انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان نبض تنهایی| (=Soniya
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Sonay =)" data-source="post: 124954" data-attributes="member: 6749"><p><strong>پارت بیست و یکم:</strong></p><p>***</p><p>بعد از شام، طبق معمول تمام مهمانها در سالن اصلی جمع شده بودند. آدرا پیراهن راسته طلایی زرقوبرقیاش را تن کرده بود. پیراهنش آستینهای کوتاه و دامنش دنباله کوتاهی داشت.کمی از موهایش را جمع کرده و باقی موهایش را رها کرده بود. دستکشهای سفید رنگی دستش کرده بود تا دستهای عریانش را بپوشاند و تاج طلایی کوچکش را روی سرش گذاشته بود. انگشتر طلایی با یاقوت سفیدی هم انگشتش کرده بود. روی مبلی نشسته بود و مهمانها را تماشا میکرد. اینبار گلوریا ارکستر هم به خانه دعوت کرده بود. آقایانی که در مهمانی شب حضور داشتند لباسهای رسمی و مجلسی به تن داشتند. کت دنبالهدار و شلوار تیره، پیراهن سفید اتو کشیده با یقه برگردان و جلیقه تیره با کراوات یا پاپیون سفید؛ بعضی مردها لاغر بودند، بقیه چاق؛ بعضیها سبیل دراز چخماقی یا ریش مرتب داشتند. همه دستکش سفید پوشیده بودند و خیلیها توی جیبشان ساعتی با زنجیر طلایی یا نقرهای داشتند. بعضیها حتی چوب دستیهای سر نقرهای یا عصاهای مجلسی به دست گرفته بودند. خانمها پیراهنهای بلند پفپفی و زرقوبرقدار به تن داشتند که از ابریشم و ساتن و تافته و کلی پارچههای گران و اعلای دیگر دوخته شده بود؛ بنفش تیره و صورتی روشن و آبی و یاسی، رنگهای جورواجور دیگر. دخترها و پسرهای جوان دستهدسته وسط سالن میرقصیدند و بعضی از خانمها آنها را تماشا میکردند و نوشیدنی میخوردند. آدرا فنجان قهوهاش را برداشت و جرعهای نوشید. تکیهاش را به پشتی مبل داد و نگاهش را در اطراف گرداند. اریک با لبخند طرف آدرا رفت و دستش را مقابل او گرفت و گفت:</p><p>- میتونیم باهم برقصیم؟</p><p>طبق قوانین اشرافزادهها اگر دختری پیشنهاد محترمانه مردی جوان را رد میکرد بیادبی بود. پس آدرا لبخند کوچکی زد و در حالیکه دستش را در دست اریک میگذاشت گفت:</p><p>- البته. اما من خوب نمیرقصم.</p><p>اریک در حالی که با ملایمت آدرا را وسط سالن میبرد گفت:</p><p>- بین خودمون باشه. من هم خوب نمیرقصم.</p><p>آدرا لبخندی زد و دست دیگرش را روی شانه اریک گذاشت. اریک هم دست دیگرش را دور کمر آدرا حلقه کرد و در حالیکه با ملودی آهنگ رقص را کنترل میکرد نگاهش را به چهره آدرا داد. آدرا لبخندش را کمی بزرگتر کرد و پرسید:</p><p>- اصالتاً اهل کجایی؟</p><p>اریک با این سوال کمی جاخورد و در حالیکه میخندید گفت:</p><p>- چطور این سوال به ذهنت رسید؟</p><p>آدرا ریز خندید و گفت:</p><p>- لهجه تو به آمریکاییها نمیخوره.</p><p>اریک ابرویی بالا انداخت و گفت:</p><p>- اما همه به من میگن خوب انگلیسی صحبت میکنم.</p><p>آدرا لبش را تر کرد و سرش را تکان داد و گفت:</p><p>- همینطوره. خوب حرف میزنی اما به نظر اهل بریتانیایی.</p><p>اریک با لبخند نگاهی به دختر زیرک روبهرویش کرد و گفت:</p><p>- همینطوره. من بریتیش هستم.</p><p>آدرا لبخند بزرگی زد و گفت:</p><p>- بد برداشت نکن. من...</p><p>اریک سرش را به چپ و راست تکان داد و گفت:</p><p>- نه. راحت باش دوشیزه پیتوک.</p><p>آدرا با همان لبخندش سری تکان داد و گفت:</p><p>- متشکرم مرد جوان.</p><p>اریک گفت:</p><p>- اریک.</p><p>آدرا سوالی نگاهش را به اریک دوخت. اریک خندید و گفت:</p><p>- اریک صدام کن.</p><p>آدرا سرش را با لبخند تکان داد و گفت:</p><p>- سعی میکنم.</p><p>اریک خندید و دستش را بالا گرفت تا آدرا بچرخد. بعد از اینکه آدرا چرخید اریک دوباره او را طرف خودش کشید و پرسید:</p><p>- تو هم اهل اینجایی؟</p><p>آدرا در حالی که میخندید گفت:</p><p>- از وقتی چشم باز کردم، اینجا بودم. اما پدرم اهل لندنه. که مطمئناً خودت میدونی.</p><p>اریک سرش را تکان داد و گفت:</p><p>- درسته.</p><p>اریک در حالی که نگاهش را به چشمان آدرا دوخته بود گفت:</p><p>- خیلی شبیه مادرت هستی.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Sonay =), post: 124954, member: 6749"] [B]پارت بیست و یکم:[/B] *** بعد از شام، طبق معمول تمام مهمانها در سالن اصلی جمع شده بودند. آدرا پیراهن راسته طلایی زرقوبرقیاش را تن کرده بود. پیراهنش آستینهای کوتاه و دامنش دنباله کوتاهی داشت.کمی از موهایش را جمع کرده و باقی موهایش را رها کرده بود. دستکشهای سفید رنگی دستش کرده بود تا دستهای عریانش را بپوشاند و تاج طلایی کوچکش را روی سرش گذاشته بود. انگشتر طلایی با یاقوت سفیدی هم انگشتش کرده بود. روی مبلی نشسته بود و مهمانها را تماشا میکرد. اینبار گلوریا ارکستر هم به خانه دعوت کرده بود. آقایانی که در مهمانی شب حضور داشتند لباسهای رسمی و مجلسی به تن داشتند. کت دنبالهدار و شلوار تیره، پیراهن سفید اتو کشیده با یقه برگردان و جلیقه تیره با کراوات یا پاپیون سفید؛ بعضی مردها لاغر بودند، بقیه چاق؛ بعضیها سبیل دراز چخماقی یا ریش مرتب داشتند. همه دستکش سفید پوشیده بودند و خیلیها توی جیبشان ساعتی با زنجیر طلایی یا نقرهای داشتند. بعضیها حتی چوب دستیهای سر نقرهای یا عصاهای مجلسی به دست گرفته بودند. خانمها پیراهنهای بلند پفپفی و زرقوبرقدار به تن داشتند که از ابریشم و ساتن و تافته و کلی پارچههای گران و اعلای دیگر دوخته شده بود؛ بنفش تیره و صورتی روشن و آبی و یاسی، رنگهای جورواجور دیگر. دخترها و پسرهای جوان دستهدسته وسط سالن میرقصیدند و بعضی از خانمها آنها را تماشا میکردند و نوشیدنی میخوردند. آدرا فنجان قهوهاش را برداشت و جرعهای نوشید. تکیهاش را به پشتی مبل داد و نگاهش را در اطراف گرداند. اریک با لبخند طرف آدرا رفت و دستش را مقابل او گرفت و گفت: - میتونیم باهم برقصیم؟ طبق قوانین اشرافزادهها اگر دختری پیشنهاد محترمانه مردی جوان را رد میکرد بیادبی بود. پس آدرا لبخند کوچکی زد و در حالیکه دستش را در دست اریک میگذاشت گفت: - البته. اما من خوب نمیرقصم. اریک در حالی که با ملایمت آدرا را وسط سالن میبرد گفت: - بین خودمون باشه. من هم خوب نمیرقصم. آدرا لبخندی زد و دست دیگرش را روی شانه اریک گذاشت. اریک هم دست دیگرش را دور کمر آدرا حلقه کرد و در حالیکه با ملودی آهنگ رقص را کنترل میکرد نگاهش را به چهره آدرا داد. آدرا لبخندش را کمی بزرگتر کرد و پرسید: - اصالتاً اهل کجایی؟ اریک با این سوال کمی جاخورد و در حالیکه میخندید گفت: - چطور این سوال به ذهنت رسید؟ آدرا ریز خندید و گفت: - لهجه تو به آمریکاییها نمیخوره. اریک ابرویی بالا انداخت و گفت: - اما همه به من میگن خوب انگلیسی صحبت میکنم. آدرا لبش را تر کرد و سرش را تکان داد و گفت: - همینطوره. خوب حرف میزنی اما به نظر اهل بریتانیایی. اریک با لبخند نگاهی به دختر زیرک روبهرویش کرد و گفت: - همینطوره. من بریتیش هستم. آدرا لبخند بزرگی زد و گفت: - بد برداشت نکن. من... اریک سرش را به چپ و راست تکان داد و گفت: - نه. راحت باش دوشیزه پیتوک. آدرا با همان لبخندش سری تکان داد و گفت: - متشکرم مرد جوان. اریک گفت: - اریک. آدرا سوالی نگاهش را به اریک دوخت. اریک خندید و گفت: - اریک صدام کن. آدرا سرش را با لبخند تکان داد و گفت: - سعی میکنم. اریک خندید و دستش را بالا گرفت تا آدرا بچرخد. بعد از اینکه آدرا چرخید اریک دوباره او را طرف خودش کشید و پرسید: - تو هم اهل اینجایی؟ آدرا در حالی که میخندید گفت: - از وقتی چشم باز کردم، اینجا بودم. اما پدرم اهل لندنه. که مطمئناً خودت میدونی. اریک سرش را تکان داد و گفت: - درسته. اریک در حالی که نگاهش را به چشمان آدرا دوخته بود گفت: - خیلی شبیه مادرت هستی. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان نبض تنهایی| (=Soniya
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین