انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان نبض تنهایی| (=Soniya
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Sonay =)" data-source="post: 124542" data-attributes="member: 6749"><p><strong>پارت بیستم:</strong></p><p>خانم میلر با چوبش ضربه آرامی به شکم لوسی زد و گفت:</p><p>- شکم داخل بانوی جوان.</p><p>بعد از اینکه تمام دخترها را از نظر گذراند گفت:</p><p>- خب، به نظر خیلی از شما ایستادن درست رو به خوبی یاد گرفتید.</p><p>سرش را مانند جغد طرف بادبزنها برگرداند و گفت:</p><p>- حالا ازتون میخوام بادبزنهاتون رو بردارید و به من خوب نگاه کنید.</p><p>وقتی خانم میلر رویش را طرف دیگری برگرداند، آدرا چشمانش را در حدقه چرخاند. بعد از چند ثانیه خانم میلر چوبش را کنار گذاشت و با بادبزن برگشت و گفت:</p><p>- نباید طوفان ایجاد کنید. بادبزن رو درست دستتون بگیرید و با ملایمت خودتون رو باد بزنین.</p><p>دخترها حرکت خانم میلر را تکرار کردند. آدرا نزدیک بود از حرص پایش را روی زمین بکوبد و همان چوب را در حلق خانم میلر فرو کند اما جلوی خودش را گرفت.</p><p>بعد از انجام چند کار بیخود دیگر که شامل راه رفتن در حالی که کتابی بالای سرشان گذاشته بودند، تا کردن دستمالها، خندیدن درست و گلدوزی بالاخره کلاس به پایان رسید. بعد از اینکه خانم میلر از اتاق بیرون رفت، دخترها نفس راحتی کشیدند و روی زمین فروریختند. یکی از دخترها با ناله گفت:</p><p>- صد رحمت به معلم من. این دیگه کی بود؟</p><p>دخترها با این حرف خندیدند. یکی از دخترها از جایش بلند شد و چوبی که خانم میلر چند دقیقه پیش در دست داشت برداشت و عینک خیاطی را به چشمهایش زد و با ادا و اصول گفت:</p><p>- استوار و با اعتماد بهنفس بانوی جوان.... این کار رو بکن بانوی جوان... اینجوری بخند بانوی جوان.</p><p>آدرا با دیدن این کارها خندید و لوسی گفت:</p><p>- دقیقاً عین خودشی.</p><p>دخترها هم با دیدن کارهایی که دختر ناتالی نام انجام میداد خندیدند. چند تقه به در خورد و پیتر وارد اتاق خیاطی شد. دخترها با دیدن پیتر خودشان را جمع کردند و نگاهشان را تنها به او دوختند. پیتر با لبخندی پررنگ روبه دخترها گفت:</p><p>- روز بهخیر خانمهای عزیز.</p><p>نگاهش را به آدرا داد و گفت:</p><p>- میخوام بدزدمت.</p><p>آدرا در حالیکه میخندید از جایش بلند شد و به سمت برادرش رفت و برای دخترها دست تکان داد. پیتر در را بست و دستش را دور شانه آدرا انداخت و گفت:</p><p>- عذاب قبر چطور بود؟</p><p>آدرا خندید و گفت:</p><p>- افتضاح. این چند ساعت شامل انجام دادن کارهای بیخودی مثل ایستادن، راه رفتن درحالیکه مثل احمقها یه کتاب روی سرته، دستمال تا کردن و خندیدن مثل بز میشد. دوست داری بیشتر بدونی؟</p><p>پیتر در حالیکه میخندید گفت:</p><p>- همین برام کافیه. ممنون.</p><p>آدرا نگاهی به پیتر انداخت و گفت:</p><p>- دلیل دزدیدنت چی بود؟</p><p>پیتر شانه بالا انداخت و پرسید:</p><p>- صبحونه خوردی؟</p><p>آدرا لبخند ملیحی زد و ابروهایش را بالا انداخت. پیتر گفت:</p><p>- عالیه. بیا بریم غذاهای آشپزخونه رو انگولک کنیم.</p><p>آدرا با شنیدن این حرف خندید و مشتش را آرام به بازوی برادرش کوبید.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Sonay =), post: 124542, member: 6749"] [B]پارت بیستم:[/B] خانم میلر با چوبش ضربه آرامی به شکم لوسی زد و گفت: - شکم داخل بانوی جوان. بعد از اینکه تمام دخترها را از نظر گذراند گفت: - خب، به نظر خیلی از شما ایستادن درست رو به خوبی یاد گرفتید. سرش را مانند جغد طرف بادبزنها برگرداند و گفت: - حالا ازتون میخوام بادبزنهاتون رو بردارید و به من خوب نگاه کنید. وقتی خانم میلر رویش را طرف دیگری برگرداند، آدرا چشمانش را در حدقه چرخاند. بعد از چند ثانیه خانم میلر چوبش را کنار گذاشت و با بادبزن برگشت و گفت: - نباید طوفان ایجاد کنید. بادبزن رو درست دستتون بگیرید و با ملایمت خودتون رو باد بزنین. دخترها حرکت خانم میلر را تکرار کردند. آدرا نزدیک بود از حرص پایش را روی زمین بکوبد و همان چوب را در حلق خانم میلر فرو کند اما جلوی خودش را گرفت. بعد از انجام چند کار بیخود دیگر که شامل راه رفتن در حالی که کتابی بالای سرشان گذاشته بودند، تا کردن دستمالها، خندیدن درست و گلدوزی بالاخره کلاس به پایان رسید. بعد از اینکه خانم میلر از اتاق بیرون رفت، دخترها نفس راحتی کشیدند و روی زمین فروریختند. یکی از دخترها با ناله گفت: - صد رحمت به معلم من. این دیگه کی بود؟ دخترها با این حرف خندیدند. یکی از دخترها از جایش بلند شد و چوبی که خانم میلر چند دقیقه پیش در دست داشت برداشت و عینک خیاطی را به چشمهایش زد و با ادا و اصول گفت: - استوار و با اعتماد بهنفس بانوی جوان.... این کار رو بکن بانوی جوان... اینجوری بخند بانوی جوان. آدرا با دیدن این کارها خندید و لوسی گفت: - دقیقاً عین خودشی. دخترها هم با دیدن کارهایی که دختر ناتالی نام انجام میداد خندیدند. چند تقه به در خورد و پیتر وارد اتاق خیاطی شد. دخترها با دیدن پیتر خودشان را جمع کردند و نگاهشان را تنها به او دوختند. پیتر با لبخندی پررنگ روبه دخترها گفت: - روز بهخیر خانمهای عزیز. نگاهش را به آدرا داد و گفت: - میخوام بدزدمت. آدرا در حالیکه میخندید از جایش بلند شد و به سمت برادرش رفت و برای دخترها دست تکان داد. پیتر در را بست و دستش را دور شانه آدرا انداخت و گفت: - عذاب قبر چطور بود؟ آدرا خندید و گفت: - افتضاح. این چند ساعت شامل انجام دادن کارهای بیخودی مثل ایستادن، راه رفتن درحالیکه مثل احمقها یه کتاب روی سرته، دستمال تا کردن و خندیدن مثل بز میشد. دوست داری بیشتر بدونی؟ پیتر در حالیکه میخندید گفت: - همین برام کافیه. ممنون. آدرا نگاهی به پیتر انداخت و گفت: - دلیل دزدیدنت چی بود؟ پیتر شانه بالا انداخت و پرسید: - صبحونه خوردی؟ آدرا لبخند ملیحی زد و ابروهایش را بالا انداخت. پیتر گفت: - عالیه. بیا بریم غذاهای آشپزخونه رو انگولک کنیم. آدرا با شنیدن این حرف خندید و مشتش را آرام به بازوی برادرش کوبید. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان نبض تنهایی| (=Soniya
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین