انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصه سرنوشت| نرگس اسلامی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="@Narges_Eslami1386" data-source="post: 126413" data-attributes="member: 7257"><p>پارت یازده</p><p>"پوریا"</p><p>تمام امشبو تو بالکن سیگار کشیدم، منی که از سیگار متنفر بودم</p><p>هیچوقت از رفتار های دلارام ناراحت نشدم</p><p>هیچوقت از نه گفتنای دلارام ناراحت نشدم، چون میدونستم تا چیزیو که میخوام به دست نیارم بیخیال نمیشم</p><p>اما فقط یه جمله ی "ازت متنفرم" خنجری بود که دلارام تو قلبم فرو کرد</p><p>همون قلبی که جایگاه خودش بود</p><p>نمیدونم چرا ازم متنفره</p><p>نمیدونم چرا انتخابش من نیستم</p><p>شاید دلش یکی دیگه رو میخواد...</p><p>با جمله ی آخری که به ذهنم رسیده بود مشتمو به دیوار کوبیدم، دردش زیاد بود ولی به اندازه ی درد دلم نبود</p><p>دائم این جمله رو با خودم تکرار میکنم "اون فقط و فقط مال منه، نه هیچکسِ دیگه ای"</p><p>شب اولی که دیدمشو به یاد اوردم</p><p>اون شب ما برای همیشه از تهران اومده بودیم مشهد</p><p>من ۲۰ سالم بود و دلارام ۱۶</p><p>دایی احسان (پدر دلارام) یه مهمونی بزرگ گرفته بود برای استقبال از ما</p><p>خیلی خوشحال بودم که برای همیشه اومدیم مشهد</p><p>تو همون مهمونی دلارامو دیدم، از همون اول عاشق خندیدنش شدم، داشتند با سهیلا میگفتن و میخندیدند، حس خوبی بهم دست داد، همون لحظه به خودم گفتم "اون خنده ها مال من میشه"</p><p>اما اون موقع وقت این که باهاش حرف بزنمو حرف دلمو بهش بگم نبود</p><p>چون خیلی ناگهانی بود و ماهم تازه اومده بودیم</p><p>و دلیل مهم تر این بود که هر دومون هنوز بچه بودیم</p><p>درسته من ۲۰ سالم بو اما هنوزم باید بزرگتر میشدم</p><p>اون شب تا صبح نخوابیدم، فقط به دلارام فکر میکردم، به لبخندش لحظه ی خداحافظی، به خندیدنش موقع حرف زدن با سهیلا</p><p>با اینکه دختر داییم بود اما چیز زیادی راجبش نمیدونستم، به خاطر همین تصمیم گرفتم با سهیل راجبش حرف بزنم</p><p>نسبت به احساسم تردید داشتم، نمیدونستم عشقِ یا نه</p><p>با سهیل تماس گرفتم و گفتم فردا بیاد پیشم تا باهم حرف بزنیم</p><p>خیلی برام سخت بود که به سهیل حرف دلمو بزنم، اما آخر گفتم</p><p>اولش بهم خندید ولی بعدش بهم گفت: "به دنیای عاشقا خوش اومدی آقا پوریا"</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="@Narges_Eslami1386, post: 126413, member: 7257"] پارت یازده "پوریا" تمام امشبو تو بالکن سیگار کشیدم، منی که از سیگار متنفر بودم هیچوقت از رفتار های دلارام ناراحت نشدم هیچوقت از نه گفتنای دلارام ناراحت نشدم، چون میدونستم تا چیزیو که میخوام به دست نیارم بیخیال نمیشم اما فقط یه جمله ی "ازت متنفرم" خنجری بود که دلارام تو قلبم فرو کرد همون قلبی که جایگاه خودش بود نمیدونم چرا ازم متنفره نمیدونم چرا انتخابش من نیستم شاید دلش یکی دیگه رو میخواد... با جمله ی آخری که به ذهنم رسیده بود مشتمو به دیوار کوبیدم، دردش زیاد بود ولی به اندازه ی درد دلم نبود دائم این جمله رو با خودم تکرار میکنم "اون فقط و فقط مال منه، نه هیچکسِ دیگه ای" شب اولی که دیدمشو به یاد اوردم اون شب ما برای همیشه از تهران اومده بودیم مشهد من ۲۰ سالم بود و دلارام ۱۶ دایی احسان (پدر دلارام) یه مهمونی بزرگ گرفته بود برای استقبال از ما خیلی خوشحال بودم که برای همیشه اومدیم مشهد تو همون مهمونی دلارامو دیدم، از همون اول عاشق خندیدنش شدم، داشتند با سهیلا میگفتن و میخندیدند، حس خوبی بهم دست داد، همون لحظه به خودم گفتم "اون خنده ها مال من میشه" اما اون موقع وقت این که باهاش حرف بزنمو حرف دلمو بهش بگم نبود چون خیلی ناگهانی بود و ماهم تازه اومده بودیم و دلیل مهم تر این بود که هر دومون هنوز بچه بودیم درسته من ۲۰ سالم بو اما هنوزم باید بزرگتر میشدم اون شب تا صبح نخوابیدم، فقط به دلارام فکر میکردم، به لبخندش لحظه ی خداحافظی، به خندیدنش موقع حرف زدن با سهیلا با اینکه دختر داییم بود اما چیز زیادی راجبش نمیدونستم، به خاطر همین تصمیم گرفتم با سهیل راجبش حرف بزنم نسبت به احساسم تردید داشتم، نمیدونستم عشقِ یا نه با سهیل تماس گرفتم و گفتم فردا بیاد پیشم تا باهم حرف بزنیم خیلی برام سخت بود که به سهیل حرف دلمو بزنم، اما آخر گفتم اولش بهم خندید ولی بعدش بهم گفت: "به دنیای عاشقا خوش اومدی آقا پوریا" [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصه سرنوشت| نرگس اسلامی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین