انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصاص احساس | تیام قربانی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="DINO" data-source="post: 108162" data-attributes="member: 957"><p><span style="font-family: 'Parastoo'">#پارت_بیست و ششم</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">از زبان ترسا: </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">نگاه سردی به خودم که آینه قابم گرفته بود انداختم، آرایش لایتی صورتم رو پوشونده بود. سایه سفید و مشکی، مژههای کاشت بلند و خط چشمی نازک که درشتی چشمهام رو چند برابر کرده بود. مداد چشم سفیدی که ظریفانه توی چشمهام کشیده شده بود زیبایی چشمهام رو به رخ کشیده بود. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">رژ لب قرمز و در آخر موهایی که با سادگی با فر درشت دورم ریخته شده بودن. به انتخاب خودم موهام رو رنگ نکردم، لباسی پرنسسی با یقه هفت و آستینهایی توری که با طرحهای خاص گل رز از قسمت شونه تا مچم رو در بر گرفته بودن. قسمت سینه و دور کمر به طرز ماهرانهای سنگ کاری شده بود. تور بلندی با تاج ساده، اما شیکی روی سرم بود.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">همون لباس عروس بود، همونی که خودش انتخاب کرده بود. اونقدر زود، زود برنامه میچید برای آیندمون حتی لباس عروس منم انتخاب کرده بود. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">با صدای ترلان دست از نگاه کردن به خودم برداشتم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- فهمیدیم خوشگل شدی نیاز نیست اینقدر عمیق به خودت زل بزنی. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">با چهرهایی آروم، اما بی تفاوت از توی آینه بهش زل زدم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- آخه دورت بگردم، شدی عین پری قصهها چرا داری خوشی و خنده رو از خودت منع میکنی؟ حیف این نگاه خوشگلت نیست ابری باشه؟ </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">با بغض نگاهش کردم و گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- دلداریم نده بدتر دلم به حال خودم میسوزه. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">از پشت بغلم کرد و سرش رو گذاشت روی شونهام و گفت:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- باشه فقط مرگ ترلان اینجوری عبوس نباش، بخند فدات بشم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">با غم نیمچه لبخندی تحویلش دادم و دستم رو گذاشتم روی دستهای ظریفش. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">ناگهان سکوت سالن آرایشگاه با صدای ستایش و کفشهای پاشنه بلندش که به شدت کوبیده میشدن روی سرامیکها شکسته شد. بریده، بریده گفت:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">ستایش: تر... سا. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">دستهای ترلان رو از دور گردنم باز کردم و با استرس مضاعفی گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- چته؟ </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">دستی گذاشت روی قفسه سینهاش، نگران نگاهش کردم با چندتا دم و بازدم عمیق راست ایستاد. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">ستایش: اومد!</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">ترلان: داماد؟ </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">ستایش سرش رو به نشونه منفی تکون داد و گفت:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">ستایش: شایان.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">با قدمهایی سست عقب، عقب رفتم. دستم رو گرفتم به شونه ترلان و به زور هوا رو بلعیدم، قلبم دیگه داشت یادش میرفت بتپه. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">ترلان: ترسا خوبی؟ ترسا... آجی؟</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">دستم رو گذاشتم روی دهنم، چشمهام رو بستم تا بیشتر از این چشمهام نجوشن و تهش اشکهام بریزن. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">بیحال نشستم روی صندلی، آی آدمها عشقم رسید برای عروسیم، رسید تا ببینه دست تو دست یکی دیگه پای سفره عقد میشینم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">با این افکار حس کردم خون توی رگهام یخ زده، به سختی برای بلعیدن هوا نفس میکشیدم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">ستایش: ترسا... توروخدا حرف بزن ترسا. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">ترلان: لعنتی یه چیزی بگو لااقل گریه کن. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">صدای کِل کشیدن، آوا و آرایشگری که آشنای یاسمین بود تلنگری بهم زد که با تندی هوا رو وارد ریههام کردم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">آرایشگر: عروس خانوم آقا داماد اومدن. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">با چشمهایی پر نگاهی به ستایش کردم. با بغض و ترس گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- من... من نمیتونم. ستایش من نمیتونم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">ستایش: الهی دورت بگردم تو که تا اینجاش رو اومدی، پا پس نکش. دردت به جونم نکن اینکار رو با خودت. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">تا به خودم بیام دستم توی دستهای آوا حلقه شد. با لحن آرومی گفت:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">آوا: ترسا جان، برو جلوی در دیگه داداشم منتظره. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">لبخند غمگینی حوالهاش کردم و گفتم:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- آوا؛ نمیتونم... من نمیتونم احساسات خودم و آوات رو بیشتر از این له کنم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">ستایش: آبرو ریزی میشه اگه نیای، دیگه نمیتونی پا پس بکشی تو نصفه راه رو اومدی. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">با بغض نگاهی به ستایش کردم، انگار کسی نمیفهمید چه حالیام. ترلان شنل مخملی سفیدم رو انداخت روی شونهام کلاه شنل کمی از صورتم رو پوشوند و مهر سکوتی روی لبهام زده شد. با قدمهایی سست همراه ستایش و آوا رفتم به سمت در، طولی نکشید که در باز شد و قامت بلند و چهار شونه آوات توی چهارچوب نمایان شد. با چشمهایی اشک توشون حلقه زده بود نگاهش کردم، چهرهاش حالتی نداشت کاملاً بی حس جلیقه سفید و مشکی که به خوبی توی تنش نشسته بود. کت مشکی و شلوار مشکی. نه من مال اون بودم نه اون مال من. دست گل گلایول توی دستش رو به سمتم گرفت. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">با دستهایی لرزون دسته گل رو گرفتم، فیلم برداری که متوجه نشدم کی اومده بود آهسته از ما فیلم میگرفت. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">با اشاره فیلم بردار دستم رو گرفت و از سالن آرایشگاه رفتیم بیرون. </span></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="DINO, post: 108162, member: 957"] [FONT=Parastoo]#پارت_بیست و ششم از زبان ترسا: نگاه سردی به خودم که آینه قابم گرفته بود انداختم، آرایش لایتی صورتم رو پوشونده بود. سایه سفید و مشکی، مژههای کاشت بلند و خط چشمی نازک که درشتی چشمهام رو چند برابر کرده بود. مداد چشم سفیدی که ظریفانه توی چشمهام کشیده شده بود زیبایی چشمهام رو به رخ کشیده بود. رژ لب قرمز و در آخر موهایی که با سادگی با فر درشت دورم ریخته شده بودن. به انتخاب خودم موهام رو رنگ نکردم، لباسی پرنسسی با یقه هفت و آستینهایی توری که با طرحهای خاص گل رز از قسمت شونه تا مچم رو در بر گرفته بودن. قسمت سینه و دور کمر به طرز ماهرانهای سنگ کاری شده بود. تور بلندی با تاج ساده، اما شیکی روی سرم بود. همون لباس عروس بود، همونی که خودش انتخاب کرده بود. اونقدر زود، زود برنامه میچید برای آیندمون حتی لباس عروس منم انتخاب کرده بود. با صدای ترلان دست از نگاه کردن به خودم برداشتم. - فهمیدیم خوشگل شدی نیاز نیست اینقدر عمیق به خودت زل بزنی. با چهرهایی آروم، اما بی تفاوت از توی آینه بهش زل زدم. - آخه دورت بگردم، شدی عین پری قصهها چرا داری خوشی و خنده رو از خودت منع میکنی؟ حیف این نگاه خوشگلت نیست ابری باشه؟ با بغض نگاهش کردم و گفتم: - دلداریم نده بدتر دلم به حال خودم میسوزه. از پشت بغلم کرد و سرش رو گذاشت روی شونهام و گفت: - باشه فقط مرگ ترلان اینجوری عبوس نباش، بخند فدات بشم. با غم نیمچه لبخندی تحویلش دادم و دستم رو گذاشتم روی دستهای ظریفش. ناگهان سکوت سالن آرایشگاه با صدای ستایش و کفشهای پاشنه بلندش که به شدت کوبیده میشدن روی سرامیکها شکسته شد. بریده، بریده گفت: ستایش: تر... سا. دستهای ترلان رو از دور گردنم باز کردم و با استرس مضاعفی گفتم: - چته؟ دستی گذاشت روی قفسه سینهاش، نگران نگاهش کردم با چندتا دم و بازدم عمیق راست ایستاد. ستایش: اومد! ترلان: داماد؟ ستایش سرش رو به نشونه منفی تکون داد و گفت: ستایش: شایان. با قدمهایی سست عقب، عقب رفتم. دستم رو گرفتم به شونه ترلان و به زور هوا رو بلعیدم، قلبم دیگه داشت یادش میرفت بتپه. ترلان: ترسا خوبی؟ ترسا... آجی؟ دستم رو گذاشتم روی دهنم، چشمهام رو بستم تا بیشتر از این چشمهام نجوشن و تهش اشکهام بریزن. بیحال نشستم روی صندلی، آی آدمها عشقم رسید برای عروسیم، رسید تا ببینه دست تو دست یکی دیگه پای سفره عقد میشینم. با این افکار حس کردم خون توی رگهام یخ زده، به سختی برای بلعیدن هوا نفس میکشیدم. ستایش: ترسا... توروخدا حرف بزن ترسا. ترلان: لعنتی یه چیزی بگو لااقل گریه کن. صدای کِل کشیدن، آوا و آرایشگری که آشنای یاسمین بود تلنگری بهم زد که با تندی هوا رو وارد ریههام کردم. آرایشگر: عروس خانوم آقا داماد اومدن. با چشمهایی پر نگاهی به ستایش کردم. با بغض و ترس گفتم: - من... من نمیتونم. ستایش من نمیتونم. ستایش: الهی دورت بگردم تو که تا اینجاش رو اومدی، پا پس نکش. دردت به جونم نکن اینکار رو با خودت. تا به خودم بیام دستم توی دستهای آوا حلقه شد. با لحن آرومی گفت: آوا: ترسا جان، برو جلوی در دیگه داداشم منتظره. لبخند غمگینی حوالهاش کردم و گفتم: - آوا؛ نمیتونم... من نمیتونم احساسات خودم و آوات رو بیشتر از این له کنم. ستایش: آبرو ریزی میشه اگه نیای، دیگه نمیتونی پا پس بکشی تو نصفه راه رو اومدی. با بغض نگاهی به ستایش کردم، انگار کسی نمیفهمید چه حالیام. ترلان شنل مخملی سفیدم رو انداخت روی شونهام کلاه شنل کمی از صورتم رو پوشوند و مهر سکوتی روی لبهام زده شد. با قدمهایی سست همراه ستایش و آوا رفتم به سمت در، طولی نکشید که در باز شد و قامت بلند و چهار شونه آوات توی چهارچوب نمایان شد. با چشمهایی اشک توشون حلقه زده بود نگاهش کردم، چهرهاش حالتی نداشت کاملاً بی حس جلیقه سفید و مشکی که به خوبی توی تنش نشسته بود. کت مشکی و شلوار مشکی. نه من مال اون بودم نه اون مال من. دست گل گلایول توی دستش رو به سمتم گرفت. با دستهایی لرزون دسته گل رو گرفتم، فیلم برداری که متوجه نشدم کی اومده بود آهسته از ما فیلم میگرفت. با اشاره فیلم بردار دستم رو گرفت و از سالن آرایشگاه رفتیم بیرون. [/FONT] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصاص احساس | تیام قربانی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین