انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان نبض تنهایی| (=Soniya
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Sonay =)" data-source="post: 124540" data-attributes="member: 6749"><p><strong>پارت هجدهم:</strong></p><p>صبح روز بعد آدرا با صدای پیتر بیدار شد. پیتر دائماً نوک انگشتش را داخل بازوی آدرا فرو میکرد. آدرا با بدخلقی بالش را روی سرش گذاشت و گفت:</p><p>- پیتر ولم کن. سوراخ کردی دستم رو. اول صبحی هی وز، وز، وز؛ عین خرمگس.</p><p>پیتر با این حرف خندید و نچ نچی کرد و گفت:</p><p>- تو الان به من گفتی خرمگس. ای بابا. آدرا بیدار شو دیگــــه.</p><p>آدرا با صدای بلند پیتر حرصی جایش نشست و بالش را از روی سرش برداشت. درحالیکه موهایش جلوی چشمانش ریخته بود گفت:</p><p>- خب. چی شده؟</p><p>پیتر خندید و گفت:</p><p>- هیچی. بیدار شو دیگه. میدونی ساعت چنده؟</p><p>آدرا در حالیکه موهایش را از جلوی چشمانش کنار میزد گفت:</p><p>- نه.مگه ساعت چنده؟</p><p>پیتر با خنده گفت:</p><p>- ساعت یازده. بیدار شو دیگه دختر.</p><p>آدرا مثل برق گرفتهها به ساعت اتاقش نگاه کرد و گفت:</p><p>- چرا زودتر بیدارم نکردی؟</p><p>پیتر خندید و گفت:</p><p>- چند دقیقهای بود که داشتم تلاشم رو میکردم.</p><p>آدرا سریع از جایش بلند شد و گفت:</p><p>- خانم میلر منو میکشه.</p><p>پیتر در حالی که میخندید گفت:</p><p>- نگران نباش. هنوز نیومده. سریع آماده شو.</p><p>پیتر بعد از گفتن این حرف از اتاق خارج شد. آدرا با هول و ولابه طرف کمدش رفت و لباسی انتخاب کرد.</p><p>طی چند دقیقه، آدرا هر چیزی دستش آمد پوشید، کمی از موهایش را بست و باقی موهای سیاه رنگ بلندش را روی شانههایش رها کرد و بیرون رفت. پیراهنش صورتی گلبهی، راسته و توری بود. تک آستین بود و با گلهای توری تزئین شده بود. دستکش های سفیدی دستش کرده بود تا برهنگی دست دیگرش را بپوشاند. بعد از اینکه از اتاقش خارج شد و نفس عمیقی کشید. درسهای جلسه قبلش را در ذهنش مرور کرد و با خودش تکرار کرد:</p><p>- آروم و آهسته. با اعتماد بهنفس.</p><p>نفس عمیق دیگری کشید و در حالی که لبخند میزد از پلهها پایین رفت. در حالیکه از پلهها پایین میرفت خانمها و دخترهایی را میدید که بادبزنهای گلدوزی شده در دست داشتند و با باز کردنش و باد زدن خودشان به خواستگاری احتمالی ابراز علاقه میکردند. اگر هم از کسی خوششان نمیآمد با محکم بستن بادبزنهایشان نشان میدادند که هیچ علاقهای به طرف مقابلشان ندارند. بچههای کوچکتر کنار هم جمع شده بودند و درگوشی صحبت میکردند.دستهدسته دخترهای خوشخنده دنبال ماجراجوییهایی ناشناخته، با ذوق همدیگر را وسط جمعیت اینطرف و آنطرف میکشیدند و پسرهای جوان هم گروهگروه نزدیک میز غذاها جمع شده بودند. بین بزرگترهای سالن کلی آدم کلهگنده و خوشلباس بود، کارخانهدار و سیاست مدار، نویسنده و هنرمند و سفیر و مقامدار؛ از قماش آدمهایی بود که هنری با آنها عجین شده بود. وقتی آدرا به پایین پلهها رسید صدای ملایم آهنگ از گرامافون داخل سالن پخش شد و به عمارت روح بخشید. پیتر طرف خواهرش رفت و با لبخند فنجان قهوهای دستش داد و آرام گفت:</p><p>- بخور موقع راه رفتن غش نکنی.</p><p>آدرا خندید و با لبخند فنجان را از برادرش گرفت و گفت:</p><p>- متشکرم.</p><p>پیتر لبخندی زد و سری برایش تکان داد و دور شد. آدرا به دنبال جایی برای نشستن چشم گرداند، اما تمام مبلها پر بودند. به میز غذاها که پشتش بود، تکیه داد و جرعهای از قهوهاش نوشید. پسرهای جوان که نزدیک میز غذا جمع شده بودند با هم حرف میزدند. یکی از پسرها نزدیک آدرا شد با لبخند گفت:</p><p>- میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم بانوی جوان؟</p><p>آدرا لبخند کوچکی زد و گفت:</p><p>- البته.</p><p>پسر دستش را مقابل آدرا گرفت. آدرا دستش را در دست پسر گذاشت و پسر جوان او را نزدیک دوستانش برد .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Sonay =), post: 124540, member: 6749"] [B]پارت هجدهم:[/B] صبح روز بعد آدرا با صدای پیتر بیدار شد. پیتر دائماً نوک انگشتش را داخل بازوی آدرا فرو میکرد. آدرا با بدخلقی بالش را روی سرش گذاشت و گفت: - پیتر ولم کن. سوراخ کردی دستم رو. اول صبحی هی وز، وز، وز؛ عین خرمگس. پیتر با این حرف خندید و نچ نچی کرد و گفت: - تو الان به من گفتی خرمگس. ای بابا. آدرا بیدار شو دیگــــه. آدرا با صدای بلند پیتر حرصی جایش نشست و بالش را از روی سرش برداشت. درحالیکه موهایش جلوی چشمانش ریخته بود گفت: - خب. چی شده؟ پیتر خندید و گفت: - هیچی. بیدار شو دیگه. میدونی ساعت چنده؟ آدرا در حالیکه موهایش را از جلوی چشمانش کنار میزد گفت: - نه.مگه ساعت چنده؟ پیتر با خنده گفت: - ساعت یازده. بیدار شو دیگه دختر. آدرا مثل برق گرفتهها به ساعت اتاقش نگاه کرد و گفت: - چرا زودتر بیدارم نکردی؟ پیتر خندید و گفت: - چند دقیقهای بود که داشتم تلاشم رو میکردم. آدرا سریع از جایش بلند شد و گفت: - خانم میلر منو میکشه. پیتر در حالی که میخندید گفت: - نگران نباش. هنوز نیومده. سریع آماده شو. پیتر بعد از گفتن این حرف از اتاق خارج شد. آدرا با هول و ولابه طرف کمدش رفت و لباسی انتخاب کرد. طی چند دقیقه، آدرا هر چیزی دستش آمد پوشید، کمی از موهایش را بست و باقی موهای سیاه رنگ بلندش را روی شانههایش رها کرد و بیرون رفت. پیراهنش صورتی گلبهی، راسته و توری بود. تک آستین بود و با گلهای توری تزئین شده بود. دستکش های سفیدی دستش کرده بود تا برهنگی دست دیگرش را بپوشاند. بعد از اینکه از اتاقش خارج شد و نفس عمیقی کشید. درسهای جلسه قبلش را در ذهنش مرور کرد و با خودش تکرار کرد: - آروم و آهسته. با اعتماد بهنفس. نفس عمیق دیگری کشید و در حالی که لبخند میزد از پلهها پایین رفت. در حالیکه از پلهها پایین میرفت خانمها و دخترهایی را میدید که بادبزنهای گلدوزی شده در دست داشتند و با باز کردنش و باد زدن خودشان به خواستگاری احتمالی ابراز علاقه میکردند. اگر هم از کسی خوششان نمیآمد با محکم بستن بادبزنهایشان نشان میدادند که هیچ علاقهای به طرف مقابلشان ندارند. بچههای کوچکتر کنار هم جمع شده بودند و درگوشی صحبت میکردند.دستهدسته دخترهای خوشخنده دنبال ماجراجوییهایی ناشناخته، با ذوق همدیگر را وسط جمعیت اینطرف و آنطرف میکشیدند و پسرهای جوان هم گروهگروه نزدیک میز غذاها جمع شده بودند. بین بزرگترهای سالن کلی آدم کلهگنده و خوشلباس بود، کارخانهدار و سیاست مدار، نویسنده و هنرمند و سفیر و مقامدار؛ از قماش آدمهایی بود که هنری با آنها عجین شده بود. وقتی آدرا به پایین پلهها رسید صدای ملایم آهنگ از گرامافون داخل سالن پخش شد و به عمارت روح بخشید. پیتر طرف خواهرش رفت و با لبخند فنجان قهوهای دستش داد و آرام گفت: - بخور موقع راه رفتن غش نکنی. آدرا خندید و با لبخند فنجان را از برادرش گرفت و گفت: - متشکرم. پیتر لبخندی زد و سری برایش تکان داد و دور شد. آدرا به دنبال جایی برای نشستن چشم گرداند، اما تمام مبلها پر بودند. به میز غذاها که پشتش بود، تکیه داد و جرعهای از قهوهاش نوشید. پسرهای جوان که نزدیک میز غذا جمع شده بودند با هم حرف میزدند. یکی از پسرها نزدیک آدرا شد با لبخند گفت: - میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم بانوی جوان؟ آدرا لبخند کوچکی زد و گفت: - البته. پسر دستش را مقابل آدرا گرفت. آدرا دستش را در دست پسر گذاشت و پسر جوان او را نزدیک دوستانش برد . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان نبض تنهایی| (=Soniya
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین