انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان چشم های وحشی | مائده بالانی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="مائده بالانی" data-source="post: 102474" data-attributes="member: 641"><p># پارت ۵۰</p><p></p><p>با صدای آلارم به خودم اومدم،خمیازه کشان از روی تخت بلند شدم و موهای پریشانم را با بی حوصلگی کنار زدم.</p><p>لباسهایم را عوض کردم و از اتاق بیرون اومدم</p><p>همه خواب بودن. وارد حیاط شدم، هوا خیلی سرد نبود اما لرز عجیبی در تنم نشست.</p><p>چند وقت بود که صبح ها از خانه بیرون میزدم و پیاده روی میکردم.</p><p>دویدن باعث میشد ذهنم رو متمرکز کنم.</p><p>باید یک کاری برای آنی میکردم تا یکم از غم روی دلش کم میشد؛اما چه کار میشد کرد؟</p><p>ذهنم را درگیر افکاری کرده بودم که پایانی برایشان پیدا نمیکردم.</p><p>تقریبا نزدیک خانه بودم که توجهام را یک ماشین مدل بالا که درست کنار عمارت پارک شده بود به خود جلب کرد.</p><p>پشت درختی قایم شدم، شیشهها دودی بود.</p><p></p><p>در فکر فرو رفته بودم که چقدر این ماشین برایم آشنا بود. شیشه سمت راننده پایین رفت و زن جوان پشت رل، که عینک آفتابی به چهره داشت ته مانده سیگارش را به بیرون پرتاب کرد. دولا شدم و دستم را روی زانوهایم گذاشتم نفس نفس میزدم ؛ اما نه برای اینکه دویده بودم،</p><p>خونم از چیزی که دیده بودم یخ بسته بود.</p><p>کامیار از ماشین پیاده شده بود و ماشین با سرعت دور شد.</p><p>خودم را کنار کشیدم تا دیده نشوم.</p><p>پاهایم توان حرکت نداشت، نمیدانم چقدر گذشت بلاخره به سمت خانه حرکت کردم.</p><p>خانه در سکوت محض بود، به محض رسیدن به اتاقم خودم را روی تخت پرت کردم.</p><p>عصبانی بودم، از سادگی خودم از اعتماد بی جایی که کرده بودم. چرا رفت و آمدهای این دختر با کامیار تمامی نداشت.</p><p></p><p>میخواستمش تا زنده بمانم، او مرا میخواست تا تنها نماند. حوض بی ماهی با ماهی بی حوض خیلی فرق داشت.</p><p></p><p>قطرهی اشک را با دست پس زدم، من گل چهره بودم نباید اجازه میدادم که نابودم کنه.</p><p></p><p>[USER=1484]@at♧er[/USER]</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="مائده بالانی, post: 102474, member: 641"] # پارت ۵۰ با صدای آلارم به خودم اومدم،خمیازه کشان از روی تخت بلند شدم و موهای پریشانم را با بی حوصلگی کنار زدم. لباسهایم را عوض کردم و از اتاق بیرون اومدم همه خواب بودن. وارد حیاط شدم، هوا خیلی سرد نبود اما لرز عجیبی در تنم نشست. چند وقت بود که صبح ها از خانه بیرون میزدم و پیاده روی میکردم. دویدن باعث میشد ذهنم رو متمرکز کنم. باید یک کاری برای آنی میکردم تا یکم از غم روی دلش کم میشد؛اما چه کار میشد کرد؟ ذهنم را درگیر افکاری کرده بودم که پایانی برایشان پیدا نمیکردم. تقریبا نزدیک خانه بودم که توجهام را یک ماشین مدل بالا که درست کنار عمارت پارک شده بود به خود جلب کرد. پشت درختی قایم شدم، شیشهها دودی بود. در فکر فرو رفته بودم که چقدر این ماشین برایم آشنا بود. شیشه سمت راننده پایین رفت و زن جوان پشت رل، که عینک آفتابی به چهره داشت ته مانده سیگارش را به بیرون پرتاب کرد. دولا شدم و دستم را روی زانوهایم گذاشتم نفس نفس میزدم ؛ اما نه برای اینکه دویده بودم، خونم از چیزی که دیده بودم یخ بسته بود. کامیار از ماشین پیاده شده بود و ماشین با سرعت دور شد. خودم را کنار کشیدم تا دیده نشوم. پاهایم توان حرکت نداشت، نمیدانم چقدر گذشت بلاخره به سمت خانه حرکت کردم. خانه در سکوت محض بود، به محض رسیدن به اتاقم خودم را روی تخت پرت کردم. عصبانی بودم، از سادگی خودم از اعتماد بی جایی که کرده بودم. چرا رفت و آمدهای این دختر با کامیار تمامی نداشت. میخواستمش تا زنده بمانم، او مرا میخواست تا تنها نماند. حوض بی ماهی با ماهی بی حوض خیلی فرق داشت. قطرهی اشک را با دست پس زدم، من گل چهره بودم نباید اجازه میدادم که نابودم کنه. [USER=1484]@at♧er[/USER] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان چشم های وحشی | مائده بالانی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین