انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصاص احساس | تیام قربانی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="DINO" data-source="post: 125910" data-attributes="member: 957"><p><span style="font-family: 'Parastoo'">#پارت_چهل و پنجم</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">از زبان ترسا:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">به تابلوی نسبتاً بزرگی که روش نوشته بود روستای سبزِ زار، دور تا دور تابلو با درختها و بوتههای سبز پوشیده شده بود. حدود صد متر جلوتر خونههای کاهگلی که دود بخاریها ازشون بلند میشد نمایان شدن، زن میانسالی رو دیدم که داشت مرغها رو به سمت آغلشون هدایت میکرد. لباسهای چین داری با رنگی تیره به تن داشت، گرم پوش بافتنی که خردههای کاه بعضی جاهاش مونده بود. چهره مهربون و دلنشینی داشت، با شنیدن صدای ماشین من از جا ایستاد و برگشت به ماشینم زل زده بود. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">کمی نزدیکتر ایستادم، شیشه ماشین رو پایین دادم و گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- سلام خوب هستین؟</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">لبخند گرمی به روم پاچید و با لحجه عمیق بختیاری گفت:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- خویی دا؟ ایچو و دین کی ایگردی؟ (خوبی مادر؟ اینجا دنبال کی میگردی؟)</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">بخاطر ستایش که اصالتاً بختیاری بود به خوبی میفهمیدم چی میگفت، سعی کردم به زبون خودش صحبت کنم.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- دایه مو و دین هونه مش سلیمونوم، کجه باید بروم؟ (مادر من دنبال خونه مش سلیمانم، کجا باید برم؟)</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- رودوم هونه مش سلیمون همیچونه، دیارا گو ایی نونسوم و ای زییَل ایی. (عزیزم خونه مش سلیمان همینجاست، دیارا گفت میایی نمیدونستم به این زودی میایی.)</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">از ماشین پیاده شدم، کمی نزدیکم شد و دستهاش رو گذاشت روی گونههام سرم رو کشید پایین و ب×و×س×ه عمیقی به پیشونیم زد و گفت:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- بیو تا بریم و تو، پا نِی سر تیلوم رودوم. لواساته وردار بریم که آسمین اوور وابیده.(بیا تا بریم داخل، پا گذاشتی رو چشمهام عزیزم. لباسهات رو بردار بریم که آسمون ابری شده.)</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">لبخندی به روش پاچیدم و گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- حلا لواسامه ایورداروم. (حالا لباسهام رو برمیدارم.)</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">با برداشتن لباسهام همراهش رفتم، هوای سرد تا مغزم نفوذ کرده بود. اینکه چطوری با همین بافتنی این بیرون بود تعجب آور بود. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">با کیش، کیش کردن مرغها رو فرستاد آغل و سمتم اومد و راهنماییم کرد به سمت یه خونه که پلههای چوبی میخورد به سمت بالا و به یه خونه کاهگلی خیلی بزرگ میرسید. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">نگاهی به چهره عمیقش انداختم، صورتی که بر اثر آفتاب و سرما کمی تیره و خشک شده بود. چشمهای مشکی رنگ که برق میزدن، موهای بلندی که بافته شده بودن و پشتش انداخته شده بودن، در عین اینکه میانسال بود، اما زیبایی در چهرهاش نمایان بود. مشخص بود توی جوونیاش خیلی خوشکل بوده، چون این آثار زیبایی در گوشه کنار صورتش دیده میشد. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">همینطور که دست به زانوهاش گرفته بود و آروم راه میرفت و نفس، نفس میزد گفت:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- ستینوم، چه ووبی اومی ایچو، دات و بوت کوجنن. دیارا گو میره داری میرت کوجنه؟ (عزیزم، چی شد اومدی اینجا، مامان و بابات کجا هستن. دیارا گفت شوهر داری شوهرت کجاست؟)</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">*ستین به معنی عزیز، ستون، در حالت تحبیب اصطلاحاً به معنی ستون و تکیه گاه والدین گفته می شود.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">لباسها و چیزهایی که توی راه گرفته بودم رو توی دستهام جا به جا کردم و گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- اومیوم یه چند روزی خوم تنا بوم، دام و بومم تهرانن میرمم نومه. ( اومدم یه چند روزی خودم تنها باشم، مامان و بابامم تهرانن شوهرمم نیومده.)</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">بالأخره به خونه رسیدیم، راه رو باز کرد برم بالا، به احترامش کنار کشیدم و گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- ایشا برین. (شما برین.)</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">آروم از پلهها بالا رفت منم به همراهش، با صدای نسبتاً بلندی گفت:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- مش سلیمون کوچنی میمین دوری. (مش سلیمان کجایی مهمون داری.)</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">کمی طول نکشید که مردی با یه کلاه مشکی رنگ که انگار نمدی بود و علامت فروهر وسط کلاه نمایان بود دری رو باز کرد و اومد بیرون. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">چوقا و دَویتی به تن داشت، دَویت یه نوع شلوار مشکی رنگ که پاچههای بزرگی داره و چوقاهم نوعی لباس سفید و مشکی رنگه، عین رنگهای ساز پیانو، این لباس واسه بختیاری و لر خیلی خاصه و هر تیکه لباس قیمت خیلی بالایی داره.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">سیبیلهاش که تاب داشتن رو داد بالا و با لبخند پدرانهای گفت:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- خش اومی دودروم. (خوش اومدی دخترم.)</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">اولش با چهره جدیش ترسیدم، اما این لحن و لبخند نظرم رو عوض کرد. لبخندی زدم و گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- ممنون.</span></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="DINO, post: 125910, member: 957"] [FONT=Parastoo]#پارت_چهل و پنجم از زبان ترسا: به تابلوی نسبتاً بزرگی که روش نوشته بود روستای سبزِ زار، دور تا دور تابلو با درختها و بوتههای سبز پوشیده شده بود. حدود صد متر جلوتر خونههای کاهگلی که دود بخاریها ازشون بلند میشد نمایان شدن، زن میانسالی رو دیدم که داشت مرغها رو به سمت آغلشون هدایت میکرد. لباسهای چین داری با رنگی تیره به تن داشت، گرم پوش بافتنی که خردههای کاه بعضی جاهاش مونده بود. چهره مهربون و دلنشینی داشت، با شنیدن صدای ماشین من از جا ایستاد و برگشت به ماشینم زل زده بود. کمی نزدیکتر ایستادم، شیشه ماشین رو پایین دادم و گفتم: - سلام خوب هستین؟ لبخند گرمی به روم پاچید و با لحجه عمیق بختیاری گفت: - خویی دا؟ ایچو و دین کی ایگردی؟ (خوبی مادر؟ اینجا دنبال کی میگردی؟) بخاطر ستایش که اصالتاً بختیاری بود به خوبی میفهمیدم چی میگفت، سعی کردم به زبون خودش صحبت کنم. - دایه مو و دین هونه مش سلیمونوم، کجه باید بروم؟ (مادر من دنبال خونه مش سلیمانم، کجا باید برم؟) - رودوم هونه مش سلیمون همیچونه، دیارا گو ایی نونسوم و ای زییَل ایی. (عزیزم خونه مش سلیمان همینجاست، دیارا گفت میایی نمیدونستم به این زودی میایی.) از ماشین پیاده شدم، کمی نزدیکم شد و دستهاش رو گذاشت روی گونههام سرم رو کشید پایین و ب×و×س×ه عمیقی به پیشونیم زد و گفت: - بیو تا بریم و تو، پا نِی سر تیلوم رودوم. لواساته وردار بریم که آسمین اوور وابیده.(بیا تا بریم داخل، پا گذاشتی رو چشمهام عزیزم. لباسهات رو بردار بریم که آسمون ابری شده.) لبخندی به روش پاچیدم و گفتم: - حلا لواسامه ایورداروم. (حالا لباسهام رو برمیدارم.) با برداشتن لباسهام همراهش رفتم، هوای سرد تا مغزم نفوذ کرده بود. اینکه چطوری با همین بافتنی این بیرون بود تعجب آور بود. با کیش، کیش کردن مرغها رو فرستاد آغل و سمتم اومد و راهنماییم کرد به سمت یه خونه که پلههای چوبی میخورد به سمت بالا و به یه خونه کاهگلی خیلی بزرگ میرسید. نگاهی به چهره عمیقش انداختم، صورتی که بر اثر آفتاب و سرما کمی تیره و خشک شده بود. چشمهای مشکی رنگ که برق میزدن، موهای بلندی که بافته شده بودن و پشتش انداخته شده بودن، در عین اینکه میانسال بود، اما زیبایی در چهرهاش نمایان بود. مشخص بود توی جوونیاش خیلی خوشکل بوده، چون این آثار زیبایی در گوشه کنار صورتش دیده میشد. همینطور که دست به زانوهاش گرفته بود و آروم راه میرفت و نفس، نفس میزد گفت: - ستینوم، چه ووبی اومی ایچو، دات و بوت کوجنن. دیارا گو میره داری میرت کوجنه؟ (عزیزم، چی شد اومدی اینجا، مامان و بابات کجا هستن. دیارا گفت شوهر داری شوهرت کجاست؟) *ستین به معنی عزیز، ستون، در حالت تحبیب اصطلاحاً به معنی ستون و تکیه گاه والدین گفته می شود. لباسها و چیزهایی که توی راه گرفته بودم رو توی دستهام جا به جا کردم و گفتم: - اومیوم یه چند روزی خوم تنا بوم، دام و بومم تهرانن میرمم نومه. ( اومدم یه چند روزی خودم تنها باشم، مامان و بابامم تهرانن شوهرمم نیومده.) بالأخره به خونه رسیدیم، راه رو باز کرد برم بالا، به احترامش کنار کشیدم و گفتم: - ایشا برین. (شما برین.) آروم از پلهها بالا رفت منم به همراهش، با صدای نسبتاً بلندی گفت: - مش سلیمون کوچنی میمین دوری. (مش سلیمان کجایی مهمون داری.) کمی طول نکشید که مردی با یه کلاه مشکی رنگ که انگار نمدی بود و علامت فروهر وسط کلاه نمایان بود دری رو باز کرد و اومد بیرون. چوقا و دَویتی به تن داشت، دَویت یه نوع شلوار مشکی رنگ که پاچههای بزرگی داره و چوقاهم نوعی لباس سفید و مشکی رنگه، عین رنگهای ساز پیانو، این لباس واسه بختیاری و لر خیلی خاصه و هر تیکه لباس قیمت خیلی بالایی داره. سیبیلهاش که تاب داشتن رو داد بالا و با لبخند پدرانهای گفت: - خش اومی دودروم. (خوش اومدی دخترم.) اولش با چهره جدیش ترسیدم، اما این لحن و لبخند نظرم رو عوض کرد. لبخندی زدم و گفتم: - ممنون.[/FONT] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصاص احساس | تیام قربانی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین