انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان چشم های وحشی | مائده بالانی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="مائده بالانی" data-source="post: 82281" data-attributes="member: 641"><p>#پارت ۲۸</p><p>از پلههای عمارت پایین رفتم. خانه از مهمان پرشده بود.</p><p>با دیدن من، همگی شروع به خواندن تولدت مبارک کردن. لبخند زدم و پیش پدرم رفتم.</p><p></p><p>_ عزیزدلم، مثل همیشه زیبا و شیک.</p><p></p><p>_ مرسی بابا جون. چقدر مهمون دعوت کردید.</p><p></p><p>_ جشن با مهمونش قشنگ میشه دخترم.</p><p></p><p>_ البته، ولی من خیلیها رو اصلا نمیشناسم.</p><p></p><p>_ عجله نکن به زودی باهمه آشنا میشی. وقتش رسیده که تورو به عنوان دخترم معرفی کنم.</p><p></p><p>_ مطمئنید؟</p><p></p><p>_ بله کاملا.</p><p></p><p>لبخند زدم و نگاهم با نگاه آشنایی گره بود</p><p></p><p>شروین بود. با خنده به طرفم آمد.</p><p></p><p>_ سلام عرض شد بانو .</p><p></p><p>_ سلام خیلی خوش اومدید.</p><p></p><p>_ تولدتون مبارک باشه.</p><p></p><p>_ اوه، مرسی. ممنون که اومدید.</p><p></p><p>_ مگه میشه تو جشن تولد دختر یکی یدونه بهادرخان شرکت نکرد؟</p><p></p><p>_ پس بلاخره، شماهم فهمیدن.</p><p></p><p>_ راستش از اول هم حدس میزدم که دخترخاله کامیار نباشی. آخه من از جیک و پوک این بشر خبر دارم.</p><p></p><p>_ چه عرض کنم.</p><p></p><p>آهنگ ملایمی پخش شد.</p><p></p><p>_ افتخار میدید؟</p><p></p><p>دو دل بودم، و نگاه خشمگین کامیار چون آتش به جانم شعله افکند. در همین حین، مالاریا دست کامیار را کشید و بااو به وسط رفت.</p><p></p><p>پوزخندی گوشه لبم نشست.</p><p></p><p>_ البته با کمال میل.</p><p></p><p>همراه شروین شدم، تجربه چنین فضایی برایم کمی غریب بود و داشتم از خجالت آب میشدم.</p><p>نرم بدنم را با آهنگ تکان میدادم.</p><p>با تمام شدن آهنگ فوری از شروین جدا شدم و روی مبلی که آن نزدیکی بود نشستم.</p><p></p><p>[USER=1484]@ملکهٔ برمودا[/USER]</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="مائده بالانی, post: 82281, member: 641"] #پارت ۲۸ از پلههای عمارت پایین رفتم. خانه از مهمان پرشده بود. با دیدن من، همگی شروع به خواندن تولدت مبارک کردن. لبخند زدم و پیش پدرم رفتم. _ عزیزدلم، مثل همیشه زیبا و شیک. _ مرسی بابا جون. چقدر مهمون دعوت کردید. _ جشن با مهمونش قشنگ میشه دخترم. _ البته، ولی من خیلیها رو اصلا نمیشناسم. _ عجله نکن به زودی باهمه آشنا میشی. وقتش رسیده که تورو به عنوان دخترم معرفی کنم. _ مطمئنید؟ _ بله کاملا. لبخند زدم و نگاهم با نگاه آشنایی گره بود شروین بود. با خنده به طرفم آمد. _ سلام عرض شد بانو . _ سلام خیلی خوش اومدید. _ تولدتون مبارک باشه. _ اوه، مرسی. ممنون که اومدید. _ مگه میشه تو جشن تولد دختر یکی یدونه بهادرخان شرکت نکرد؟ _ پس بلاخره، شماهم فهمیدن. _ راستش از اول هم حدس میزدم که دخترخاله کامیار نباشی. آخه من از جیک و پوک این بشر خبر دارم. _ چه عرض کنم. آهنگ ملایمی پخش شد. _ افتخار میدید؟ دو دل بودم، و نگاه خشمگین کامیار چون آتش به جانم شعله افکند. در همین حین، مالاریا دست کامیار را کشید و بااو به وسط رفت. پوزخندی گوشه لبم نشست. _ البته با کمال میل. همراه شروین شدم، تجربه چنین فضایی برایم کمی غریب بود و داشتم از خجالت آب میشدم. نرم بدنم را با آهنگ تکان میدادم. با تمام شدن آهنگ فوری از شروین جدا شدم و روی مبلی که آن نزدیکی بود نشستم. [USER=1484]@ملکهٔ برمودا[/USER] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان چشم های وحشی | مائده بالانی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین