انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان چشم های وحشی | مائده بالانی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="مائده بالانی" data-source="post: 52005" data-attributes="member: 641"><p># پارت ۵</p><p></p><p>برای آخرین بار به اتاقم نگاهی کردم و از راه پله پایین رفتم. غم تمام خانه را گرفته بود.</p><p> خدمتکار چمدان کوچکم را در ماشین گذاشت.</p><p>وقت، وقت خداحافطی بود. وقت دل کندن، دل بریدن.</p><p>تحمل دیدن اشکهای مادر برای هر دختری سخت است و خدا میداند که من در این آتش سوختم و خاکستر شدم.</p><p>اولین نفری که در آغوشم کشید، عمه شکوه بود، زنی که با مادرم هیچ فرقی نداشت.</p><p></p><p>- دلم برات تنگ میشه گلچهرهی من!</p><p></p><p>بغض کرده بودم.</p><p></p><p>- منهم همینطور.</p><p></p><p>از بغل عمه بیرون آمدم و خودم را در آغوش پر مهر مادرم انداختم. بغضم چون شیشهای شکست و آغوش مادرم گهوارهای برای تسکین دردهایم شد.</p><p></p><p>- دخترکم! گل نازم! من بدون تو می... .</p><p></p><p>- الهی فدات بشم، خدانکنه. گریه نکن مامان قشنگم! بذار با حال خوب برم.</p><p></p><p>دست مامان را بوسیدم و از آغوشش جدا شدم.</p><p>نوبت خداحافظی با پدرم بود، میگویند قهرمان زندگی هر دختری پدرش است. پدرم! همه پناهم چه قدر سعی داشت که چانهاش نلرزد و بغضش نترکد.</p><p>جدایی درد داشت و من لبریز از غم این هجران بودم.</p><p>از زیر قرآنی که ملوک به دست داشت رد شدم و داخل ماشین نشستم.</p><p>دلم حتی برای همین ملوک و خانم کوچیک گفتنهایش تنگ میشد.</p><p>از پشت شیشه ماشین به کاسه آبی که بدرقه راهم شده بود نگاه کردم و از تمام چیزیهایی که دوستشان داشتم دل کندم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="مائده بالانی, post: 52005, member: 641"] # پارت ۵ برای آخرین بار به اتاقم نگاهی کردم و از راه پله پایین رفتم. غم تمام خانه را گرفته بود. خدمتکار چمدان کوچکم را در ماشین گذاشت. وقت، وقت خداحافطی بود. وقت دل کندن، دل بریدن. تحمل دیدن اشکهای مادر برای هر دختری سخت است و خدا میداند که من در این آتش سوختم و خاکستر شدم. اولین نفری که در آغوشم کشید، عمه شکوه بود، زنی که با مادرم هیچ فرقی نداشت. - دلم برات تنگ میشه گلچهرهی من! بغض کرده بودم. - منهم همینطور. از بغل عمه بیرون آمدم و خودم را در آغوش پر مهر مادرم انداختم. بغضم چون شیشهای شکست و آغوش مادرم گهوارهای برای تسکین دردهایم شد. - دخترکم! گل نازم! من بدون تو می... . - الهی فدات بشم، خدانکنه. گریه نکن مامان قشنگم! بذار با حال خوب برم. دست مامان را بوسیدم و از آغوشش جدا شدم. نوبت خداحافظی با پدرم بود، میگویند قهرمان زندگی هر دختری پدرش است. پدرم! همه پناهم چه قدر سعی داشت که چانهاش نلرزد و بغضش نترکد. جدایی درد داشت و من لبریز از غم این هجران بودم. از زیر قرآنی که ملوک به دست داشت رد شدم و داخل ماشین نشستم. دلم حتی برای همین ملوک و خانم کوچیک گفتنهایش تنگ میشد. از پشت شیشه ماشین به کاسه آبی که بدرقه راهم شده بود نگاه کردم و از تمام چیزیهایی که دوستشان داشتم دل کندم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان چشم های وحشی | مائده بالانی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین