. . .

در دست اقدام رمان چیناچین| دردانه

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. جوانان
  2. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
نام اثر: چیناچین
نویسنده: دردانه
ژانر: عاشقانه

خلاصه:
هر کس زمانی که دست به انتخاب همسر برای زندگی می‌زند، کسی را انتخاب می‌کند که از لحاظ عقیده، منش، رفتار و گفتار بیشترین پیوستگی و شباهت را با او داشته باشد. چرا که می‌داند هر چه بیشتر با همسرش شباهت داشته باشد و او به تمایلات قلبی‌اش نزدیک‌تر باشد تفاهم بیشتری با او خواهد داشت و زندگی بهتری را با او تجربه خواهد کرد.
حالا تصور کنید کسی خودش همسرش را تربیت کند... .

مقدمه:
هر آنچه می‌اندیشیم لزوما درست نیست.
حتی آنهایی که یک عمر به صحتش ایمان داریم.
پذیرفتن خطا هم آسان نیست.
هر چه عقیده اشتباه قدمت بیشتری داشته باشد، پذیرفتن خطا هم سخت‌تر می‌شود.
تنها زمانی اشتباه را می‌پذیریم که چیزی قوی‌تر از آن عقیده، ما را آگاه کند.
عشق مصلح است اگر واقعی باشد.
بیشترین نیرو را برای پذیرش خطا و تغییر به انسان می‌دهد.
فقط کافیست صبر کنی.
خود عشق راهش را برای اصلاح پیدا می‌کند.
 

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
932
پسندها
7,522
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
Negar__f19057b2c9f2a505.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد برای رمان

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 

دردانه

رمانیکی فعال
رمانیکی
انتشاریافته‌ها
1
شناسه کاربر
6346
تاریخ ثبت‌نام
2023-08-25
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
591
پسندها
3,887
امتیازها
123

  • #3
آفتاب ظهرگاهی مستقیم از شیشه‌ی جلویی اتومبیل در چشمم بود. گرچه سایبان را پایین داده بودم، اما هنوز از پرتوی نور خورشید بین دو ابرویم چین خورده بود. چهار ساعت بود که از شهر خودمان رانندگی می‌کردم. می‌دانستم که دیگر نزدیک مقصد رسیده‌ام. برگه‌ی ابلاغم را دیروز گرفته و فردا باید سرکارم حاضر می‌شدم. منِ بیست و هفت ساله، داوطلبانه متقاضی تدریس در این منطقه‌ی دورافتاده شده بودم. جایی دور از شهر و آدم‌هایش. آنقدر دور که اکنون یک ساعت بود در میان کوه‌ها و بدون هیچ آبادی در مسیر خاکی رانندگی می‌کردم تا به محل تدریسم برسم. قبل از آمدن خوب درمورد روستا تحقیق کرده بودم و می‌دانستم نزدیک‌ترین شهر دو ساعت با آن فاصله دارد. گرچه آب و برق دارد، اما صعب‌العبور بودن مسیر مانع از رفتن دلبخواه آدم‌ها به آنجا بود. با همه‌ی این دوری‌ها و مسیر سخت‌گذر کوهستانی‌اش آنجا برای من و تفکراتم یک بهشت بود. چرا که می‌توانستم بدون هیچ مزاحمتی به باورهایم در آن مکان دورافتاده جامه‌ی عمل بپوشانم.
معلم قبلی روستا بازنشسته شده بود. من که برای پست‌بندی نزد مسئولش در اداره که رفیق زمان دانشجویی‌ام بود، رفته بودم فهمیدم درخواست معلم‌ جایگزین برای آن روستا داده‌اند و وقتی شنیدم به علت دوری راه و بد مسیری معلمان امتیاز بالا حاضر به رفتن به آنجا نیستند و او باید از میان تازه‌کاران یکی را انتخاب کند؛ خواستم مرا به آنجا بفرستد و وقتی علت رفتنم را جویا شد، استفاده از هوای خوب روستا و دوری از شلوغی شهر را بهانه کردم. او خرسند از اینکه قرار نیست اعتراض معلمی را به خاطر اجبار برای فرستادنش به آنجا بشنود، گفت:
- اتفاقاً خوب جایی میری، گرچه دور از شهر و بدمسیره اما هم فضای سرسبز خوبی داره، هم آب و برق؛ تازه اینترنت هم اون‌جا جواب میده، فقط جاده‌ی دسترسیش خاکی و کوهستانیه که باعث شده یه خورده عقب بمونه و کسی نره اونجا.
اما برای من همین عیب، بزرگ‌ترین حسن آنجا بود، دسترسی مردمش به شهر سخت بود.
به علت برخی مشکلات اداری و غیراداری صدور ابلاغ من طول کشید و نزدیک یک ماه از سال تحصیلی گذشته بود که بالاخره مشکل حل شده و من بالاخره راهی روستا شدم برای جایگزینی با معلمی که یک‌ماه هم اضافه بر سی سال خدمتش در آنجا مانده بود تا دانش‌آموزان بی‌معلم نمانند.
دلیل واقعی‌ام برای رفتن به آن روستا نه استفاده از هوای پاک آنجا بود، نه زندگی در فضای سرسبز آن، بلکه آنجا جایی بود که می‌توانستم راحت‌تر درستی باورهایم را اثبات کنم. باورهایی که پدران و مادران نازک‌دل شهری هرگز اجازه نمی‌دادند روی کودکان لوس و نازپرورده آن‌ها اجرایش کنم.
من باید از شهر دور می‌شدم و به جایی می‌آمدم که کسی اعتراضی به عملکردم نداشته باشد و هر که هم خواست اعتراضی به نحوه‌ی کارم داشته باشد، رفتنش تا مرکز برای گزارش‌دهی صعب و دشوار باشد. قطعاً من نیز حواسم جمع بود و آن‌چنان سخت عمل نمی‌کردم که آن‌ها هم راضی به تحمل سختی مسیر برای گزارش دادن شوند.
می‌خواستم نشان دهم برخلاف نظر عموم مردم تنبیه‌بدنی برای تربیت صحیح بچه‌ها ضروری است؛ فقط کافیست کمی سخت‌دل بود تا بتوان تربیتی خوب انجام داد و معتقد بودم از همان زمانی که تنبیه از مدارس برچیده شد، هیچ دانش‌آموزی به درستی تربیت نیافت. می‌خواستم همان‌طور که من با کتک‌های پدرم مرد شدم، دانش‌آموزانم را هم با همین روش تربیت کنم.
آخ از پدرم! پدری که ده سال است دیگر ندارمش، اما هرچه در زندگی شدم از کتک‌های او بود. هنوز درد و سوزش شلاق چرمش را روی بدنم حس می‌کنم و صدایش را در گوشم می‌شنوم که می‌گفت:
- درسته درد داره، اما برای مرد شدن لازمه.
پدرم مرد بود. من هم باید مرد می‌شدم. بدون هیچ نقص رفتاری یا خطای کرداری. با اینکه تحمل درد وحشتناک آن شلاق چرم روی تنم سخت و جان‌فرسا بود، اما پس از هر اشتباه، خودم با آغوش باز به‌استقبال شلاق و تنبیه پدر می‌رفتم تا همان‌گونه که او می‌گفت چشیدن سوزش حاصل از برخورد پرقدرت آن رشته‌ی بافته شده‌ی چرمی بر بدنم و ضبط دردهایش در ذهنم، مانع تکرار مجدد خطایم شود. کاری که بعد از رفتن ناگهانی‌اش، خواستم برای خواهر هفت ساله‌ام انجام دهم، اما اطرافیان نازک‌دل و کوته‌فکرم مانع شده و مرا به خیال خود برای درمان پیش این روانشناس و آن تراپیست بردند تا تمایل به کتک زدن و تربیت کردن خواهرم را از من بگیرند؛ اما تنها به من آموختند که این تمایلم را پنهان کرده و برای بروزش به دنبال جایی بگردم که کسی نتواند مانع اجرای آن شود. هیچ یک از آن‌هایی که مرا از این خصلت نهی می‌کردند نمی‌دانستند، کتک خوردن چه اثر خوبی در تربیت دارد. آن‌ها مانع من می‌شدند و منِ نوجوان قدرتی برای مقابله نداشتم، پس تمایلم را تا روز قدرت یافتنم برای اجرا پنهان کردم. به دانشگاه رفتم و‌ معلم شدم. اکنون موقعیتی یافته بودم که این تمایلم را بعد از سال‌ها از درون صندوقچه‌ی ذهنم خارج کنم و به عنوان هدف کاری مقابلم قرار دهم. پس رهسپار جایی شدم دور از شهر و مشاورهای زبان‌نفهمش تا بچه‌ها را با متد پدرم تربیت کنم. در ازای هر خطا و اشتباهی، طعم کتک را به آن‌ها بچشانم تا برای همیشه یادشان بماند و دیگر سمت خطا نروند. من با تمام وجود معتقد بودم پدرم بیشتر از مشاوران می‌فهمید و بهتر از روانشناسان تربیتی کارش را بلد بود.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

کاربرانی که این موضوع را خوانده‌اند (مجموع کاربران: 8)

بالا پایین