انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان نبض تنهایی| (=Soniya
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Sonay =)" data-source="post: 122194" data-attributes="member: 6749"><p><strong>پارت سوم:</strong></p><p>بعد از یک ساعت، آدرا در سالن اصلی کنار برادرش نشسته بود و در حالی که سرش را روی شانهاش گذاشته بود به نقطهای خیره شده بود. پیتر هم با لبخند به خواهرش نگاه میکرد. آدرا نگاهش را به پیتر داد و لبخندی زد.</p><p>پیتر پرسید:</p><p>- به چی فکر میکنی؟</p><p>آدرا گفت:</p><p>- همه چی.</p><p>پیتر ابرویی بالا انداخت و گفت:</p><p>- مثلاً؟</p><p>آدرا کمی سکوت کرد و بعد گفت:</p><p>- تو، مامان، فردا، مهمونها، گلوریا و و و هر چهقدر بگم تموم نمیشه.</p><p>پیتر خندید و خواست چیزی بگوید که ساعت بزرگ روی دیوار که در سالن اصلی قرار داشت با صدای بلندی شروع به زنگ زدن کرد؛ دینگ، دینگ، دینگ، دینگ، دینگ.</p><p>بعد از دینگ پنجم صدا قطع شد و آدرا دستهایش را از روی گوشهایش برداشت و گفت:</p><p>- از این ساعت بدم میاد.</p><p>پیتر خندید. بعد از چند دقیقه کیت و لوسی و رانیا پایین آمدند.</p><p>آدرا درحالیکه سرش را روی پاهای پیتر گذاشته بود داشت دربارهی کتابی که خوانده بود به پیتر توضیح میداد که با صدای لوسی دست از صحبت کشید و با لبخند رو به لوسی و کیت گفت:</p><p>- عصر بهخیر.</p><p>پیتر هم با لبخند، سری برایشان تکان داد. لوسی و کیت کنار هم نشستند و با لبخند به آن دو نگاه کردند. اما کسی نبود که رانیا را آدم حساب کند. کیت در حالی که میخندید گفت:</p><p>- تو فقط برادر آدرایی مرد جوان؟</p><p>پیتر خندید و گفت:</p><p>- همینطوره بانوی جوان.</p><p>کیت، دومین فرزند پیتوکها بود. دختر ساکتی بود، مهربان بود و صحبت کردن را دوست نداشت. اما دائماً با لوسی پچپچ میکرد. لوسی درحالیکه میخندید گفت:</p><p>- از اینکه ظهر مستقیم رفتی پیش آدرا و ما رو آدم حساب کردی متشکریم.</p><p>پیتر با لبخند گفت:</p><p>- شما دیگه بزرگ شدین. برین با بچه هاتون بازی کنین. منو میخواین چیکار؟</p><p>آدرا ریز خندید و لوسی ادامه داد:</p><p>- صبح آدرا یه قطعه رو محشر زد؛ خیلی قشنگ بود، باید میدیدی.</p><p>پیتر کمی صاف نشست و درحالیکه گلویش را صاف میکرد گفت:</p><p>- به من رفته.</p><p>با این حرف همه زدند زیر خنده. کریستال، خدمت کار عمارت با لبخند به طرفشان رفت و پرسید:</p><p>- چی میل دارین؟</p><p>بعد درحالیکه مدادش را از جیب پیشبندش در میآورد به سمت کیت رفت.</p><p>کیت کمی فکر کرد و گفت:</p><p>- قهوه. تلخ باشه لطفاً.</p><p>کریستال درحالیکه گفتهی کیت را مینوشت لبخندی زد و بعد به لوسی نگاه کرد. لوسی گفت:</p><p>- قهوه شیرین. با بیسکوئیت.</p><p>آدرا با لبخند روبه برادرش گفت:</p><p>- شباهت موج میزنه.</p><p>پیتر شروع کرد با صدای بلند خندیدن، که آدرا سقلمه ای به او زد. کریستال دوباره لبخندی زد و بعد به آدرا نگاه کرد. آدرا نگاهش را به پیتر دوخت و لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت:</p><p>- قهوهی کم شکر، با کیک شکلاتی و..</p><p>بعد بشکن زد و گفت:</p><p>- خود شکلات. هر چی شکلات پیدا کردی بیار.</p><p>پیتر خندید و گفت:</p><p>- برای من هم همینهارو بیار لطفاً.</p><p>کریستال خندید و سری تکان داد و خواست طرف رانیا برود که رانیا گفت:</p><p>- منتظر میمونم مادرم بیاد.</p><p>کریستال سرش را آرام تکان داد و به آشپزخانه برگشت. آدرا به لوسی نگاه کرد و گفت:</p><p>- خوشحالی امشب طوفانهات تشریف میارن؟</p><p>لوسی خندید و گفت:</p><p>- فکر کنم به اندازهی کافی مامان بزرگ و بابا بزرگ رو اذیت کرده باشن. به نظر تعطیلاتم به پایان رسیده.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Sonay =), post: 122194, member: 6749"] [B]پارت سوم:[/B] بعد از یک ساعت، آدرا در سالن اصلی کنار برادرش نشسته بود و در حالی که سرش را روی شانهاش گذاشته بود به نقطهای خیره شده بود. پیتر هم با لبخند به خواهرش نگاه میکرد. آدرا نگاهش را به پیتر داد و لبخندی زد. پیتر پرسید: - به چی فکر میکنی؟ آدرا گفت: - همه چی. پیتر ابرویی بالا انداخت و گفت: - مثلاً؟ آدرا کمی سکوت کرد و بعد گفت: - تو، مامان، فردا، مهمونها، گلوریا و و و هر چهقدر بگم تموم نمیشه. پیتر خندید و خواست چیزی بگوید که ساعت بزرگ روی دیوار که در سالن اصلی قرار داشت با صدای بلندی شروع به زنگ زدن کرد؛ دینگ، دینگ، دینگ، دینگ، دینگ. بعد از دینگ پنجم صدا قطع شد و آدرا دستهایش را از روی گوشهایش برداشت و گفت: - از این ساعت بدم میاد. پیتر خندید. بعد از چند دقیقه کیت و لوسی و رانیا پایین آمدند. آدرا درحالیکه سرش را روی پاهای پیتر گذاشته بود داشت دربارهی کتابی که خوانده بود به پیتر توضیح میداد که با صدای لوسی دست از صحبت کشید و با لبخند رو به لوسی و کیت گفت: - عصر بهخیر. پیتر هم با لبخند، سری برایشان تکان داد. لوسی و کیت کنار هم نشستند و با لبخند به آن دو نگاه کردند. اما کسی نبود که رانیا را آدم حساب کند. کیت در حالی که میخندید گفت: - تو فقط برادر آدرایی مرد جوان؟ پیتر خندید و گفت: - همینطوره بانوی جوان. کیت، دومین فرزند پیتوکها بود. دختر ساکتی بود، مهربان بود و صحبت کردن را دوست نداشت. اما دائماً با لوسی پچپچ میکرد. لوسی درحالیکه میخندید گفت: - از اینکه ظهر مستقیم رفتی پیش آدرا و ما رو آدم حساب کردی متشکریم. پیتر با لبخند گفت: - شما دیگه بزرگ شدین. برین با بچه هاتون بازی کنین. منو میخواین چیکار؟ آدرا ریز خندید و لوسی ادامه داد: - صبح آدرا یه قطعه رو محشر زد؛ خیلی قشنگ بود، باید میدیدی. پیتر کمی صاف نشست و درحالیکه گلویش را صاف میکرد گفت: - به من رفته. با این حرف همه زدند زیر خنده. کریستال، خدمت کار عمارت با لبخند به طرفشان رفت و پرسید: - چی میل دارین؟ بعد درحالیکه مدادش را از جیب پیشبندش در میآورد به سمت کیت رفت. کیت کمی فکر کرد و گفت: - قهوه. تلخ باشه لطفاً. کریستال درحالیکه گفتهی کیت را مینوشت لبخندی زد و بعد به لوسی نگاه کرد. لوسی گفت: - قهوه شیرین. با بیسکوئیت. آدرا با لبخند روبه برادرش گفت: - شباهت موج میزنه. پیتر شروع کرد با صدای بلند خندیدن، که آدرا سقلمه ای به او زد. کریستال دوباره لبخندی زد و بعد به آدرا نگاه کرد. آدرا نگاهش را به پیتر دوخت و لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت: - قهوهی کم شکر، با کیک شکلاتی و.. بعد بشکن زد و گفت: - خود شکلات. هر چی شکلات پیدا کردی بیار. پیتر خندید و گفت: - برای من هم همینهارو بیار لطفاً. کریستال خندید و سری تکان داد و خواست طرف رانیا برود که رانیا گفت: - منتظر میمونم مادرم بیاد. کریستال سرش را آرام تکان داد و به آشپزخانه برگشت. آدرا به لوسی نگاه کرد و گفت: - خوشحالی امشب طوفانهات تشریف میارن؟ لوسی خندید و گفت: - فکر کنم به اندازهی کافی مامان بزرگ و بابا بزرگ رو اذیت کرده باشن. به نظر تعطیلاتم به پایان رسیده. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان نبض تنهایی| (=Soniya
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین