انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق غیرمنتظره | میناجرجندی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="CANDY" data-source="post: 108865" data-attributes="member: 3457"><p>لباسهایم را عوض کردم. لباسی را که برای عقد الناز گرفته بودم روی کاناپه بود یک کت و شلوار بادمجانی که شلوارش نود سانتی بود، تیشرت ساده سفید هم برای زیر کت خریده بودم میخواستم کتم را جلو باز بگذارم، کفشهای پاشنه بلند سفید که جلویشان دوتا بند داشت و با یک بند ظریف قسمت مچ پا بسته میشد و با یک شال ساده سفید .</p><p>لباسهایم را برداشتم و داخل کمد گذاشتم.</p><p>گوشیام را برداشتم و روی تخت خوابیدم. وارد تلگرام شدم و به پیوی الناز رفتم و بهش پیام دادم.</p><p>- سلام عروس خانم هنوز زندهای؟</p><p>بعد از چند دقیقه آنلاین شد و پیامم را سین کرد و جواب داد:</p><p>- سلام عنتر، من تا قبر تو رو با دستهای خودم نشورم نمیمیرم خیالت راحت.</p><p>- من بمیرم پس دیگه کی عروسیت میرقصه؟</p><p>در حال تایپ بود که آفلاین شد، از تلگرام بیرون آمدم که گوشیام زنگ خورد، الناز بود.</p><p>الین:</p><p>- هان؟ بنال.</p><p>الناز:</p><p>- کوفت، آرزو به دل من موندِ یک بار مثل آدم جواب بدی.</p><p>- نچ، آرزوی تو مگه شوهر کردن نبود؟ دیگه داری به آرزوت میرسی.</p><p>با این حرف من صدای قهقه چند نفر را از پشت گوشی شنیدم.</p><p>الناز با حرص به آنها گفت:</p><p>- زهرمار، اون دهنهای گشادتون رو ببندین.</p><p>الناز، خطاب به من گفت:</p><p>- آرزو کن دستم بهت نرسه.</p><p>بدون اینکه بگذارد من جوابی بدهم گوشی را قطع کرد.</p><p></p><p></p><p>- الین، بیدارشو، هوی بیدارشو خرس زمستونی.</p><p>با صدای فرزین با حرص چشمهایم را باز کردم و گفتم:</p><p>- ای درد، ای کوفت.</p><p>چپچپ نگاهم کرد و گفت:</p><p>- اومدم بگم میخوایم بریم خونه بابامحمود همه هم دعوتند؛ حالا که تو نمیخوای از خواب زمستونیت بیدار بشی به مامان میگم اون بیاد سروقتت.</p><p>همان موقع صدای مامان آمد که گفت:</p><p>- فرزین، چیشد این کوالا بیدار نشد؟</p><p>هعی،دیگه من را جزء حیوانات کردند انگار من را از باغ وحش آوردهاند.</p><p>الین:</p><p>- تو گمشو برو من آماده میشم میام.</p><p>فرزین، با نیش باز از اتاق بیرون رفت، من هم به دستشویی رفتم.</p><p>لباسهایم را عوض کردم و از اتاق بیرون رفتم؛ همگی آماده بودند انگار فقط من آخرین نفر بودم، با دیدن شایان که با بابا صحبت میکرد نیشم باز شد و به سمتشان رفتم که مامان با دیدن من گفت :</p><p>- عجبی! بلاخره از تختت دل کندی.</p><p>پوکر به مامان نگاه انداختم، مامان هم چپچپ نگاهم کرد که بابا،شایان و فرزین ریز خنده زدند.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="CANDY, post: 108865, member: 3457"] لباسهایم را عوض کردم. لباسی را که برای عقد الناز گرفته بودم روی کاناپه بود یک کت و شلوار بادمجانی که شلوارش نود سانتی بود، تیشرت ساده سفید هم برای زیر کت خریده بودم میخواستم کتم را جلو باز بگذارم، کفشهای پاشنه بلند سفید که جلویشان دوتا بند داشت و با یک بند ظریف قسمت مچ پا بسته میشد و با یک شال ساده سفید . لباسهایم را برداشتم و داخل کمد گذاشتم. گوشیام را برداشتم و روی تخت خوابیدم. وارد تلگرام شدم و به پیوی الناز رفتم و بهش پیام دادم. - سلام عروس خانم هنوز زندهای؟ بعد از چند دقیقه آنلاین شد و پیامم را سین کرد و جواب داد: - سلام عنتر، من تا قبر تو رو با دستهای خودم نشورم نمیمیرم خیالت راحت. - من بمیرم پس دیگه کی عروسیت میرقصه؟ در حال تایپ بود که آفلاین شد، از تلگرام بیرون آمدم که گوشیام زنگ خورد، الناز بود. الین: - هان؟ بنال. الناز: - کوفت، آرزو به دل من موندِ یک بار مثل آدم جواب بدی. - نچ، آرزوی تو مگه شوهر کردن نبود؟ دیگه داری به آرزوت میرسی. با این حرف من صدای قهقه چند نفر را از پشت گوشی شنیدم. الناز با حرص به آنها گفت: - زهرمار، اون دهنهای گشادتون رو ببندین. الناز، خطاب به من گفت: - آرزو کن دستم بهت نرسه. بدون اینکه بگذارد من جوابی بدهم گوشی را قطع کرد. - الین، بیدارشو، هوی بیدارشو خرس زمستونی. با صدای فرزین با حرص چشمهایم را باز کردم و گفتم: - ای درد، ای کوفت. چپچپ نگاهم کرد و گفت: - اومدم بگم میخوایم بریم خونه بابامحمود همه هم دعوتند؛ حالا که تو نمیخوای از خواب زمستونیت بیدار بشی به مامان میگم اون بیاد سروقتت. همان موقع صدای مامان آمد که گفت: - فرزین، چیشد این کوالا بیدار نشد؟ هعی،دیگه من را جزء حیوانات کردند انگار من را از باغ وحش آوردهاند. الین: - تو گمشو برو من آماده میشم میام. فرزین، با نیش باز از اتاق بیرون رفت، من هم به دستشویی رفتم. لباسهایم را عوض کردم و از اتاق بیرون رفتم؛ همگی آماده بودند انگار فقط من آخرین نفر بودم، با دیدن شایان که با بابا صحبت میکرد نیشم باز شد و به سمتشان رفتم که مامان با دیدن من گفت : - عجبی! بلاخره از تختت دل کندی. پوکر به مامان نگاه انداختم، مامان هم چپچپ نگاهم کرد که بابا،شایان و فرزین ریز خنده زدند. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق غیرمنتظره | میناجرجندی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین