انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
بازدیدهای مهمان دارای محدودیت میباشند.
تعداد محدودی بازدید از انجمن برای شما باقی مانده است
4 بازدید باقیماندهی مهمان
برای حذف این محدودیت، اکنون ثبتنام کنید
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان چشم های وحشی | مائده بالانی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="مائده بالانی" data-source="post: 91568" data-attributes="member: 641"><p># پارت ۴۵</p><p></p><p>_ از همون بچگی قسم خوردم که یک روز انتقام خودم و مادرم رو میگیرم. بزرگ شدم و قدکشیدم</p><p>هیجده سال بیشتر نداشتم که خودم رو باهر جور مکافات که شده بود وارد عمارت پدرم کردم.</p><p>فقط منتظر یک فرصت بودم تا زهرم رو بهشون بریزم.</p><p></p><p>_ خب چی شد؟</p><p></p><p>_ هیچ وقت، اوضاع باب میل آدما پیش نمیره. کاترین سخت مریض شد و من فکر کردم اونم داره تاوان پس میده. تو بهبوحهی مریضی کاترین، پیتر برگشت.</p><p></p><p>_ پیتر؟ کی هست حالا.</p><p></p><p>_ پسر کاترین.</p><p></p><p>_ منظورت برادرته؟</p><p></p><p>_ نه، اون برادرم نیست. پیتر از شوهر اول کاترینه.</p><p></p><p>_ اوه خدای من، یعنی کاترین قبلا ازدواج کرده بوده؟</p><p></p><p>_ پولدار که باشی هیچ چیز برات عیب نیست. شوهر اول کاترین یک اشراف زاده بوده و وقتی فوت میکنه همهی ثروتش به پیتر و کاترین میرسه. چرا والبرگها باید از همچین موقعیتی میگذشتن.</p><p></p><p>_ خب بعدش چی شد؟</p><p></p><p>_ من آدمی نبودم که بخوام عاشق بشم، به خودم، تلنگر میزدم که اومدم فقط انتقام بگیرم. زیبایی چهرهام رو مدیون مادرم هستم و همین باعث شد که پیتر نسبت به من بی میل نباشه. دلم نمیخواست داستان مادرم دوباره تکرار بشه. دست خودم نبود؛ اما نفهمیدم کی منم بهش دل باختم. یادم رفت برای چی پا گذاشتم تو اون عمارت. عاشقش شده بودم. عاشق پسر زنی که زندگی خودم و مادرم رو به لجن کشید. روزهای آخری که حال کاترین بد بود، وصیت کرد پیتر با ایزابلا از اقوام پدری پیتر ازدواج کنه. تاریخ داشت تکرار میشد.</p><p></p><p>_ خب پیتر چی کار کرد؟</p><p></p><p>_ آدمها،سریع تر از چراغهای سر چهار راهها رنگ عوض میکنند. منکر همه چیز شد.</p><p></p><p>_ همه چیز؟</p><p></p><p>[USER=1484]@at♧er[/USER]</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="مائده بالانی, post: 91568, member: 641"] # پارت ۴۵ _ از همون بچگی قسم خوردم که یک روز انتقام خودم و مادرم رو میگیرم. بزرگ شدم و قدکشیدم هیجده سال بیشتر نداشتم که خودم رو باهر جور مکافات که شده بود وارد عمارت پدرم کردم. فقط منتظر یک فرصت بودم تا زهرم رو بهشون بریزم. _ خب چی شد؟ _ هیچ وقت، اوضاع باب میل آدما پیش نمیره. کاترین سخت مریض شد و من فکر کردم اونم داره تاوان پس میده. تو بهبوحهی مریضی کاترین، پیتر برگشت. _ پیتر؟ کی هست حالا. _ پسر کاترین. _ منظورت برادرته؟ _ نه، اون برادرم نیست. پیتر از شوهر اول کاترینه. _ اوه خدای من، یعنی کاترین قبلا ازدواج کرده بوده؟ _ پولدار که باشی هیچ چیز برات عیب نیست. شوهر اول کاترین یک اشراف زاده بوده و وقتی فوت میکنه همهی ثروتش به پیتر و کاترین میرسه. چرا والبرگها باید از همچین موقعیتی میگذشتن. _ خب بعدش چی شد؟ _ من آدمی نبودم که بخوام عاشق بشم، به خودم، تلنگر میزدم که اومدم فقط انتقام بگیرم. زیبایی چهرهام رو مدیون مادرم هستم و همین باعث شد که پیتر نسبت به من بی میل نباشه. دلم نمیخواست داستان مادرم دوباره تکرار بشه. دست خودم نبود؛ اما نفهمیدم کی منم بهش دل باختم. یادم رفت برای چی پا گذاشتم تو اون عمارت. عاشقش شده بودم. عاشق پسر زنی که زندگی خودم و مادرم رو به لجن کشید. روزهای آخری که حال کاترین بد بود، وصیت کرد پیتر با ایزابلا از اقوام پدری پیتر ازدواج کنه. تاریخ داشت تکرار میشد. _ خب پیتر چی کار کرد؟ _ آدمها،سریع تر از چراغهای سر چهار راهها رنگ عوض میکنند. منکر همه چیز شد. _ همه چیز؟ [USER=1484]@at♧er[/USER] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان چشم های وحشی | مائده بالانی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین