انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
بازدیدهای مهمان دارای محدودیت میباشند.
تعداد محدودی بازدید از انجمن برای شما باقی مانده است
3 بازدید باقیماندهی مهمان
برای حذف این محدودیت، اکنون ثبتنام کنید
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصاص احساس | تیام قربانی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="DINO" data-source="post: 111234" data-attributes="member: 957"><p><span style="font-family: 'Parastoo'">#پارت_سی و پنجم</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">از زبان ترسا: </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">آروم سرم رو تکیه دادم به شیشه ماشین و چشمهام رو بستم، اینقدر غرق شده بودم که هیچ جوره به سطح نمیرسیدم. هنوز به خوبی نمیتونم این اتفاقات رو پردازش کنم. انگار که هنوز توی کتم نرفته خودم راهم رو انتخاب کردم و الآن مثل چی پشیمونم که جای ازدواج با این کره خر چرا خودم رو از سقف آویزون نکردم که الآن مجبور بشم این همه فشار روحی رو تحمل کنم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">گل توی این زندگی که من برای خودم ساختم، با توقف ماشین چشمهام رو باز کردم جلوی خونشون بودیم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- هوی مادمازل نمیخوای پیاده بشی؟ </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">لجوج نگاهش کردم و گفتم: </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- ببین یه امشب رو آبروی خودت رو نبر من اصلاً حوصله ندارم خونت رو میریزم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">لبخند پت و پهنی بهم زد و گفت:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- نشد دیگه... دو بار به روت خندیدم زبون در آوردی، پیاده شو که منهم عصاب ندارم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">آی دلم میخواست بکوبمش از نو بسازمش تا شبیه اجدادش که همون خر شرکِ بشه. پسره میمون فکر کرده ازش میترسم، بله کاملاً درست فکر کرده عین آدم از ماشین پیاده شدم و با چندتا قدم بلند کنارش ایستادم، با ابرو اشارهای به در کردم و گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- برو زنگ رو بزن. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">چپکی نگاهم کرد منهم براش پشت چشمی نازک کردم و اشاره دیگهای به در کردم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">***</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">آرنجم رو فرو کردم تو پهلوی آوا و گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- چه عجب دختر عمهات نیست. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">همینطور که چایی رو هورت میکشید گفت:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- خوش خیالی همینکه زنگ در رو زدین عین فشفشه رفت بالا.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- ای کلاً پایین نیاد. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">عمه مهتاب: ترسا جون زندگی چطوره؟ </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">خودم رو جمع و جور کردم و گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- خوبه سلام میرسونه. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">عمه مهتاب: عزیزم تو چقدر بامزهای. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">نیشم رو باز کردم و چیزی نگفتم. سرم رو اینور اونور کردم و گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- ماهک جان نیومدن؟ </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">عمه مهتاب: چرا عزیزم رفته بالا. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">ردیف دندونهام رو نشون دادم و زیر لب گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- ای به حق اکثر امام زادهها نیاد پایین. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">آوا: اینقدر حرص نخور پوستت چروک میشه. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">زیر چشمی نگاهش کردم و گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- همچین با پشت دست میام توی حلقت تا حرف زدن یادت بره. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">آوا: چقدر خشن. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">جای حرف زدن با آوا شیرینی رو تا ته فرو کردم توی حلقم، یه لیوان چاییهم از روی میز برداشتم و سر کشیدم. چه شب مزخرفی اصلاً حال و حوصله مهمونی ندارم اصلاً. با صدای خنده طناز ماهک عین جغد سیصد و شصت درجه چرخیدم، دیدم اوهو خانوم خرامان خرامان داره با آوات از پلهها میاد پایین و میخنده. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">بیا اینم از شوهر کردنم توی روز روشن داره تیک میزنه با دختر عمهاش، من اگه شانس داشتم که الآن باید آنتالیا میبودم و لب ساحل آفتابی مهتابی چیزی میگرفتم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">ماهک: وای ترسا جون توهم اینجایی؟ </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">قلپ دیگهای از چاییم خوردم و گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- نه عزیزم اونجام.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">اشارهای به ناکجا آباد کردم که دوبار خندید. ای مرض رو یخهای قطب شمال بخندی. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">ماهک: آوات زنت یه پوئن مثبت داره، اونهم اینه که بامزهاس. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">جای آوات گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- آره برعکس تو. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">ماهک: ایش. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">ردیف بالایی دندونهام رو نشونش دادم و چشمهام رو توی حدقه چرخوندم. آوات جفتم نشست و گفت:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">آوات: یه امشب رو آبروداری کن. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- آبروداری بیشتر از این؟ من نهایت کمالاتم رو دارم نشون میدم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">آوا: کمالاتت زیر خط فقره. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- تو مسائل مثلاً زن و شوهری دخالت نکن. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">آوات: بیا میخواستی همینرو بهت بگه. </span></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="DINO, post: 111234, member: 957"] [FONT=Parastoo]#پارت_سی و پنجم از زبان ترسا: آروم سرم رو تکیه دادم به شیشه ماشین و چشمهام رو بستم، اینقدر غرق شده بودم که هیچ جوره به سطح نمیرسیدم. هنوز به خوبی نمیتونم این اتفاقات رو پردازش کنم. انگار که هنوز توی کتم نرفته خودم راهم رو انتخاب کردم و الآن مثل چی پشیمونم که جای ازدواج با این کره خر چرا خودم رو از سقف آویزون نکردم که الآن مجبور بشم این همه فشار روحی رو تحمل کنم. گل توی این زندگی که من برای خودم ساختم، با توقف ماشین چشمهام رو باز کردم جلوی خونشون بودیم. - هوی مادمازل نمیخوای پیاده بشی؟ لجوج نگاهش کردم و گفتم: - ببین یه امشب رو آبروی خودت رو نبر من اصلاً حوصله ندارم خونت رو میریزم. لبخند پت و پهنی بهم زد و گفت: - نشد دیگه... دو بار به روت خندیدم زبون در آوردی، پیاده شو که منهم عصاب ندارم. آی دلم میخواست بکوبمش از نو بسازمش تا شبیه اجدادش که همون خر شرکِ بشه. پسره میمون فکر کرده ازش میترسم، بله کاملاً درست فکر کرده عین آدم از ماشین پیاده شدم و با چندتا قدم بلند کنارش ایستادم، با ابرو اشارهای به در کردم و گفتم: - برو زنگ رو بزن. چپکی نگاهم کرد منهم براش پشت چشمی نازک کردم و اشاره دیگهای به در کردم. *** آرنجم رو فرو کردم تو پهلوی آوا و گفتم: - چه عجب دختر عمهات نیست. همینطور که چایی رو هورت میکشید گفت: - خوش خیالی همینکه زنگ در رو زدین عین فشفشه رفت بالا. - ای کلاً پایین نیاد. عمه مهتاب: ترسا جون زندگی چطوره؟ خودم رو جمع و جور کردم و گفتم: - خوبه سلام میرسونه. عمه مهتاب: عزیزم تو چقدر بامزهای. نیشم رو باز کردم و چیزی نگفتم. سرم رو اینور اونور کردم و گفتم: - ماهک جان نیومدن؟ عمه مهتاب: چرا عزیزم رفته بالا. ردیف دندونهام رو نشون دادم و زیر لب گفتم: - ای به حق اکثر امام زادهها نیاد پایین. آوا: اینقدر حرص نخور پوستت چروک میشه. زیر چشمی نگاهش کردم و گفتم: - همچین با پشت دست میام توی حلقت تا حرف زدن یادت بره. آوا: چقدر خشن. جای حرف زدن با آوا شیرینی رو تا ته فرو کردم توی حلقم، یه لیوان چاییهم از روی میز برداشتم و سر کشیدم. چه شب مزخرفی اصلاً حال و حوصله مهمونی ندارم اصلاً. با صدای خنده طناز ماهک عین جغد سیصد و شصت درجه چرخیدم، دیدم اوهو خانوم خرامان خرامان داره با آوات از پلهها میاد پایین و میخنده. بیا اینم از شوهر کردنم توی روز روشن داره تیک میزنه با دختر عمهاش، من اگه شانس داشتم که الآن باید آنتالیا میبودم و لب ساحل آفتابی مهتابی چیزی میگرفتم. ماهک: وای ترسا جون توهم اینجایی؟ قلپ دیگهای از چاییم خوردم و گفتم: - نه عزیزم اونجام. اشارهای به ناکجا آباد کردم که دوبار خندید. ای مرض رو یخهای قطب شمال بخندی. ماهک: آوات زنت یه پوئن مثبت داره، اونهم اینه که بامزهاس. جای آوات گفتم: - آره برعکس تو. ماهک: ایش. ردیف بالایی دندونهام رو نشونش دادم و چشمهام رو توی حدقه چرخوندم. آوات جفتم نشست و گفت: آوات: یه امشب رو آبروداری کن. - آبروداری بیشتر از این؟ من نهایت کمالاتم رو دارم نشون میدم. آوا: کمالاتت زیر خط فقره. - تو مسائل مثلاً زن و شوهری دخالت نکن. آوات: بیا میخواستی همینرو بهت بگه. [/FONT] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصاص احساس | تیام قربانی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین