انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان نبض تنهایی| (=Soniya
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Sonay =)" data-source="post: 122298" data-attributes="member: 6749"><p><strong>پارت پنجم:</strong></p><p>پیتر، نگاهی به آدرا انداخت و از جایش بلند شد. بعد دستش را طرف خواهرش گرفت تا بلند شود. آدرا لبخند کوچکی زد و درحالیکه کتابش را روی مبل میگذاشت، دستش را در دست برادرش گذاشت و با هم به استقبال خانوادهشان رفتند. ورود مادربزرگ به همراه بچههای لوسی پر سروصدا بود. مادر بزرگ پیرزن مهربانی بود؛ اما گاهی میتوانست خشم اژدهاییاش را نشان همه دهد. آدرا و مادر بزرگ همدیگر را دوست داشتند اما زیاد باهم صحبت نمیکردند. با ورود هنری، سروصدا کمتر شد. هنری مثل همیشه ورود با شکوهی داشت. جذبهای که همه را در جایشان میخکوب می کرد و ناخودآگاه زبان بند میآمد. برعکس مادربزرگ سوزانا، هنری با خشکترین حالت ممکن با خانوادهاش خوش و بش کرد. تنها سری برای همسرش تکان داد و سراغ رانیا رفت. دستی روی سر رانیا کشید و در جواب تمام حرفهایی که رانیا به او زد تنها لبخند سردی تحویلش داد. کیت و لوسی را در آغوش کشید و به گرمی با پسرش دست داد.</p><p>به آدرا که رسید تنها نگاهی به او انداخت و آدرا تنها سرش را برای پدرش تکان داد، اما در عوض مادربزرگ سوزانا حسابی آدرا را چلاند و بعد رها کرد. همسران کیت و لوسی، لاکوود و ادوارد که همراه با هنری از سفر کاری برگشته بودند به گرمی با تمام اعضای خانواده خوش و بش کردند. ادوارد، همسر لوسی بود. مرد خوش مشربی بود و هر از گاهی وقتی سرش خلوت میشد، با آدرا برای اسب سواری میرفتند. لاکوود دقیقاً شبیه کیت بود. مرد جدی و مهربانی بود. آدرا را دوست داشت و گهگاهی از آدرا در ویرایش کتابهایش کمک میگرفت. بعد از چند دقیقه همه، جایی نشسته بودند و مشغول کاری بودند. بنی پسر لوسی، کنار پیتر نشسته بود و درباره مسافرتش با پدر بزرگ و مادربزرگ میگفت. بنی، کوچکترین بچه لوسی بود. پسر شیطونی بود و وقتی گریه میکرد، چهار ستون خانه میلرزید و زمانی که جیغ میکشید، تقریباً شیشهها ترک میخوردند. پسر کوچک و دوست داشتنی بود و آدرا را خیلی دوست داشت. همیشه در حال سوال پرسیدن بود و پسر کنجکاو و فضولی بود. رودا، کنار مادرش لوسی نشسته بود و پا به پایش بافتنی میبافت. رودا، بزرگترین دختر لوسی بود. بیشتر با مادرش وقت میگذراند و گاهی وقتها در درس هایش از آدرا و پیتر کمک میگرفت. رانیا و گلوریا روبهروی کیت و مادربزرگ نشسته بودند و باهم صحبت میکردند. پدربزرگ فردریک، لاکوود، ادوارد و هنری دربارهی مسائل کاری صحبت میکردند. پدربزرگ، تقریبا میانه خوبی با زنها نداشت و کسی هم نزدیکش نمیشد.</p><p>رایلی، دختر دوم لوسی کنار آدرا نشسته بود و کتاب میخواند. رایلی دختر شوخ وشادی بود. دقیقاً از نظر رفتاری شبیه آدرا بود و دائماً کنار آدرا پیدا میشد. اگر کسی در دست رایلی کتاب نمییافت، تعجب میکرد. آدرا زیر چشمی نگاهی به رایلی انداخت و لبخند کوچکی زد. بعد کتابش را کنار گذاشت و به سمت رایلی خم شد و به کتابش نگاهی انداخت و پرسید:</p><p>- ببینم چی میخونی؟</p><p>رایلی لبخند بزرگی زد و به آدرا نگاه کرد. بعد گفت:</p><p>- بابا لنگ دراز.</p><p>آدرا یکی از ابروهایش را بالا داد و گفت:</p><p>- خیلی خوبه. هر وقت تمومش کردی، بهت یه کتاب بهتر میدم. بابا لنگ دراز کتاب خوبیه، ولی ناقص به نظر میرسه. درست نمیگم؟</p><p>رایلی سرش را تکان داد و گفت:</p><p>- اوهوم. فقط نامههاشه. میخوای چی بهم بدی؟</p><p>آدرا کمی فکر کرد و بعد گفت:</p><p>- شاید وقتش باشه با جک لندن آشنات کنم رایلی عزیزم.</p><p>رایلی با خنده گفت:</p><p>- جداً؟ مامانم میگه اونها برای تو زیادی سنگینن.</p><p>آدرا سرش را به سمت راست کج کرد و گفت:</p><p>- مگه مامانت کتاب هم میخونه؟</p><p>بعد هر دو زدند زیر خنده.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Sonay =), post: 122298, member: 6749"] [B]پارت پنجم:[/B] پیتر، نگاهی به آدرا انداخت و از جایش بلند شد. بعد دستش را طرف خواهرش گرفت تا بلند شود. آدرا لبخند کوچکی زد و درحالیکه کتابش را روی مبل میگذاشت، دستش را در دست برادرش گذاشت و با هم به استقبال خانوادهشان رفتند. ورود مادربزرگ به همراه بچههای لوسی پر سروصدا بود. مادر بزرگ پیرزن مهربانی بود؛ اما گاهی میتوانست خشم اژدهاییاش را نشان همه دهد. آدرا و مادر بزرگ همدیگر را دوست داشتند اما زیاد باهم صحبت نمیکردند. با ورود هنری، سروصدا کمتر شد. هنری مثل همیشه ورود با شکوهی داشت. جذبهای که همه را در جایشان میخکوب می کرد و ناخودآگاه زبان بند میآمد. برعکس مادربزرگ سوزانا، هنری با خشکترین حالت ممکن با خانوادهاش خوش و بش کرد. تنها سری برای همسرش تکان داد و سراغ رانیا رفت. دستی روی سر رانیا کشید و در جواب تمام حرفهایی که رانیا به او زد تنها لبخند سردی تحویلش داد. کیت و لوسی را در آغوش کشید و به گرمی با پسرش دست داد. به آدرا که رسید تنها نگاهی به او انداخت و آدرا تنها سرش را برای پدرش تکان داد، اما در عوض مادربزرگ سوزانا حسابی آدرا را چلاند و بعد رها کرد. همسران کیت و لوسی، لاکوود و ادوارد که همراه با هنری از سفر کاری برگشته بودند به گرمی با تمام اعضای خانواده خوش و بش کردند. ادوارد، همسر لوسی بود. مرد خوش مشربی بود و هر از گاهی وقتی سرش خلوت میشد، با آدرا برای اسب سواری میرفتند. لاکوود دقیقاً شبیه کیت بود. مرد جدی و مهربانی بود. آدرا را دوست داشت و گهگاهی از آدرا در ویرایش کتابهایش کمک میگرفت. بعد از چند دقیقه همه، جایی نشسته بودند و مشغول کاری بودند. بنی پسر لوسی، کنار پیتر نشسته بود و درباره مسافرتش با پدر بزرگ و مادربزرگ میگفت. بنی، کوچکترین بچه لوسی بود. پسر شیطونی بود و وقتی گریه میکرد، چهار ستون خانه میلرزید و زمانی که جیغ میکشید، تقریباً شیشهها ترک میخوردند. پسر کوچک و دوست داشتنی بود و آدرا را خیلی دوست داشت. همیشه در حال سوال پرسیدن بود و پسر کنجکاو و فضولی بود. رودا، کنار مادرش لوسی نشسته بود و پا به پایش بافتنی میبافت. رودا، بزرگترین دختر لوسی بود. بیشتر با مادرش وقت میگذراند و گاهی وقتها در درس هایش از آدرا و پیتر کمک میگرفت. رانیا و گلوریا روبهروی کیت و مادربزرگ نشسته بودند و باهم صحبت میکردند. پدربزرگ فردریک، لاکوود، ادوارد و هنری دربارهی مسائل کاری صحبت میکردند. پدربزرگ، تقریبا میانه خوبی با زنها نداشت و کسی هم نزدیکش نمیشد. رایلی، دختر دوم لوسی کنار آدرا نشسته بود و کتاب میخواند. رایلی دختر شوخ وشادی بود. دقیقاً از نظر رفتاری شبیه آدرا بود و دائماً کنار آدرا پیدا میشد. اگر کسی در دست رایلی کتاب نمییافت، تعجب میکرد. آدرا زیر چشمی نگاهی به رایلی انداخت و لبخند کوچکی زد. بعد کتابش را کنار گذاشت و به سمت رایلی خم شد و به کتابش نگاهی انداخت و پرسید: - ببینم چی میخونی؟ رایلی لبخند بزرگی زد و به آدرا نگاه کرد. بعد گفت: - بابا لنگ دراز. آدرا یکی از ابروهایش را بالا داد و گفت: - خیلی خوبه. هر وقت تمومش کردی، بهت یه کتاب بهتر میدم. بابا لنگ دراز کتاب خوبیه، ولی ناقص به نظر میرسه. درست نمیگم؟ رایلی سرش را تکان داد و گفت: - اوهوم. فقط نامههاشه. میخوای چی بهم بدی؟ آدرا کمی فکر کرد و بعد گفت: - شاید وقتش باشه با جک لندن آشنات کنم رایلی عزیزم. رایلی با خنده گفت: - جداً؟ مامانم میگه اونها برای تو زیادی سنگینن. آدرا سرش را به سمت راست کج کرد و گفت: - مگه مامانت کتاب هم میخونه؟ بعد هر دو زدند زیر خنده. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان نبض تنهایی| (=Soniya
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین