انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصه سرنوشت| نرگس اسلامی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="@Narges_Eslami1386" data-source="post: 126412" data-attributes="member: 7257"><p>پارت ده</p><p>همه دور میز نشسته بودند، فقط من و پوریا نبودیم</p><p>رها یواشکی بهم گفت که اونا هم الان اومدن داخل</p><p>به خاطر همین به عمه گفتم من دستشویی بودمو خبری از پوریا ندارم</p><p>رفتم و دور میز کنار رها و سهیلا نشستم</p><p>سهیل بهم نگاه میکرد و من توجهی بهش نمیکردم</p><p>واقعا کار درستی نکرده بود، هر کی دیگه بود از دستش ناراحت نمیشدم، اما از سهیل که میدونست من از پوریا خوشم نمیاد توقع نداشتم...</p><p>- دلارام</p><p>رها بود</p><p>از افکارم بیرون اومدم</p><p>- جانم</p><p>- غذاتو بخور دیگه</p><p>اصلا اشتها نداشتم، برای اینکه کسی شک نکنه شروع به خوردن کردم</p><p>مشغول بودم که پوریا اومد، معلوم بود ناراحته ولی بهش اهمیت ندادم</p><p>همه مشغول شوخی و خنده بودن اونوقت من باید به گندی که سهیل زده فکر کنم</p><p>بلاخره اون شب مزخرف تموم شد و خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون</p><p>لحظه ی آخر سنگینیِ نگاه پوریا رو حس میکردم اما توجهی نکردم و اومدم بیرون...</p><p>تمام طول راه رو به حرف پوریا فکر کردم</p><p>درسته برام مهم نبود، ولی اینکه چرا من انتخابش بودمو میخواستم بدونم</p><p>چرا به قول پری غرورشو زیر پا میزاره با اینکه تا حالا چندبار جواب منو شنیده</p><p>برام عجیب بود...</p><p>به خونه که رسیدیم، فوری وارد اتاقم شدم، خودمو رو تخت پرت کردمو چشامو بستم، چند تا نفس عمیق کشیدم اما هنوزم احساس خفگی میکردم. پاشدمو پنجره باز کردم و سرمو از پنجره بیرون بردم، یکم که گذشت احساس کردم بهتر شدم</p><p>چشامو بستم و با فکر به اتفاقات امشب که شب خوبی نبود خوابم برد.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="@Narges_Eslami1386, post: 126412, member: 7257"] پارت ده همه دور میز نشسته بودند، فقط من و پوریا نبودیم رها یواشکی بهم گفت که اونا هم الان اومدن داخل به خاطر همین به عمه گفتم من دستشویی بودمو خبری از پوریا ندارم رفتم و دور میز کنار رها و سهیلا نشستم سهیل بهم نگاه میکرد و من توجهی بهش نمیکردم واقعا کار درستی نکرده بود، هر کی دیگه بود از دستش ناراحت نمیشدم، اما از سهیل که میدونست من از پوریا خوشم نمیاد توقع نداشتم... - دلارام رها بود از افکارم بیرون اومدم - جانم - غذاتو بخور دیگه اصلا اشتها نداشتم، برای اینکه کسی شک نکنه شروع به خوردن کردم مشغول بودم که پوریا اومد، معلوم بود ناراحته ولی بهش اهمیت ندادم همه مشغول شوخی و خنده بودن اونوقت من باید به گندی که سهیل زده فکر کنم بلاخره اون شب مزخرف تموم شد و خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون لحظه ی آخر سنگینیِ نگاه پوریا رو حس میکردم اما توجهی نکردم و اومدم بیرون... تمام طول راه رو به حرف پوریا فکر کردم درسته برام مهم نبود، ولی اینکه چرا من انتخابش بودمو میخواستم بدونم چرا به قول پری غرورشو زیر پا میزاره با اینکه تا حالا چندبار جواب منو شنیده برام عجیب بود... به خونه که رسیدیم، فوری وارد اتاقم شدم، خودمو رو تخت پرت کردمو چشامو بستم، چند تا نفس عمیق کشیدم اما هنوزم احساس خفگی میکردم. پاشدمو پنجره باز کردم و سرمو از پنجره بیرون بردم، یکم که گذشت احساس کردم بهتر شدم چشامو بستم و با فکر به اتفاقات امشب که شب خوبی نبود خوابم برد. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصه سرنوشت| نرگس اسلامی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین