انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصاص احساس | تیام قربانی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="DINO" data-source="post: 103568" data-attributes="member: 957"><p><span style="font-family: 'Parastoo'">#پارت_پانزدهم</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">از زبان ترسا:</span></p><p>- <span style="font-family: 'Parastoo'">ترسا خانوم، فکر نکن متوجه نشدم حرف بنده رو به هیچ وریت نگرفتی و باز رفتی سفید مشکی پوشیدی، این کارها تلافی میشه. </span></p><p>- <span style="font-family: 'Parastoo'">باشه حالا امکانش هست ساکت شی!؟</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- خوب تربیت داشته باش عزیز من!</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- منظورت اینه ادب داشته باشم؟!</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- حالا هرچی. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">سوار ماشین ستایش شدیم، که اینقدر خاک گرفته بود نه پلاک نه توی ماشین نه بیرون ماشین هیچیش مشخص نبود. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- ستی خواهرم نمیخوای یه دستی به سر و روی این ماشین بکشی؟ فکر میکنم یه سال دیگه خاک روش بشینه میتونیم به عنوان آثار باستانی به موزه بندازیش. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- خجالت بکش راجب سوزی اینطوری حرف نزن، من با این ماشین تا ابد زندگی میکنم به کسی هم نمیدمش خیالم ندارم بشورمش. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">سوزی با اجازتون اسم ماشین ستی خانومه، ستایشم در حد مرگ دوسش داره، اگه من رو اینطوری دوست داشت میتونستم آیندهاش رو تضمین کنم که خودم میگیرمش، ولی لیاقتم رو نداره دختره کپک. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">همینکه راه افتادیم، ستی افتاد رو دور دیونه بازی و توی خیابون هی ویراژ میداد. آهنگ سلامتی عشقوم سلامتی یاروم رو گذاشته بود و باهاش میخوند، اصلاً یه وضعی بود با یه دست فرمون رو گرفت بود و با بقیه اعضای بدن عین مارپیچ قر میداد. خدا آخر عاقبتمون رو با این بخیر کنه! الهی آمین یا رب العالمین. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- ترسا جان توحید که میخوام نباشه، چهارتا قر بده فیض ببریم. من میدونم تو هنرهایی داری رو نمیکنی!</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- خفه شو آبروم رو بردی، کم مونده یه آشنایی مارو ببینه!</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- ببینه فکر کردی واسم مهمه!</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- واسه تو مهم نیست، من فرق دارم.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- جان! تو چه فرقی داری؟ مگه خون تو از من رنگینتره؟</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- بله پس چی فکر کردی!</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- اعتماد به نفست باعث شده سقف ماشین نازنینم چاک برداره.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- به حق علی خودشم چاک برداره، من نمیدونم این ماشینه یا زباله دونی نگاه توروخدا چقدر آشغال تو این ماشینه!</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- چیز خاصی نیست، تخمه و پوست خوراکی و میوه یکم مخلوط مو با همراه کمی شل و گل. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- حواسم نبود اینها آشغال نیستن برای تو بعداً مورد استفادهان. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- خیلی بیشعوری ولی میتونم یه مدتی سرپرستیت رو قبول کنم و تربیتت کنم، تا یاد بگیری با ستی خانوم درست حرف بزنی بچه کوچهای. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- داری پرو میشیها! همچین میزنمت پزشک قانونی تشخیص نده دریده شدی یا ماشین هیجده چرخ هزار بار از روت رد شده. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">همینطوری که گردنش رو عین خروس جلو عقب میکرد و قر میداد با بغض مصنوعی گفت:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- ولی اینقدر ظالم و بی رحم نبودی عمه صلواتی!</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- از الآن هستم، ظمناً درست رانندگی کن من هنوز آرزو دارم نمیخوام بمیرم اگه میخوای خودت رو به کشتن بدی من زودتر پیاده شم چون بود و نبود تو مهم نیست. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">با قیافه ماتم زدهای گفت:</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- بیا اینهم از رفاقت چندین و چند ساله من!</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- همینه که هست! نمیخوای از فردا همینم نیست، تمام. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- ولی اینقدر خشونت احتیاج نیست، خودت میدونی روحیهام ضعیفه زودی بهم برمیخوره!</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- به درک دختره چشم سفید. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- لیاقت نداری ترسا خانوم. بحث، بحث لیاقته که تو نداری!</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- تو که داری بسه حواست به رانندگیت باشه. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">قیافهاش رو مچاله کرد و زیر لب ایشی گفت و همچنان که سرش رو تکون میداد سعی کرد مثلاً حواسشم به رانندگی جمع کن. اگه من امروز با این تصادف نکردم باید نذری بدم.</span></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="DINO, post: 103568, member: 957"] [FONT=Parastoo]#پارت_پانزدهم از زبان ترسا:[/FONT] - [FONT=Parastoo]ترسا خانوم، فکر نکن متوجه نشدم حرف بنده رو به هیچ وریت نگرفتی و باز رفتی سفید مشکی پوشیدی، این کارها تلافی میشه. [/FONT] - [FONT=Parastoo]باشه حالا امکانش هست ساکت شی!؟ - خوب تربیت داشته باش عزیز من! - منظورت اینه ادب داشته باشم؟! - حالا هرچی. سوار ماشین ستایش شدیم، که اینقدر خاک گرفته بود نه پلاک نه توی ماشین نه بیرون ماشین هیچیش مشخص نبود. - ستی خواهرم نمیخوای یه دستی به سر و روی این ماشین بکشی؟ فکر میکنم یه سال دیگه خاک روش بشینه میتونیم به عنوان آثار باستانی به موزه بندازیش. - خجالت بکش راجب سوزی اینطوری حرف نزن، من با این ماشین تا ابد زندگی میکنم به کسی هم نمیدمش خیالم ندارم بشورمش. سوزی با اجازتون اسم ماشین ستی خانومه، ستایشم در حد مرگ دوسش داره، اگه من رو اینطوری دوست داشت میتونستم آیندهاش رو تضمین کنم که خودم میگیرمش، ولی لیاقتم رو نداره دختره کپک. همینکه راه افتادیم، ستی افتاد رو دور دیونه بازی و توی خیابون هی ویراژ میداد. آهنگ سلامتی عشقوم سلامتی یاروم رو گذاشته بود و باهاش میخوند، اصلاً یه وضعی بود با یه دست فرمون رو گرفت بود و با بقیه اعضای بدن عین مارپیچ قر میداد. خدا آخر عاقبتمون رو با این بخیر کنه! الهی آمین یا رب العالمین. - ترسا جان توحید که میخوام نباشه، چهارتا قر بده فیض ببریم. من میدونم تو هنرهایی داری رو نمیکنی! - خفه شو آبروم رو بردی، کم مونده یه آشنایی مارو ببینه! - ببینه فکر کردی واسم مهمه! - واسه تو مهم نیست، من فرق دارم. - جان! تو چه فرقی داری؟ مگه خون تو از من رنگینتره؟ - بله پس چی فکر کردی! - اعتماد به نفست باعث شده سقف ماشین نازنینم چاک برداره. - به حق علی خودشم چاک برداره، من نمیدونم این ماشینه یا زباله دونی نگاه توروخدا چقدر آشغال تو این ماشینه! - چیز خاصی نیست، تخمه و پوست خوراکی و میوه یکم مخلوط مو با همراه کمی شل و گل. - حواسم نبود اینها آشغال نیستن برای تو بعداً مورد استفادهان. - خیلی بیشعوری ولی میتونم یه مدتی سرپرستیت رو قبول کنم و تربیتت کنم، تا یاد بگیری با ستی خانوم درست حرف بزنی بچه کوچهای. - داری پرو میشیها! همچین میزنمت پزشک قانونی تشخیص نده دریده شدی یا ماشین هیجده چرخ هزار بار از روت رد شده. همینطوری که گردنش رو عین خروس جلو عقب میکرد و قر میداد با بغض مصنوعی گفت: - ولی اینقدر ظالم و بی رحم نبودی عمه صلواتی! - از الآن هستم، ظمناً درست رانندگی کن من هنوز آرزو دارم نمیخوام بمیرم اگه میخوای خودت رو به کشتن بدی من زودتر پیاده شم چون بود و نبود تو مهم نیست. با قیافه ماتم زدهای گفت: - بیا اینهم از رفاقت چندین و چند ساله من! - همینه که هست! نمیخوای از فردا همینم نیست، تمام. - ولی اینقدر خشونت احتیاج نیست، خودت میدونی روحیهام ضعیفه زودی بهم برمیخوره! - به درک دختره چشم سفید. - لیاقت نداری ترسا خانوم. بحث، بحث لیاقته که تو نداری! - تو که داری بسه حواست به رانندگیت باشه. قیافهاش رو مچاله کرد و زیر لب ایشی گفت و همچنان که سرش رو تکون میداد سعی کرد مثلاً حواسشم به رانندگی جمع کن. اگه من امروز با این تصادف نکردم باید نذری بدم.[/FONT] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصاص احساس | تیام قربانی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین