انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان پچ پچ گمشده | تیام قربانی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="DINO" data-source="post: 129574" data-attributes="member: 957"><p><span style="font-family: 'Tanha'"><strong>*راوی*</strong></span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">دخترک بی جان کنار پایشان افتاده بود. انارام با ترس گفت:</span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">- او را رها کنیم و برویم؟ </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">ایشتار: چه میگویی او را با خود به رَستاک میبریم.</span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">آبگینه: پس او را روی دوش من بگذارید تا به رَستاک بازگردیم.</span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">انارام: اگر برایمان دردسر شود چه؟</span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">ایشتار: آخر این دخترک که حتی نمیداند چگونه به اینجا آمده چه دردسری دارد؟</span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">آبگینه: تمامش کنید باید او را زودتر ببریم به رَستاک، اگر بلایی سر او بیاید خوب است؟</span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">انارام: وای نه! </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">دخترها به یکدیگر کمک کردند و جسم بی جان آرمیتا را با خود تا رَستاک حمل کردند. رَستاک پایتخت و مرکز سرزمین انیران بود، در رَستاک تنها اشراف زادگان و کسانی که مقامهای درباری داشتند در آنجا زندگی میکردند. رَستاک سالیان سال در آرامش به سر میبرد و امنیت را در گوشه، گوشهاش میتوان دید. </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">دخترها بالأخره توانستن او را به خانه ارباب ببرند. </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">بلبشویی در خانه اربابی به پا بود، امشب میهمانی بزرگ آنجا برپا میشد و انارام که دوشیزه و دخترک ارباب آن خانه بود باید با سرعت هرچه تمام خود را آماده آن میهمانی میکرد. </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">خانه بزرگ و درن دشت اربابی را دور زدند و دخترک را پنهانی از در پشتی خانه که كمتر کسی گذرش به آنجا میخورد به داخل بردند. </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">انارام: مراقب باشید! </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">تمام حواسش پی دخترک بود و نگران بود کسی متوجه حضور او شود. </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">ایشتار: اگر ارباب بفهمد چه میشود؟ </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">انارام: میخواهد چه شود؟ ما که از اول میخواستیم او را به اینجا بیاوریم تا بزرگان تصمیم بگیرند با او چه کنند حال آوردیمش. </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">ایشتار: دوشیزه تو که عزیز اربابید معلوم است یکلام نسبت بهتان تلخ کامی نمیکند. تمام زهرخندها و بدخلقیهایش برای ماست. </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">انارام خندهاش را با گرفتن دستش جلوی دهانش مهار کرد و گفت:</span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">- آزرده خاطر نشو میدانی که پیتَر¹ از ته دل آن سخنها رو نمیگوید.</span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">آبگینه: از ته هرجا که بگوید یا نگوید سخنهایش همچون نیش مار است. </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">انارام: فرصتی برای جدال نیست این دخترک را باید به کانای² من ببریم. </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">با دلهره و نگرانی دخترک را به اتاق انارام بردند. جسم بی جان دخترک را روی تخت چوبی که با تشکهای قطور و ابریشمی پوشیده شده بود گذاشتند. </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">ایشتار: حال با او چه کنیم؟</span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">آبگینه: باید به بانو بگوییم؟ </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">انارام: اگر به ماتا³ بگوییم که آموزههای قبلی را دوباره باید از سر گیرم. </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">ایشتار: اما این تنها راهمان هست. </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">هر سه به آرمیتا زل زدند، هر سه این عقیده را داشتند که باید به بانوی آن عمارت خبر میدادند تا راه و چارهای پیدا کند. </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">انارام: من باید برای میهمانی آماده شوم، بهتر است پایان میهمانی با ماتا بگویم. </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">آبگینه: خوب است. </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">لباسهای فاخر و زیبای خود را با کمک دخترها به تن کرد، جامه بلند و چین داری که از گردن به پایین تنگ با آستینهایی نیمه کوتاه و از کمر به پایین پر چین بود. موهای ابریشمی و مانند پرش را آزادانه رها کرد که در اتاقش باز شد و ماتایش داخل آمد.</span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">***</span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">۱_ پیتَر: پدر</span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">۲_ کانا: اتاق </span></p><p><span style="font-family: 'Tanha'">۳_ ماتا: مادر</span></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="DINO, post: 129574, member: 957"] [FONT=Tanha][B]*راوی*[/B] دخترک بی جان کنار پایشان افتاده بود. انارام با ترس گفت: - او را رها کنیم و برویم؟ ایشتار: چه میگویی او را با خود به رَستاک میبریم. آبگینه: پس او را روی دوش من بگذارید تا به رَستاک بازگردیم. انارام: اگر برایمان دردسر شود چه؟ ایشتار: آخر این دخترک که حتی نمیداند چگونه به اینجا آمده چه دردسری دارد؟ آبگینه: تمامش کنید باید او را زودتر ببریم به رَستاک، اگر بلایی سر او بیاید خوب است؟ انارام: وای نه! دخترها به یکدیگر کمک کردند و جسم بی جان آرمیتا را با خود تا رَستاک حمل کردند. رَستاک پایتخت و مرکز سرزمین انیران بود، در رَستاک تنها اشراف زادگان و کسانی که مقامهای درباری داشتند در آنجا زندگی میکردند. رَستاک سالیان سال در آرامش به سر میبرد و امنیت را در گوشه، گوشهاش میتوان دید. دخترها بالأخره توانستن او را به خانه ارباب ببرند. بلبشویی در خانه اربابی به پا بود، امشب میهمانی بزرگ آنجا برپا میشد و انارام که دوشیزه و دخترک ارباب آن خانه بود باید با سرعت هرچه تمام خود را آماده آن میهمانی میکرد. خانه بزرگ و درن دشت اربابی را دور زدند و دخترک را پنهانی از در پشتی خانه که كمتر کسی گذرش به آنجا میخورد به داخل بردند. انارام: مراقب باشید! تمام حواسش پی دخترک بود و نگران بود کسی متوجه حضور او شود. ایشتار: اگر ارباب بفهمد چه میشود؟ انارام: میخواهد چه شود؟ ما که از اول میخواستیم او را به اینجا بیاوریم تا بزرگان تصمیم بگیرند با او چه کنند حال آوردیمش. ایشتار: دوشیزه تو که عزیز اربابید معلوم است یکلام نسبت بهتان تلخ کامی نمیکند. تمام زهرخندها و بدخلقیهایش برای ماست. انارام خندهاش را با گرفتن دستش جلوی دهانش مهار کرد و گفت: - آزرده خاطر نشو میدانی که پیتَر¹ از ته دل آن سخنها رو نمیگوید. آبگینه: از ته هرجا که بگوید یا نگوید سخنهایش همچون نیش مار است. انارام: فرصتی برای جدال نیست این دخترک را باید به کانای² من ببریم. با دلهره و نگرانی دخترک را به اتاق انارام بردند. جسم بی جان دخترک را روی تخت چوبی که با تشکهای قطور و ابریشمی پوشیده شده بود گذاشتند. ایشتار: حال با او چه کنیم؟ آبگینه: باید به بانو بگوییم؟ انارام: اگر به ماتا³ بگوییم که آموزههای قبلی را دوباره باید از سر گیرم. ایشتار: اما این تنها راهمان هست. هر سه به آرمیتا زل زدند، هر سه این عقیده را داشتند که باید به بانوی آن عمارت خبر میدادند تا راه و چارهای پیدا کند. انارام: من باید برای میهمانی آماده شوم، بهتر است پایان میهمانی با ماتا بگویم. آبگینه: خوب است. لباسهای فاخر و زیبای خود را با کمک دخترها به تن کرد، جامه بلند و چین داری که از گردن به پایین تنگ با آستینهایی نیمه کوتاه و از کمر به پایین پر چین بود. موهای ابریشمی و مانند پرش را آزادانه رها کرد که در اتاقش باز شد و ماتایش داخل آمد. *** ۱_ پیتَر: پدر ۲_ کانا: اتاق ۳_ ماتا: مادر[/FONT] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان پچ پچ گمشده | تیام قربانی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین