انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
بازدیدهای مهمان دارای محدودیت میباشند.
تعداد محدودی بازدید از انجمن برای شما باقی مانده است
3 بازدید باقیماندهی مهمان
برای حذف این محدودیت، اکنون ثبتنام کنید
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان چشم های وحشی | مائده بالانی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="مائده بالانی" data-source="post: 76978" data-attributes="member: 641"><p>#پارت ۱۷</p><p></p><p>اهنگ ملایمی بود و من نرم خودم را تکان میدادم. راستش کمی،معذب بودم اما دیگر چاره ای نبود. </p><p>چهرهی عصبی کامیاب منقلبم کرد. میدانستم خون،خونش را میخورد. اما سعی میکرد خود را عادی جلوه دهد.</p><p>از این تغییر حالتش بیشتر حرصم گرفت. سعی کردم بهش توجهی نکنم و از رقص لذت ببرم. </p><p>شروین واقعا پارتنر خوبی بود.یک دور بیشتر نرقصیدم و به بهانه دستشویی از شروین جدا شدم. از دستشویی که بیرون آمدم با کامیار سینه به سینه شدم. بازوهای ظریفم را در دستش فشرد. دردم گرفت.</p><p></p><p>_ چته وحشی؟</p><p></p><p>_ به اجازه کی، با اون شروین رفتی اون وسط رقصیدی؟</p><p></p><p>ابرویم را بالا انداختم و گفتم:</p><p></p><p>_ معلومه،با اجازه خودم.</p><p></p><p>دستم را بیشتر فشرد.</p><p></p><p>_خودت،خیلی غلط کردی. خیلی دنبال جلب توجهای نه؟</p><p></p><p>سعی کردم خونسردیام رو حفظ کنم.</p><p></p><p>_ بهتره دستم رو ول کنی وگرنه بد میبینی.</p><p></p><p>_جدا؟ مثلا میخوای چیکار کنی؟</p><p></p><p>_کافیه فقط، عشقتون رو صدا کنم.</p><p></p><p>_ اون عشق من نیست،اشتباه فکر...</p><p></p><p>_من درمورد تو هیچ فکری نمیکنم.چون اهمیتی برام نداری.</p><p></p><p>_گلچهره عصبیم نکن.</p><p></p><p>_برای بار آخر که بهت میگم،بهتری دستم رو ول کنی.</p><p></p><p>دستم رو ول کرد. چشمهام رو خمار کردم و گفتم:</p><p></p><p>_ من یه زن آزادم، به خودم و شوهرم مربوطه که چیکار میکنم پس پات رو بیشتر از گلیمت دراز نکن زن عمو جون.</p><p></p><p>درحالی که از خشم قرمز شده بود گفت:</p><p></p><p>_بنظرت اگه شروین و بقیه بدونن تو واقعا کی هستی و چه نسبتی با عمو داری چی میشه؟ مراقب رفتارت باش.</p><p>و از کنارم رد شد و رفت.</p><p>درحال انفجار بودم و دلم میخواست بمیرم.از حرص ناخون هایم را در دستم فرو کرده بودم.</p><p>چندتا نفس عمیق کشیدم و پیش بهادر خان رفتم. با دیدنم لبخندی زد</p><p></p><p>_ حوصلهات سر که نرفته عزیزم؟</p><p></p><p>_ نه،یکم سرم درد میکنه.</p><p></p><p>_ بزار الان میریم خونه.</p><p></p><p>_ نه، چیزی نیست. نمیخواد بخاطر من خودتون رو اذیت کنید.</p><p></p><p>_ عمو جان، گلچهره خانم راست میگن. شما بعد مدت ها ایرج خان رو دیدین من گلچهره خانم رو برمیگردونم.</p><p></p><p>صدای کامیار بود که نفهمیدم چگونه خودش را به ما رساند و همیچین اراجیفی را تحویل داد.</p><p>اومدم مخالفت کنم که بهادر خان گفت:</p><p></p><p>_گلچهره جان، ایرادی نداره با کامیار برگردی؟ منم زود میام.</p><p></p><p>_نه، آقا.</p><p></p><p>خون خونم را میخورد. به اتاق رفتم و پالتو و کلاهام را پوشیدم و به از همه، آن هایی که میشناختم خداحافظی کنم. موقع رفتن شروین تو باغ ایستاده بود با دیدن ما گفت:</p><p></p><p>_ تشریف میبرین؟ چقدر زود!</p><p></p><p>کامیار گفت:</p><p></p><p>_ دخترخاله یکم کسالت داره میریم خونه داداش.</p><p></p><p>شروین نگران نگاهم کرد و گفت:</p><p></p><p>_ خوبین گلچهره خانم؟</p><p></p><p>آرام سری تکان دادم </p><p></p><p>_ نگران نباشید خوبم.</p><p></p><p>_ بابت اون موضوع، منتظرم.باهام تماس بگیر.</p><p></p><p>_ چشم، حتما.</p><p></p><p>کامیار که از حرف های ما کلافه شده بود گفت:</p><p></p><p>_ داداش فعلا خداحافظ. و مرا به سمت ماشین هل داد. برای شروین دست تکان دادم و سوار ماشین شدم.</p><p></p><p>[USER=786]@لیانا رادمهر[/USER]</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="مائده بالانی, post: 76978, member: 641"] #پارت ۱۷ اهنگ ملایمی بود و من نرم خودم را تکان میدادم. راستش کمی،معذب بودم اما دیگر چاره ای نبود. چهرهی عصبی کامیاب منقلبم کرد. میدانستم خون،خونش را میخورد. اما سعی میکرد خود را عادی جلوه دهد. از این تغییر حالتش بیشتر حرصم گرفت. سعی کردم بهش توجهی نکنم و از رقص لذت ببرم. شروین واقعا پارتنر خوبی بود.یک دور بیشتر نرقصیدم و به بهانه دستشویی از شروین جدا شدم. از دستشویی که بیرون آمدم با کامیار سینه به سینه شدم. بازوهای ظریفم را در دستش فشرد. دردم گرفت. _ چته وحشی؟ _ به اجازه کی، با اون شروین رفتی اون وسط رقصیدی؟ ابرویم را بالا انداختم و گفتم: _ معلومه،با اجازه خودم. دستم را بیشتر فشرد. _خودت،خیلی غلط کردی. خیلی دنبال جلب توجهای نه؟ سعی کردم خونسردیام رو حفظ کنم. _ بهتره دستم رو ول کنی وگرنه بد میبینی. _جدا؟ مثلا میخوای چیکار کنی؟ _کافیه فقط، عشقتون رو صدا کنم. _ اون عشق من نیست،اشتباه فکر... _من درمورد تو هیچ فکری نمیکنم.چون اهمیتی برام نداری. _گلچهره عصبیم نکن. _برای بار آخر که بهت میگم،بهتری دستم رو ول کنی. دستم رو ول کرد. چشمهام رو خمار کردم و گفتم: _ من یه زن آزادم، به خودم و شوهرم مربوطه که چیکار میکنم پس پات رو بیشتر از گلیمت دراز نکن زن عمو جون. درحالی که از خشم قرمز شده بود گفت: _بنظرت اگه شروین و بقیه بدونن تو واقعا کی هستی و چه نسبتی با عمو داری چی میشه؟ مراقب رفتارت باش. و از کنارم رد شد و رفت. درحال انفجار بودم و دلم میخواست بمیرم.از حرص ناخون هایم را در دستم فرو کرده بودم. چندتا نفس عمیق کشیدم و پیش بهادر خان رفتم. با دیدنم لبخندی زد _ حوصلهات سر که نرفته عزیزم؟ _ نه،یکم سرم درد میکنه. _ بزار الان میریم خونه. _ نه، چیزی نیست. نمیخواد بخاطر من خودتون رو اذیت کنید. _ عمو جان، گلچهره خانم راست میگن. شما بعد مدت ها ایرج خان رو دیدین من گلچهره خانم رو برمیگردونم. صدای کامیار بود که نفهمیدم چگونه خودش را به ما رساند و همیچین اراجیفی را تحویل داد. اومدم مخالفت کنم که بهادر خان گفت: _گلچهره جان، ایرادی نداره با کامیار برگردی؟ منم زود میام. _نه، آقا. خون خونم را میخورد. به اتاق رفتم و پالتو و کلاهام را پوشیدم و به از همه، آن هایی که میشناختم خداحافظی کنم. موقع رفتن شروین تو باغ ایستاده بود با دیدن ما گفت: _ تشریف میبرین؟ چقدر زود! کامیار گفت: _ دخترخاله یکم کسالت داره میریم خونه داداش. شروین نگران نگاهم کرد و گفت: _ خوبین گلچهره خانم؟ آرام سری تکان دادم _ نگران نباشید خوبم. _ بابت اون موضوع، منتظرم.باهام تماس بگیر. _ چشم، حتما. کامیار که از حرف های ما کلافه شده بود گفت: _ داداش فعلا خداحافظ. و مرا به سمت ماشین هل داد. برای شروین دست تکان دادم و سوار ماشین شدم. [USER=786]@لیانا رادمهر[/USER] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان چشم های وحشی | مائده بالانی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین