انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصاص احساس | تیام قربانی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="DINO" data-source="post: 113220" data-attributes="member: 957"><p><span style="font-family: 'Parastoo'">#پارت_چهلم</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">از زبان ترسا:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">لباسهایی که آوات برام گذاشته بود رو لوله کردم و روی زمین انداختم، پسره گاو چی فکر کرده؟ نه چی فکر کرده؟ یه روز خوبه یه روز بد، یه روز میگه مشکل منم یه روز میگه مشکل خودشه. اصلاً نمیفهمم این چه زندگی هست، یه روز من مثل سگ پشیمونم از کارم و میگم باید به این زندگی مزخرف ادامه بدم و بیخیال همه چیز بخندم. یه روزم حالم از این زندگی و آوات با قلبم که تو گذشته مونده بهم میخوره، منکه نمیفهمم مرض خودم چیه. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">به سمت کمد لباسیم رفتم، یه مانتوی فیت تن که از بغل رون دوتا چاک میخورد به پایین به همراه شلوار جذب بیرون کشیدم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">سریع لباسهام رو پوشیدم و بعد سشوار کشیدن موهام و کمی به خودم ور رفتن. مقنعهام رو سر کردم و کوله پشتیم رو برداشتم از اتاق بیرون زدم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">صدای ستایش میاومد که داشت با خودش حرف میزد. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- من نمیفهمم نباید رفیقش رو دعوت کنه خونهاش؟ بگه بیا یه لقمه نون دورهم کوفت کنیم. این چه وضعشه، حیف شوهر داره هر روز بیام و خونهاش پلاس بشم. نه اینکه خودم رو جـ×ر بدم تا که توی دانشگاه ببینمش. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">پشت میز نشستم و گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- به اندازه دو ماهت میز رو عین جارو برقی هورت کشیدی و خوردی. مهمونی میخوای چیکار؟ </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- چطوری بیب؟ بالأخره ما تونستیم این قیافه وا رفته شمارو زیارت کنیم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">کمی کره و مربا مالیدم روی نون تست و گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- مزه نریز چطوری اومدی داخل؟ </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">آروم لم داد روی صندلی و نگاهش رو به جای نامعلومی دوخت و گفت:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- اووو! نمیدونی چقد سختی کشیدم تا تونستم بیام، به هنگام ورود به خانه دو تن شیر غران سر راه من را گرفتند. چو رستم شمشیری بر کشیدم و خرناسه آن دو شیر را قطع کردم و... . </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- زر مفت نزن چطوری اومدی داخل؟ تو خودت رو با این قیافه ژیگول با رستم مقایسه میکنی؟ </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- بیا هی من میخوام فحش ندم، هی من رو وادار میکنید. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- حوصله ندارم بگو چطوری اومدی؟ </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- هیچی بابا هر چی زنگ خونه رو زدم، هر چی به گوشیت زنگ زدم جواب ندادی. مجبور شدم زنگ بزنم آوات، اونهم آدرس کلیدای یدک رو داد. <span style="font-family: 'Parastoo'">ولی خدایی شوهر گاوی داری! کی کلیدای یدک رو میذاره تو دهن مجسمه؟ اونهم جلوی در! </span></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><span style="font-family: 'Parastoo'">بیخیال شونهای بالا انداختم و گفتم:</span></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><span style="font-family: 'Parastoo'">- خود گاوش. </span></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><span style="font-family: 'Parastoo'">- زن و شوهری خیلی بهم ارادت دارین نه؟</span></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><span style="font-family: 'Parastoo'">ابروهام رو انداختم بالا و گفتم:</span></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><span style="font-family: 'Parastoo'">- خیلی اینقدر ارادت داریم که بنده به شخصه دلم میخواد بیوه بشم. </span></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><span style="font-family: 'Parastoo'">- با تو نمیشه حرف زد بیشعور روانی. ملت در آرزوی شوهر سر به دشت بیابون گذاشتن، اخیراً شترای دشت لوت خبر دادن یه دو سه تا همونجا جان به جهان تسلیم کردن. </span></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><span style="font-family: 'Parastoo'">- اول صبح چی میکشی؟ </span></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><span style="font-family: 'Parastoo'">لیوان شیر کاکائوی روی میز رو سر کشید. </span></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><span style="font-family: 'Parastoo'">- بعد تو فقط شیره میکشم... فقط شیره! </span></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><span style="font-family: 'Parastoo'">- بکش تا جونت در بیاد. </span></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><span style="font-family: 'Parastoo'">چپ، چپ نگاهم کرد و چیزی نگفت بعد خوردن صبحانه باهم به سمت دانشگاه رفتیم. </span></span></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="DINO, post: 113220, member: 957"] [FONT=Parastoo]#پارت_چهلم از زبان ترسا: لباسهایی که آوات برام گذاشته بود رو لوله کردم و روی زمین انداختم، پسره گاو چی فکر کرده؟ نه چی فکر کرده؟ یه روز خوبه یه روز بد، یه روز میگه مشکل منم یه روز میگه مشکل خودشه. اصلاً نمیفهمم این چه زندگی هست، یه روز من مثل سگ پشیمونم از کارم و میگم باید به این زندگی مزخرف ادامه بدم و بیخیال همه چیز بخندم. یه روزم حالم از این زندگی و آوات با قلبم که تو گذشته مونده بهم میخوره، منکه نمیفهمم مرض خودم چیه. به سمت کمد لباسیم رفتم، یه مانتوی فیت تن که از بغل رون دوتا چاک میخورد به پایین به همراه شلوار جذب بیرون کشیدم. سریع لباسهام رو پوشیدم و بعد سشوار کشیدن موهام و کمی به خودم ور رفتن. مقنعهام رو سر کردم و کوله پشتیم رو برداشتم از اتاق بیرون زدم. صدای ستایش میاومد که داشت با خودش حرف میزد. - من نمیفهمم نباید رفیقش رو دعوت کنه خونهاش؟ بگه بیا یه لقمه نون دورهم کوفت کنیم. این چه وضعشه، حیف شوهر داره هر روز بیام و خونهاش پلاس بشم. نه اینکه خودم رو جـ×ر بدم تا که توی دانشگاه ببینمش. پشت میز نشستم و گفتم: - به اندازه دو ماهت میز رو عین جارو برقی هورت کشیدی و خوردی. مهمونی میخوای چیکار؟ - چطوری بیب؟ بالأخره ما تونستیم این قیافه وا رفته شمارو زیارت کنیم. کمی کره و مربا مالیدم روی نون تست و گفتم: - مزه نریز چطوری اومدی داخل؟ آروم لم داد روی صندلی و نگاهش رو به جای نامعلومی دوخت و گفت: - اووو! نمیدونی چقد سختی کشیدم تا تونستم بیام، به هنگام ورود به خانه دو تن شیر غران سر راه من را گرفتند. چو رستم شمشیری بر کشیدم و خرناسه آن دو شیر را قطع کردم و... . - زر مفت نزن چطوری اومدی داخل؟ تو خودت رو با این قیافه ژیگول با رستم مقایسه میکنی؟ - بیا هی من میخوام فحش ندم، هی من رو وادار میکنید. - حوصله ندارم بگو چطوری اومدی؟ - هیچی بابا هر چی زنگ خونه رو زدم، هر چی به گوشیت زنگ زدم جواب ندادی. مجبور شدم زنگ بزنم آوات، اونهم آدرس کلیدای یدک رو داد. [FONT=Parastoo]ولی خدایی شوهر گاوی داری! کی کلیدای یدک رو میذاره تو دهن مجسمه؟ اونهم جلوی در! بیخیال شونهای بالا انداختم و گفتم: - خود گاوش. - زن و شوهری خیلی بهم ارادت دارین نه؟ ابروهام رو انداختم بالا و گفتم: - خیلی اینقدر ارادت داریم که بنده به شخصه دلم میخواد بیوه بشم. - با تو نمیشه حرف زد بیشعور روانی. ملت در آرزوی شوهر سر به دشت بیابون گذاشتن، اخیراً شترای دشت لوت خبر دادن یه دو سه تا همونجا جان به جهان تسلیم کردن. - اول صبح چی میکشی؟ لیوان شیر کاکائوی روی میز رو سر کشید. - بعد تو فقط شیره میکشم... فقط شیره! - بکش تا جونت در بیاد. چپ، چپ نگاهم کرد و چیزی نگفت بعد خوردن صبحانه باهم به سمت دانشگاه رفتیم. [/FONT][/FONT] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصاص احساس | تیام قربانی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین