انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق غیرمنتظره | میناجرجندی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="CANDY" data-source="post: 128464" data-attributes="member: 3457"><p>از باغ وحش بیرون آمده بودم و به دیوار نزدیک به در باغ وحش تکیه داده بودم. به ماشینها و آدمهای که در رفت و آمد بودند نگاه میکردم، که همان پسر باز آمد.</p><p>من را که دید با نیش باز به سمتم آمد و کنارم به دیوار تکیه داد و گفت:</p><p>_ اگه میخوای جایی بری میتونم ببرمت.</p><p>پوکر به چشمهای قهوهایش خیره شدم، چه زود پسرخاله شده بود. کمی فکر کردم، دیدم اگر الان به هتل بروم یکییشان را میکشتم و قاتل میشدم پس بهتر بود همراه این پسر میرفتم و روزم را با گشت و گذار توی استامبول میگذراندم. با تکان خوردن دست همان پسر جلوی صورتم از فکر بیرون آمدم و گفتم:</p><p>_ اسمت چیه؟</p><p>از اینکه بالاخره بهش توجه نشان داده بودم نیشش باز شد و گفت:</p><p>_ آردا.</p><p>صورتم را کج و معوج کردم، آرد هم اسم شد؟ از اینکه اسمش را آرد گذاشته بودم خندهام گرفت.</p><p>الین:</p><p>_ منم الینام.</p><p>همانطور که به گوشیام نگاه میکردم تا ببینم تماس یا پیامی از آن بیشعورها هست یا نه، ادامه دادم:</p><p>_ خوب آردی جون، من از ایران اومدم و یه مدت ترکیه میمونم، وقت داری امروز بعضی از جاهای استانبول رو نشونم بدی و وقت بگذرونیم؟.</p><p>از اینکه هیچکدامشان پیام یا تماس نگرفته بودند، دندان قروچهای کردم و گوشیام را توی جیبم گذاشتم.</p><p>آردا با نیش باز و خوشحالی گفت:</p><p>_ باعث افتخارمِ با خانم زیبای مثل شما وقت بگذرونم.</p><p>ابروهایم را بالا بردم و با پرویی گفتم:</p><p>_ ماشین داری؟</p><p>با لبخند گشادی به ماشین مدل بالایی اشاره کرد که با تعجب نگاهش کردم.</p><p>هر دو به سمت ماشینش رفتیم، آردی با ریموت قفلهای ماشین را باز کرد و به سمت در جلویش رفت و مثل جنتلمنها در را برایم باز کرد.</p><p>از این کارش نیشم باز شد و با لبخند بزرگی روی صندلی نشستم و عطری که توی فضای ماشین بود را نفس کشیدم. آردی هم سوار شد و حرکت کرد و گفت:</p><p>_ چهطوره اول بریم رستوران غذا بخوریم؟</p><p>با این پیشنهادش استقبال کردم و گفتم:</p><p>_ آره،آره.</p><p>خندید و ضبط ماشینش را روشن کرد و آهنگ ترکی پخش شد.</p><p>به خیابان، ماشینها و آدمها نگاه میکردم و به مهرداد فحش میدادم، گوشیام زنگ خورد و دست از ترور کردن مهرداد برداشتم.</p><p>الین:</p><p>_ سلام به بابای خوشگلم، بدون من خوشمیگذره.</p><p>آردی صدای ضبط را کم کرد.</p><p>بابا با خنده گفت:</p><p>_ سلام دخترم، چه خوشگذروندنی؟ به مادرت چی گفتی که همش داره غر میزنه، والا مخم دیگه داره اِرور میده.</p><p>زیر خنده زدم که آردی برای لحظهای به سمتم برگشت.</p><p>الین:</p><p>_ مگه چی میگه؟</p><p>با ناراحتی آهی کشید و گفت:</p><p>_ میگه دختر بزرگ کن آخرش این بشه و... تا هم من میپرسم که چی شده با دعوا میگه همش تقصیر توعه این بچه رو لوس کردی که با من اینطوری صحبت میکنه...·</p><p>دستم را جلوی دهانم گذاشتم و به پیادهراه خیره شدم و با خنده قضیه را برایش گفتم، که بخاطر مسواک زدن نمیتوانستم جوابش را بدهم و به مادر بر خورده بود.</p><p>بابا وقتی همه چیز را فهمید با خنده بلندی گفت:</p><p>_ من برم بهش بگم اصل قضیه رو، الان هم داره تو آشپزخونه غر میزنه.</p><p>بابا تماس را قطع کرد و همان موقع آردی ماشین را نگه داشت و گفت:</p><p>_ این رستوران غذاهای خوشمزهای داره.</p><p>سرم را تکان دادم و پیاده شدم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="CANDY, post: 128464, member: 3457"] از باغ وحش بیرون آمده بودم و به دیوار نزدیک به در باغ وحش تکیه داده بودم. به ماشینها و آدمهای که در رفت و آمد بودند نگاه میکردم، که همان پسر باز آمد. من را که دید با نیش باز به سمتم آمد و کنارم به دیوار تکیه داد و گفت: _ اگه میخوای جایی بری میتونم ببرمت. پوکر به چشمهای قهوهایش خیره شدم، چه زود پسرخاله شده بود. کمی فکر کردم، دیدم اگر الان به هتل بروم یکییشان را میکشتم و قاتل میشدم پس بهتر بود همراه این پسر میرفتم و روزم را با گشت و گذار توی استامبول میگذراندم. با تکان خوردن دست همان پسر جلوی صورتم از فکر بیرون آمدم و گفتم: _ اسمت چیه؟ از اینکه بالاخره بهش توجه نشان داده بودم نیشش باز شد و گفت: _ آردا. صورتم را کج و معوج کردم، آرد هم اسم شد؟ از اینکه اسمش را آرد گذاشته بودم خندهام گرفت. الین: _ منم الینام. همانطور که به گوشیام نگاه میکردم تا ببینم تماس یا پیامی از آن بیشعورها هست یا نه، ادامه دادم: _ خوب آردی جون، من از ایران اومدم و یه مدت ترکیه میمونم، وقت داری امروز بعضی از جاهای استانبول رو نشونم بدی و وقت بگذرونیم؟. از اینکه هیچکدامشان پیام یا تماس نگرفته بودند، دندان قروچهای کردم و گوشیام را توی جیبم گذاشتم. آردا با نیش باز و خوشحالی گفت: _ باعث افتخارمِ با خانم زیبای مثل شما وقت بگذرونم. ابروهایم را بالا بردم و با پرویی گفتم: _ ماشین داری؟ با لبخند گشادی به ماشین مدل بالایی اشاره کرد که با تعجب نگاهش کردم. هر دو به سمت ماشینش رفتیم، آردی با ریموت قفلهای ماشین را باز کرد و به سمت در جلویش رفت و مثل جنتلمنها در را برایم باز کرد. از این کارش نیشم باز شد و با لبخند بزرگی روی صندلی نشستم و عطری که توی فضای ماشین بود را نفس کشیدم. آردی هم سوار شد و حرکت کرد و گفت: _ چهطوره اول بریم رستوران غذا بخوریم؟ با این پیشنهادش استقبال کردم و گفتم: _ آره،آره. خندید و ضبط ماشینش را روشن کرد و آهنگ ترکی پخش شد. به خیابان، ماشینها و آدمها نگاه میکردم و به مهرداد فحش میدادم، گوشیام زنگ خورد و دست از ترور کردن مهرداد برداشتم. الین: _ سلام به بابای خوشگلم، بدون من خوشمیگذره. آردی صدای ضبط را کم کرد. بابا با خنده گفت: _ سلام دخترم، چه خوشگذروندنی؟ به مادرت چی گفتی که همش داره غر میزنه، والا مخم دیگه داره اِرور میده. زیر خنده زدم که آردی برای لحظهای به سمتم برگشت. الین: _ مگه چی میگه؟ با ناراحتی آهی کشید و گفت: _ میگه دختر بزرگ کن آخرش این بشه و... تا هم من میپرسم که چی شده با دعوا میگه همش تقصیر توعه این بچه رو لوس کردی که با من اینطوری صحبت میکنه...· دستم را جلوی دهانم گذاشتم و به پیادهراه خیره شدم و با خنده قضیه را برایش گفتم، که بخاطر مسواک زدن نمیتوانستم جوابش را بدهم و به مادر بر خورده بود. بابا وقتی همه چیز را فهمید با خنده بلندی گفت: _ من برم بهش بگم اصل قضیه رو، الان هم داره تو آشپزخونه غر میزنه. بابا تماس را قطع کرد و همان موقع آردی ماشین را نگه داشت و گفت: _ این رستوران غذاهای خوشمزهای داره. سرم را تکان دادم و پیاده شدم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق غیرمنتظره | میناجرجندی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین