انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان نیلگون اثر سارا
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="بانوی آسمان" data-source="post: 123875" data-attributes="member: 6969"><p>پارت پنج</p><p>بعد از ساعتها راه رفتن که واقعاً اینبار چیزی تا مرگ فاصلهای نداشتند، بلأخره به روستایی رسیدند. اول فکر کرد اشتباه دیده است، چشمانش را ریز کرد تا بهتر ببیند؛ ولی با دیدن دودی که در هوا پخش شده بود بلأخره لبخندی روی لبان سرمازدهاش نقش بست.</p><p>با خوشحالی رو به مردم کرد و گفت:</p><p>- بیبینید! اونجا یک روستا هست.</p><p>مردم با شنیدن سخنان زینب امیدوار به آنسو خیره شدند و به قدمهایشان سرعت بخشیدند. با لبخند پهنی رو به مریم کوچک که حالا دیگر نایی برای راه رفتن نداشت کرد و گفت:</p><p>- عزیز خاله! قربونت برم رسیدیم الان گرم میشی، یکم دیگه تحمل کن. باشه عزیزم؟</p><p>مریم فقط با ناتوانی سرش را تکان داد و زینب با زمزمه کلمه آفرین گلمِ زیر لب به قدمهایش سرعت بخشید.</p><p>***</p><p>پیالهی چای داغ را در دستان کوچک مریم داد و او را برای نوشیدن آن مایع گرم ترغیب کرد. با صدای گریهی نرگس توجهاش جلب شد، نرگس کوچک را از روی تُشک کنارش برداشت و در آغوش گرفت، با نگرانی شروع به تکان دادن نوزاد کرد تا بلکه آرام بگیرد؛ اما نه تنها آن آرام نمیشد، بلکه گریهاش نیز شدیدتر شد، ناگهان با یاد اینکه شاید گرسنه باشد درمانده به چشمان قرمز شده از گریهاش خیره شد.</p><p>او که هنوز شیرخوار بود و رابعه هم که آنجا نبود؛ پس چه کسی به آن طفل معصوم شیر میداد؟ در مانده نگاهی به دور و بر کرد، حالا باید چیکار میکرد!؟ از کجا باید برایش شیر پیدا میکرد؟</p><p>در مانده درحال تکان دادن نوزاد بود که یکی از زنهای اهالی روستا وارد خانه شد، با دیدن گریه شدید نرگس با نگرانی با آن لحجه هراتی شیرینش گفت:</p><p>- چیکار شده دختر جان، چره ای نوزاد ایگذر بیقراری میکنه!؟</p><p>زینب کلافه از گریههای بیامان نوزاد گفت:</p><p>- گرسنه است، خواهرم هم که اینجا نیست، نمیدونم چیکار کنم! زن لحظهای به گریههای شدید نرگس خیره شد و سپس گفت:</p><p>- دخترجان! ای بچه نادان که از گریه کرده که هلاک میشه، مایی بری برم شیر بز بیارم!؟</p><p>زینب بااندکی تعجب و تردید به زن خیره شد و گفت:</p><p>- شیر بز!؟ برای نوزاد؟ ضرری براش نداره؟</p><p>زن درحالیکه از اتاق خارج میشد لب زد:</p><p>- نه بابا چه ضرری مایه دیشته باشه، حالی میرم بری بیارم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="بانوی آسمان, post: 123875, member: 6969"] پارت پنج بعد از ساعتها راه رفتن که واقعاً اینبار چیزی تا مرگ فاصلهای نداشتند، بلأخره به روستایی رسیدند. اول فکر کرد اشتباه دیده است، چشمانش را ریز کرد تا بهتر ببیند؛ ولی با دیدن دودی که در هوا پخش شده بود بلأخره لبخندی روی لبان سرمازدهاش نقش بست. با خوشحالی رو به مردم کرد و گفت: - بیبینید! اونجا یک روستا هست. مردم با شنیدن سخنان زینب امیدوار به آنسو خیره شدند و به قدمهایشان سرعت بخشیدند. با لبخند پهنی رو به مریم کوچک که حالا دیگر نایی برای راه رفتن نداشت کرد و گفت: - عزیز خاله! قربونت برم رسیدیم الان گرم میشی، یکم دیگه تحمل کن. باشه عزیزم؟ مریم فقط با ناتوانی سرش را تکان داد و زینب با زمزمه کلمه آفرین گلمِ زیر لب به قدمهایش سرعت بخشید. *** پیالهی چای داغ را در دستان کوچک مریم داد و او را برای نوشیدن آن مایع گرم ترغیب کرد. با صدای گریهی نرگس توجهاش جلب شد، نرگس کوچک را از روی تُشک کنارش برداشت و در آغوش گرفت، با نگرانی شروع به تکان دادن نوزاد کرد تا بلکه آرام بگیرد؛ اما نه تنها آن آرام نمیشد، بلکه گریهاش نیز شدیدتر شد، ناگهان با یاد اینکه شاید گرسنه باشد درمانده به چشمان قرمز شده از گریهاش خیره شد. او که هنوز شیرخوار بود و رابعه هم که آنجا نبود؛ پس چه کسی به آن طفل معصوم شیر میداد؟ در مانده نگاهی به دور و بر کرد، حالا باید چیکار میکرد!؟ از کجا باید برایش شیر پیدا میکرد؟ در مانده درحال تکان دادن نوزاد بود که یکی از زنهای اهالی روستا وارد خانه شد، با دیدن گریه شدید نرگس با نگرانی با آن لحجه هراتی شیرینش گفت: - چیکار شده دختر جان، چره ای نوزاد ایگذر بیقراری میکنه!؟ زینب کلافه از گریههای بیامان نوزاد گفت: - گرسنه است، خواهرم هم که اینجا نیست، نمیدونم چیکار کنم! زن لحظهای به گریههای شدید نرگس خیره شد و سپس گفت: - دخترجان! ای بچه نادان که از گریه کرده که هلاک میشه، مایی بری برم شیر بز بیارم!؟ زینب بااندکی تعجب و تردید به زن خیره شد و گفت: - شیر بز!؟ برای نوزاد؟ ضرری براش نداره؟ زن درحالیکه از اتاق خارج میشد لب زد: - نه بابا چه ضرری مایه دیشته باشه، حالی میرم بری بیارم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان نیلگون اثر سارا
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین