انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصاص احساس | تیام قربانی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="DINO" data-source="post: 94898" data-attributes="member: 957"><p><span style="font-family: 'Parastoo'">#پارت_یازدهم</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">از زبان آوات:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- آوات؟ آوات بلند شو باید بری سرکار.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">پتو رو کشیدم روی سرم.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- ولم کن خوابم میاد.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- یعنی چی خوابت میاد، جلسه داریم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">پتو رو زدم کنار و با چشمهای ریز شده نگاه آوا کردم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- اینجوری نگاهم نکن، پاشو که کلی کار داریم.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">دستی به پس کلهام کشیدم و بلند شدم به سمت سرویس رفتم.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">***</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">چطور با این پاها میخواستم برم سرکار رو نمیدونم، باندی که دور پاهام بود رو عوض کردم و کت شلوارم رو که هر روز باهاش سر میکنم رو پوشیدم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">ادکلانم رو زدم و وسایلم رو با عجله پرت کردم توی کیف.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">نگاه کوتاهی توی آینه به خودم انداختم و از اتاق اومدم بیرون، پلهها رو تا پایین طی کردم و با صدای بلند داد زدم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- آوا کجایی؟ بیا بریم.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">با دهن پر از آشپزخونه اومد بیرون.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- مگه نمیای صبحونه بخوری!؟ </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">چپ، چپ نگاهش کردم و با صدایی که مامان و باباهم بشنون گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- آدم باید جایی صبحونه بخوره که آرامش داشته باشه، راه بیفت بریم شرکت همونجا صبحونه میخوریم.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">سری تکون داد و با پنج دقیقه تعلل اومد و باهم رفتیم بیرون. سوار ماشین شدم و استارت زدم آوا با عجله توی ماشین نشست و با اخم گفت:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- این چه حرفی بود زدی! نمیدونی مامان ناراحت میشه!</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">ابروهام رو بالا انداختم لبهام رو توی دهنم جمع کردم و با کمی مکث لب باز کردم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- آها اینطوریه! مهم نیست من ناراحت میشم، مهم نیست من چی میخوام؛ اما مهمه که مامان چی میخواد، مهمه که یه وقت مامان با حرفهای من ناراحت نشه.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- اوف! منظورم این نبود. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">کوبیدم روی فرمون و گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- منظور همتون چیز دیگهای هست؛ اما قصد همتون یکیه!</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">صدایی دیگه ازش نیومد منهم به سمت شرکت راه افتادم. </span></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="DINO, post: 94898, member: 957"] [FONT=Parastoo]#پارت_یازدهم از زبان آوات: - آوات؟ آوات بلند شو باید بری سرکار. پتو رو کشیدم روی سرم. - ولم کن خوابم میاد. - یعنی چی خوابت میاد، جلسه داریم. پتو رو زدم کنار و با چشمهای ریز شده نگاه آوا کردم. - اینجوری نگاهم نکن، پاشو که کلی کار داریم. دستی به پس کلهام کشیدم و بلند شدم به سمت سرویس رفتم. *** چطور با این پاها میخواستم برم سرکار رو نمیدونم، باندی که دور پاهام بود رو عوض کردم و کت شلوارم رو که هر روز باهاش سر میکنم رو پوشیدم. ادکلانم رو زدم و وسایلم رو با عجله پرت کردم توی کیف. نگاه کوتاهی توی آینه به خودم انداختم و از اتاق اومدم بیرون، پلهها رو تا پایین طی کردم و با صدای بلند داد زدم: - آوا کجایی؟ بیا بریم. با دهن پر از آشپزخونه اومد بیرون. - مگه نمیای صبحونه بخوری!؟ چپ، چپ نگاهش کردم و با صدایی که مامان و باباهم بشنون گفتم: - آدم باید جایی صبحونه بخوره که آرامش داشته باشه، راه بیفت بریم شرکت همونجا صبحونه میخوریم. سری تکون داد و با پنج دقیقه تعلل اومد و باهم رفتیم بیرون. سوار ماشین شدم و استارت زدم آوا با عجله توی ماشین نشست و با اخم گفت: - این چه حرفی بود زدی! نمیدونی مامان ناراحت میشه! ابروهام رو بالا انداختم لبهام رو توی دهنم جمع کردم و با کمی مکث لب باز کردم: - آها اینطوریه! مهم نیست من ناراحت میشم، مهم نیست من چی میخوام؛ اما مهمه که مامان چی میخواد، مهمه که یه وقت مامان با حرفهای من ناراحت نشه. - اوف! منظورم این نبود. کوبیدم روی فرمون و گفتم: - منظور همتون چیز دیگهای هست؛ اما قصد همتون یکیه! صدایی دیگه ازش نیومد منهم به سمت شرکت راه افتادم. [/FONT] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصاص احساس | تیام قربانی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین