انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان نیلگون اثر سارا
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="بانوی آسمان" data-source="post: 123873" data-attributes="member: 6969"><p>پارت سه</p><p>هنوز چند ساعت از قدم زدنش در آن کوچههای تاریک نگذشته بود، که دوباره با صدای شنیدن صدای بلند گلوله حتی بلندتر و نزدیکتر از دفعه قبل در همان حوالی، ترس مانند خنجری در قلبش فرو رفت.</p><p>با چشمان گشاد شده از ترس به روبهرو خیره شد، لرزش دستانش که پیش از این برای سردی هوا بود، حالا دلیلش فقط و فقط ترس بود؛ آن ظالمان وحشی به شهر رسیده بودند، خیلی زود سر راهش سبز میشدند. یک لحظه از تصمیم عجولانهاش پشیمان شد، شاید بهتر بود نزد پیرزن میماند؛ اما با یادآوری دوری از فرزندانش که حتی نمیدانست کجا هستند در تصمیماش مصممتر شد.</p><p>او باید قوی میبود، چون او یک مادر افغان است و یک مادر برای فرزندانش حاضر است جانش را هم فدا کند، ترسش در یک لحظه تبدیل به شجاعتی شد، که خودش هم دلیلش را نمیدانست.</p><p>او حتماً خودش را نزد فرزندانش میرساند، چون آنها به مادرشان نیاز داشتند؛ با یادآوری چهره زیبا و معصومشان بغض برگلویش چنگ انداخت و چشمانش را به عجز بست.</p><p>ای کاش هیچ وقت آن روز نحس از خانه پا به بیرون نمیگذاشت!</p><p>ای کاش هرگز خبر مرگ همسرش را نمیشنید، تا برای کفن و دفن جسد عزیزترینش از خانه به ولایت پروان نمیرفت.</p><p>حالا بعد از ازدست دادن همسرش، دیگر طاقت از دست دادن فرزندانش را نداشت؛ بایدهر چه زودتر خودش را به فرزندانش میرساند و آنان را در آغوش میگرفت، تا بتواند نفس بکشد.</p><p>برای جلوگیری از گریه نفس عمیقی کشید، دگر گریه کردن بس بود. به اندازه کافی گریه کرده بود؛ دستانش را مشت کرد و قدمهایش را از سر گرفت.</p><p>همچنان در حال راه رفتن بود که ناگهان با شنیدن صدای ماشینهای طالبان در جایش متوقف شد، حالا باید چیکار میکرد!؟</p><p>اگر خودش را نشان میداد، آیا او را میکشتند؟</p><p>چطور بایداز شهر خارج میشد!؟ همهی شهر تحت سلطه آن ظالمان بودند، باید در جایی مخفی میشد، تا آنها از آنجا میگذشتند و او هم میتوانست به راحتی از اینجا برود.</p><p>با این فکر نگاهی به دور و بر کرد و با دیدن سنگ بزرگی که در پایین کوهی در آن طرف خیابان وجود داشت، با عجله به آن سمت رفت، پشتاش مخفی شد و منتظر ماند.</p><p>بعد از گذشتن چند دقیقه سر و کلهی آن ظالمان خونخوار پیدا شد، همهی شان تفنگ به دست درحالیکه دهان و بینیشان را با دستمال پوشانده بودند؛ سوار بر ماشینها با چشمانی که بیرحمی در آن فریاد میزد به روبهرو خیره شده بودند.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="بانوی آسمان, post: 123873, member: 6969"] پارت سه هنوز چند ساعت از قدم زدنش در آن کوچههای تاریک نگذشته بود، که دوباره با صدای شنیدن صدای بلند گلوله حتی بلندتر و نزدیکتر از دفعه قبل در همان حوالی، ترس مانند خنجری در قلبش فرو رفت. با چشمان گشاد شده از ترس به روبهرو خیره شد، لرزش دستانش که پیش از این برای سردی هوا بود، حالا دلیلش فقط و فقط ترس بود؛ آن ظالمان وحشی به شهر رسیده بودند، خیلی زود سر راهش سبز میشدند. یک لحظه از تصمیم عجولانهاش پشیمان شد، شاید بهتر بود نزد پیرزن میماند؛ اما با یادآوری دوری از فرزندانش که حتی نمیدانست کجا هستند در تصمیماش مصممتر شد. او باید قوی میبود، چون او یک مادر افغان است و یک مادر برای فرزندانش حاضر است جانش را هم فدا کند، ترسش در یک لحظه تبدیل به شجاعتی شد، که خودش هم دلیلش را نمیدانست. او حتماً خودش را نزد فرزندانش میرساند، چون آنها به مادرشان نیاز داشتند؛ با یادآوری چهره زیبا و معصومشان بغض برگلویش چنگ انداخت و چشمانش را به عجز بست. ای کاش هیچ وقت آن روز نحس از خانه پا به بیرون نمیگذاشت! ای کاش هرگز خبر مرگ همسرش را نمیشنید، تا برای کفن و دفن جسد عزیزترینش از خانه به ولایت پروان نمیرفت. حالا بعد از ازدست دادن همسرش، دیگر طاقت از دست دادن فرزندانش را نداشت؛ بایدهر چه زودتر خودش را به فرزندانش میرساند و آنان را در آغوش میگرفت، تا بتواند نفس بکشد. برای جلوگیری از گریه نفس عمیقی کشید، دگر گریه کردن بس بود. به اندازه کافی گریه کرده بود؛ دستانش را مشت کرد و قدمهایش را از سر گرفت. همچنان در حال راه رفتن بود که ناگهان با شنیدن صدای ماشینهای طالبان در جایش متوقف شد، حالا باید چیکار میکرد!؟ اگر خودش را نشان میداد، آیا او را میکشتند؟ چطور بایداز شهر خارج میشد!؟ همهی شهر تحت سلطه آن ظالمان بودند، باید در جایی مخفی میشد، تا آنها از آنجا میگذشتند و او هم میتوانست به راحتی از اینجا برود. با این فکر نگاهی به دور و بر کرد و با دیدن سنگ بزرگی که در پایین کوهی در آن طرف خیابان وجود داشت، با عجله به آن سمت رفت، پشتاش مخفی شد و منتظر ماند. بعد از گذشتن چند دقیقه سر و کلهی آن ظالمان خونخوار پیدا شد، همهی شان تفنگ به دست درحالیکه دهان و بینیشان را با دستمال پوشانده بودند؛ سوار بر ماشینها با چشمانی که بیرحمی در آن فریاد میزد به روبهرو خیره شده بودند. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان نیلگون اثر سارا
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین