکان میداد. اسمش را بگذارم ماری؟ یا سنی؟ دنی؟ کارامل؟ کارامل...آری همین نام برای او خوب است هم شیرین و ناز است هم این اسم کاملا به او میآید. کارامل من! شاید با این خرگوش بتوانم اوقات فراغتم را پر کنم. سمت پارچه کوچک و صورتی رنگ داخل کشو رفتم و شروع کردم رویش طرح لباس کوچکی اجراع کردم. کارامل مدام روی تخت بالا و پایین میپرید و گویا از فنر تخت خوشش آمده بود. پارچه را قیچی کردم و بخشهایی از آن را دوختم. نگاهی به لباس صورتی و کوچک انداختم و کارامل را در آغوش گرفتم. لباس را با زور تنش کردم و او را مقابل آیینه قرار دادم. -خوشگل شدیا. کارامل: بهم میاد. صدای نازک و زیبایش مرا به وجد آورد. سریع او را به آغوش کشیدم و زندگی جدیدم را با کارامل آغاز کردم. حتما باید این خرگوش ناز را به اَرشان نشان میدادم. *** ژویین دستم روی شکمم بود و نگاهم قفل اَرشان بود. او این روزها دیوانه شده و ساعتها به دیوار نگاه میکند. گاهی میخندد گاهی نگران میشود و وقتی با او سخن میگویم فقط هم هام میکند. من خوب میدانم مقصر دیوانه شدن اَرشان آن دخترک میمون است. او حتما با یک نقشهای آمده اَرشان مرا تور کند. برایش دارم ، خیلی خوب هم دارم. زبانم را داخل شیر فرو بردم و مشغول خوردن شدم اما زیرچشمی به اَرشان که روی صندلی چرخ دار مشغول چرخ خوردن بود، چشم دوختم. ظرف را پس زدم و پریدم و روی پای اَرشان نشستم. مثل همیشه خودم را لوس کردم تا به من توجه کند اما گویا جای دیگری سیر میکرد. دستش را روی شانهام گذاشته بود و نگاهش قفل کامپیوتر خاموش بود. چنان جیغی کشیدم که اَرشان بالا پرید و صندلی چرخ دار زمین افتاد. سریع از روی پایش بلند شدم که او نیز از روی صندلی بلند شد و بعد از درست کردن صندلی، سمت من هجوم آورد اما سریع زیر تخت مخفی شدم. -ها چیه منو میخوای بزنی؟ برو اون دختر میمونو بزن که روانیت کرده. اَرشان: «بس کن ژویین تو که حسود نبودی.» -اون میمونه. اَرشان:« از نظر تو همه حیوونن.» -اون حیوون خوبی نیست رو مخه. اَرشان:« اگر به این کارات ادامه بدی امشب که میخوام باهاش برم شام تو رو نمیبرم ژویین، گفته باشم.» -اون میمونه. اَرشان:« بس کن ژویین!» در اتاق با شدت باز شد و سارن در چارچوب در با ترس ایستاد، درحالی که نفس نفس میزد دلیل فریاد اَرشان را پرسید که او سکوت کرد و روی تخت دراز کشید. سارن با لبخندی شرارتآمیز به من خیره شد و از اتاق خارج شد. من همیشه از چشمان وزغ مانند این دختر میترسیدم. از زیر تخت با ترس خارج شدم و روی تخت نشستم. اَرشان چشمانش را بسته بود و عصبی نفس میکشید. کمی که جلو رفتم ، تشک تخت پایین رفت و اَرشان متوجه من شد، خواستم فرار کنم که محکم مرا به آغوش کشید اما این آغوش عصبانی او اصلا خوب نبود. اَرشان:« امشب نمیتونم ببرمت... دوست ندارم بری و باهاش بد صحبت کنی بهتره بمونی خونه.» -تو به خاطر میمون منو تنها میذاری؟ اَرشان: «همین که گفتم.» -میدونستم آخرش دیوونه میشی باشه مشکلی نیست من با تو نمیام. اَرشان: خوبه پس. یک خوبهای نشانت دهم که صدتا خوبه پشت سرش باشد... نشانت میدهم اَرشان جان نشانت میدهم، نه تنها امشب با تو میآیم بلکه کاری میکنم آن دختر رهایت کند، آن وقت قدر من را بیشتر میدانی اصلا مگر من میگذارم کسی را جایگزین من کنی؟ اگر رابطه تو با او افزایش یابد ازدواج میکنید و بعد مرا رها میکنی آری من خوب میدانم نقشه تو چیست اما نمیگذارم، آن دختر چنان رهایت میکند که یادت برود اصلا چنین دختری وجود داشت. از روی تخت پایین پریدم و سمت پاپیون کوچکم رفتم. برش داشتم و به گردنم بستمش. برای خودم بوسی فرستادم و خودم را آنالیز کردم. چشمانم کشیده بود و رنگ عسلیای داشت، پوستم پر بود از پشمهایی طلایی رنگ که البته قبلا سفید بود با رنگ زدن خودم طلایی شد، سیبیل سیاهم نیز در دو طرف دماغ مثلثی شکلم مثل تیغ قرار گرفته بود و جذابیتم را صدبرابر کرده بود، لبم هم لبخند زیبایی به نمایش گذاشته بود، در کل من زیباترین گربه دنیا بودم و از آن دختر میمون هزاربرابر بهتر بودم، میگویی نه؟ امشب مشخص میشود. اَرشان بلند شد و به موهایش ژل زد، لباس لی و زیبایش را با شلوار لی پوشید و با زدن ادکلن کارش را تمام کرد. کیف مشکیش را هم روی تخت انداخت تا بعد بردارد، با خروج اَرشان از اتاق، سمت کیف پریدم و داخلش شدم، زیپ را بستم و فقط کمی باز گذاشتمش. اَرشان کیف را برداشت و از خانه خارج شد، داخل کیف بوی ادکلن و ورق میداد البته بسیار گرم و خفه بود و کاملا تاریک بود، از سوراخ کوچیک بین زیپ که باز مانده بود، به بیرون خیره شدم و ماشینی را که نزدیکش میشدیم، دیدم، یک آشی برایت بپزم نیم وجب روغن رویش دختر میمون! [/SPOILER] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان ژویین گربه خاص | آرمیتا حسینی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین