انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان نبض تنهایی| (=Soniya
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Sonay =)" data-source="post: 124955" data-attributes="member: 6749"><p><strong>پارت بیست و دوم:</strong></p><p>آدرا با شنیدن این حرف ابرویی بالا انداخت و لبخند کوچکی زد و گفت:</p><p>- مگه تو مادرم رو دیدی؟</p><p>اریک سرش را تکان داد و گفت:</p><p>- عکسش رو دیدم.</p><p>یک لحظه غم وجود آدرا را فرا گرفت و به عکس سوخته مادرش فکر کرد. چقدر التماس کرده بود و زجه زده بود تا عکسش را نسوزانند. اما کسی به حرفهایش اهمیت نداده بود. اریک آرام گفت:</p><p>- متاسفم. نمیخواستم ناراحتت کنم.</p><p>آدرا دستش را از روی شانه اریک برداشت و با کشیدن انگشتش زیر چشمانش از ریزش احتمالی اشک جلوگیری کرد و دوباره دستش را جای اولش برگرداند و نگاهش را که به زمین داده بود به اریک داد و آرام گفت:</p><p>- اشکالی نداره. به نظر باید بهش عادت کنم.</p><p>اریک با مهربانی گفت:</p><p>- رنگ چشمهات رو دوست دارم.</p><p>آدرا که این حرف را خیلی شنیده بود نگاهش را به چشمان آبی روبهرویش داد، لبخند محوی زد و گفت:</p><p>- من هم دوستش دارم.</p><p>اریک با این حرف خندید و بار دیگر دستش را بالا برد تا آدرا بچرخد. اینبار که اریک آدرا را سمت خودش کشید، رقص به پایان رسید و آهنگ کمکم آرام شد و بالاخره به پایان رسید. بعد از اینکه آهنگ به پایان رسید، افراد حاضر در سالن شروع کردند به دست زدن. آدرا دستش را آرام از روی شانه اریک پایین آورد و کمی فاصله گرفت. اریک هم حلقه دستش را از دور کمر آدرا باز کرد و دستش را رها کرد. آدرا دستهایش را جلوی بدنش قفل کرد و با لبخندی کوچک روبه اریک گفت:</p><p>- خوب میرقصی مرد جوان.</p><p>بعد از چند ثانیه حرفش را تصحیح کرد و گفت:</p><p>- اریک.</p><p>اریک لبخندی زد و گفت:</p><p>- تو هم همینطور.</p><p>آدرا سری تکان داد و با قدمهای کوچک از اریک دور شد و سرجای اولش نشست. پیتر خودش را کنار آدرا جا کرد و با لبخند پرسید:</p><p>- چه خبر؟</p><p>آدرا نفس عمیقی کشید و سرش را روی شانه پیتر گذاشت و گفت:</p><p>- هیچی.</p><p>پیتر در حالی که دستش را دور شانههای آدرا حلقه میکرد گفت:</p><p>- بله دیگه. پس اون عمه سارا بود داشت با اریک میرقصید و هرهر میخندید؟</p><p>آدرا خندید و گفت:</p><p>- خب چی میخوای بدونی؟</p><p>پیتر سرش را روی سر آدرا گذاشت و گفت:</p><p>- همه چی.</p><p>آدرا با خنده گفت:</p><p>- فوضول شدی پیتر.</p><p>پیتر خندید و گفت:</p><p>- آره. اگه قضیه تو باشی فوضول میشم.</p><p>آدرا گفت:</p><p>- خب... ازش پرسیدم اهل کجاست، برای اینکه لهجهاش یه خورده به بریتانیاییها میخورد! بعد اون بهم گفت این سوال از کجا به ذهنت رسید. من هم بهش گفتم لهجت به آمریکاییها نمیخوره و اونم گردن گرفت که بریتیش هست. بعد از من پرسید اهل کجام. من هم بهش گفتم همینجا.... خب بعدش هم اون بهم گفت که شبیه مامانم.</p><p>پیتر سرش را تکان داد و گفت:</p><p>- عکس مامان رو دیده بود... بعدش؟</p><p>آدرا لبخندی زد و سعی کرد مثل پیتر حرف بزند و گفت:</p><p>- خوشگلی دردسر داره برادر من.</p><p>پیتر خندید و گفت:</p><p>- بهت گفت خوشگلی؟</p><p>آدرا شانه بالا انداخت و گفت:</p><p>- تو این که شکی نیست. اما بهم گفت رنگ چشم هام رو دوست داره. منم بهش گفتم خودم هم دوستش دارم.</p><p>پیتر با این حرف خندید و گفت:</p><p>- خواهر خودمی.</p><p>آدرا خواست چیزی بگوید که گلوریا و خانم واتسون روبهرویشان قرار گرفتند. پیتر سرش را از روی سر آدرا برداشت و آدرا آرام از جایش بلند شد و بدون اینکه به گلوریا نگاه کند به خانم واتسون لبخندی زد و گفت:</p><p>- مشکلی هست؟</p><p>خانم واتسون با لحن مهربانی گفت:</p><p>- نه، چیزی نیست. فقط میخواستم ازت تشکر کنم.</p><p>آدرا ابرویی بالا انداخت و گفت:</p><p>- برای چی؟</p><p>خانم واتسون با خوشحالی گفت:</p><p>- وقتی با تو میرقصید بعد از مدتها لبخند زده بود.</p><p>آدرا خندید و گفت:</p><p>- اما اریک همیشه میخنده.</p><p>خانم واتسون سرش را تکان داد و گفت:</p><p>- درسته. اما این لبخندش واقعی بود. ازت ممنونم دخترم.</p><p>آدرا که گیج شده بود لبخندی زد و گفت:</p><p>- مشکلی نیست.</p><p>خانم واتسون آدرا را خیلی ناگهانی در آغوش کشید و محکم به خودش فشرد. آدرا بعد از چند ثانیه به خودش آمد و با تعجب دستهایش را روی کمر خانم واتسون گذاشت.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Sonay =), post: 124955, member: 6749"] [B]پارت بیست و دوم:[/B] آدرا با شنیدن این حرف ابرویی بالا انداخت و لبخند کوچکی زد و گفت: - مگه تو مادرم رو دیدی؟ اریک سرش را تکان داد و گفت: - عکسش رو دیدم. یک لحظه غم وجود آدرا را فرا گرفت و به عکس سوخته مادرش فکر کرد. چقدر التماس کرده بود و زجه زده بود تا عکسش را نسوزانند. اما کسی به حرفهایش اهمیت نداده بود. اریک آرام گفت: - متاسفم. نمیخواستم ناراحتت کنم. آدرا دستش را از روی شانه اریک برداشت و با کشیدن انگشتش زیر چشمانش از ریزش احتمالی اشک جلوگیری کرد و دوباره دستش را جای اولش برگرداند و نگاهش را که به زمین داده بود به اریک داد و آرام گفت: - اشکالی نداره. به نظر باید بهش عادت کنم. اریک با مهربانی گفت: - رنگ چشمهات رو دوست دارم. آدرا که این حرف را خیلی شنیده بود نگاهش را به چشمان آبی روبهرویش داد، لبخند محوی زد و گفت: - من هم دوستش دارم. اریک با این حرف خندید و بار دیگر دستش را بالا برد تا آدرا بچرخد. اینبار که اریک آدرا را سمت خودش کشید، رقص به پایان رسید و آهنگ کمکم آرام شد و بالاخره به پایان رسید. بعد از اینکه آهنگ به پایان رسید، افراد حاضر در سالن شروع کردند به دست زدن. آدرا دستش را آرام از روی شانه اریک پایین آورد و کمی فاصله گرفت. اریک هم حلقه دستش را از دور کمر آدرا باز کرد و دستش را رها کرد. آدرا دستهایش را جلوی بدنش قفل کرد و با لبخندی کوچک روبه اریک گفت: - خوب میرقصی مرد جوان. بعد از چند ثانیه حرفش را تصحیح کرد و گفت: - اریک. اریک لبخندی زد و گفت: - تو هم همینطور. آدرا سری تکان داد و با قدمهای کوچک از اریک دور شد و سرجای اولش نشست. پیتر خودش را کنار آدرا جا کرد و با لبخند پرسید: - چه خبر؟ آدرا نفس عمیقی کشید و سرش را روی شانه پیتر گذاشت و گفت: - هیچی. پیتر در حالی که دستش را دور شانههای آدرا حلقه میکرد گفت: - بله دیگه. پس اون عمه سارا بود داشت با اریک میرقصید و هرهر میخندید؟ آدرا خندید و گفت: - خب چی میخوای بدونی؟ پیتر سرش را روی سر آدرا گذاشت و گفت: - همه چی. آدرا با خنده گفت: - فوضول شدی پیتر. پیتر خندید و گفت: - آره. اگه قضیه تو باشی فوضول میشم. آدرا گفت: - خب... ازش پرسیدم اهل کجاست، برای اینکه لهجهاش یه خورده به بریتانیاییها میخورد! بعد اون بهم گفت این سوال از کجا به ذهنت رسید. من هم بهش گفتم لهجت به آمریکاییها نمیخوره و اونم گردن گرفت که بریتیش هست. بعد از من پرسید اهل کجام. من هم بهش گفتم همینجا.... خب بعدش هم اون بهم گفت که شبیه مامانم. پیتر سرش را تکان داد و گفت: - عکس مامان رو دیده بود... بعدش؟ آدرا لبخندی زد و سعی کرد مثل پیتر حرف بزند و گفت: - خوشگلی دردسر داره برادر من. پیتر خندید و گفت: - بهت گفت خوشگلی؟ آدرا شانه بالا انداخت و گفت: - تو این که شکی نیست. اما بهم گفت رنگ چشم هام رو دوست داره. منم بهش گفتم خودم هم دوستش دارم. پیتر با این حرف خندید و گفت: - خواهر خودمی. آدرا خواست چیزی بگوید که گلوریا و خانم واتسون روبهرویشان قرار گرفتند. پیتر سرش را از روی سر آدرا برداشت و آدرا آرام از جایش بلند شد و بدون اینکه به گلوریا نگاه کند به خانم واتسون لبخندی زد و گفت: - مشکلی هست؟ خانم واتسون با لحن مهربانی گفت: - نه، چیزی نیست. فقط میخواستم ازت تشکر کنم. آدرا ابرویی بالا انداخت و گفت: - برای چی؟ خانم واتسون با خوشحالی گفت: - وقتی با تو میرقصید بعد از مدتها لبخند زده بود. آدرا خندید و گفت: - اما اریک همیشه میخنده. خانم واتسون سرش را تکان داد و گفت: - درسته. اما این لبخندش واقعی بود. ازت ممنونم دخترم. آدرا که گیج شده بود لبخندی زد و گفت: - مشکلی نیست. خانم واتسون آدرا را خیلی ناگهانی در آغوش کشید و محکم به خودش فشرد. آدرا بعد از چند ثانیه به خودش آمد و با تعجب دستهایش را روی کمر خانم واتسون گذاشت. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان نبض تنهایی| (=Soniya
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین