انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان پچ پچ گمشده | تیام قربانی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="DINO" data-source="post: 111421" data-attributes="member: 957"><p><span style="font-size: 12px">#پارت_پنجم</span></p><p><span style="font-size: 12px">با سرعت از کنار ماشینها گذر میکردم، حالم اونقدری بد بود قوانین و شرایط و موقعیت روم تأثیر نداشت. همیشه همین بود! همیشه، من باید خورد میشدم همیشه من باید سرکوب میشدم و این داستانهای همیشگی زندگی من رو عوض کرد. تو خانوادهای بزرگ شدم که همه چیز اهمیت داشت و داره الی من، همه حق و حقوق دارند الی من، چرا؟ فقط چون من یه بچه کوچیک بودم و بخاطر نجات جون من مادربزرگم تصادف کرد و مرد. </span></p><p><span style="font-size: 12px">همه من رو مقصر میدونن، اما یه بچه چهارساله چه تقصیری داره؟ از اونجا به بعد رفتار یه سری چیزها عوض شد. مشکلی با پدرم نداشتم تا وقتی که خواستم خودم راهم رو انتخاب کنم تا زمانی که اصرار کردم بزاره برم دانشکده افسری. از اونجا به بعدهم اوضاع بدتر شد. </span></p><p><span style="font-size: 12px">با صدای بوق کر کننده ماشینی شتاب زده نگاهم رو به جلو دوختم و سعی کردم جهت ماشین رو عوض کنم، خیلی دیر شده بود واسه این کار دیگه نمیتونستم ماشین رو کنترل کنم. </span></p><p><span style="font-size: 12px">***</span></p><p><span style="font-size: 12px">*راوی*</span></p><p><span style="font-size: 12px">صدای همهمه مردم که گویا آمده بودند سینما فضا را به قدری خفقان آور کرده بود. آن طرف دخترک غرق در خون طالب کمی هوای تنفس، قلبش به سختی ساز ماندن میزد و مغزش آنچنان که باید توانایی یاری کردن او را نداشت تا شاید راه خلاصی برایش بیابد. خواب بی موقع دوست داشت بر چشمهایش قالب شود، اما همچنان میخواست پافشاری کند چونکه میدانست پایان این خواب به کجا ختم میشود. </span></p><p><span style="font-size: 12px">همه چیز در درون و بیرون ریتم آرامی گرفته بود ثانیههاهم دقیقهای میگذشتند و دقایق ساعتها. روح در بدنش ملودی رفتن مینواخت، ترس در وجودش میخواست مانع پایان یافتن دقایق عمرش شود، اما نه پای رفتن بود و نه جانی برای ماندن. خسته از پلک زدن چشم برهم نهاد گویا تاییدی بود برای تسلیم شدن پشت پلکهای بستهاش تنها خانوادهاش را میدید که این چنین غریبانه باید ترکشان میکرد. </span></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="DINO, post: 111421, member: 957"] [SIZE=12px]#پارت_پنجم با سرعت از کنار ماشینها گذر میکردم، حالم اونقدری بد بود قوانین و شرایط و موقعیت روم تأثیر نداشت. همیشه همین بود! همیشه، من باید خورد میشدم همیشه من باید سرکوب میشدم و این داستانهای همیشگی زندگی من رو عوض کرد. تو خانوادهای بزرگ شدم که همه چیز اهمیت داشت و داره الی من، همه حق و حقوق دارند الی من، چرا؟ فقط چون من یه بچه کوچیک بودم و بخاطر نجات جون من مادربزرگم تصادف کرد و مرد. همه من رو مقصر میدونن، اما یه بچه چهارساله چه تقصیری داره؟ از اونجا به بعد رفتار یه سری چیزها عوض شد. مشکلی با پدرم نداشتم تا وقتی که خواستم خودم راهم رو انتخاب کنم تا زمانی که اصرار کردم بزاره برم دانشکده افسری. از اونجا به بعدهم اوضاع بدتر شد. با صدای بوق کر کننده ماشینی شتاب زده نگاهم رو به جلو دوختم و سعی کردم جهت ماشین رو عوض کنم، خیلی دیر شده بود واسه این کار دیگه نمیتونستم ماشین رو کنترل کنم. *** *راوی* صدای همهمه مردم که گویا آمده بودند سینما فضا را به قدری خفقان آور کرده بود. آن طرف دخترک غرق در خون طالب کمی هوای تنفس، قلبش به سختی ساز ماندن میزد و مغزش آنچنان که باید توانایی یاری کردن او را نداشت تا شاید راه خلاصی برایش بیابد. خواب بی موقع دوست داشت بر چشمهایش قالب شود، اما همچنان میخواست پافشاری کند چونکه میدانست پایان این خواب به کجا ختم میشود. همه چیز در درون و بیرون ریتم آرامی گرفته بود ثانیههاهم دقیقهای میگذشتند و دقایق ساعتها. روح در بدنش ملودی رفتن مینواخت، ترس در وجودش میخواست مانع پایان یافتن دقایق عمرش شود، اما نه پای رفتن بود و نه جانی برای ماندن. خسته از پلک زدن چشم برهم نهاد گویا تاییدی بود برای تسلیم شدن پشت پلکهای بستهاش تنها خانوادهاش را میدید که این چنین غریبانه باید ترکشان میکرد. [/SIZE] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان پچ پچ گمشده | تیام قربانی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین