انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق غیرمنتظره | میناجرجندی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="CANDY" data-source="post: 105047" data-attributes="member: 3457"><p>مهرداد، با اعصبانیت دستانش را گذاشت روی دست هایم تا مانع کشیدن موهایش بشم؛ ولی من با تمام زورم موهاش رو گرفته بودم اون سه تا هم شکه نگاه ما می کردن.</p><p>مهرداد:</p><p>_ دختری زبون نفهم موهام رو ول کن.</p><p>با جیغ جیغ گفتم:</p><p>_ چی گفتی؟من زبون نفهمم؟</p><p>و سرش را چند بار تکان دادم که مهرداد با اعصبانیت به اون سه تا گفت:</p><p>_ چرا خشکتون زده بیاین این کولی رو از من جدا کنین موهام رو کند.</p><p>با این حرف مهرداد هر سه تایشان به خودشان آمدند و به سمت من آمدند و من را از مهرداد جدا کردند.</p><p>مهرداد، سرش را بین دستهایش گرفت انگار سرش خیلی درد گرفته بود نوشجانش دیگر او باشد من را حرص نده.</p><p>بلاخره فرزین با نیش باز سمت ما آمد و گفت:</p><p>_ بچه ها جاتون خالی اون بالا خیلی کِیف داد چطوره این بار همگی باهم بریم؟</p><p>هیچکس جوابش را نداد.</p><p>_ وا چتونه شماها چرا حرف نمی زنین.</p><p>چشمش به مهرداد که هنوز سرش را بین دست هایش گرفته بود خورد به سمتش رفت و دستش را روی شانه اش گذاشت که یکهو مهرداد از جایش بلند شد که فرزین گرخید.</p><p>فرزین:</p><p>_ خدا بگم چیکارت کنه مرد،بچه ام سقط شد مگه تو مسلمون نیستی این چه کاریه زهره ترک شدم.</p><p>ایلیا ریز ریز میخندید الناز و بیتا هم سرهایشان پایین بود و از تکان خوردن شانه هایشان مشخص بود داشتن میخندیدن.</p><p>مهرداد، با اعصبانیت چشم هایش را بست و بعد چند ثانیه باز کر د و نگاه اعصبی و اخمویش را به سمت من گرفت من هم کم نیاوردم نگاهش می کردم.</p><p>یکهو جنی شد با دو قدم بلند خودش را به من رساند و گفت:</p><p>_ با بد کسی در افتادی کوچولو اگه دختر نبودی بلایی سرت می دادم یادت نره، اگه الآن معذرت خواهی کنی میبخشمت.</p><p>بعد حرفش پوزخندی زد و منتظر نگاهم کرد.</p><p>با خشم گفتم:</p><p>_ شتر در خواب ببیند پنبه دانه.</p><p>یک قدم از من فاصله گرفت و دوباره پوزخندی زد.</p><p>ان شاللّه دهنش فلج بشه نتونه پوزخند بزنه، ان شالله هیچ کس زنش نشه تا عمه بندازتش تو دبه ترشی.</p><p>فرزین با کنجکاوی پرسید:</p><p>_ من نبودم این آبجی ما باز چه آتیشی سوزونده.</p><p>پوکر نگاهش کردم.</p><p>ایلیا با خنده جوابش داد و گفت:</p><p>_ بیا فیلمش توی گوشی من هست.</p><p>چپچپ نگاهش کردم که سرش را سمت دیگری گرفت این کی فیلم گرفت من متوجه نشدم.</p><p>مهرداد، کنار فرزین و ایلیا رفت و گفت:</p><p>_ چطوره تونل وحشت بریم؟</p><p>تو حرف نزنی نمیگن لالی ایش.</p><p>فرزین، و ایلیا مثل همیشه با نیش باز تایید کردن.</p><p>ما دخترها هم مخالفتی نکردیم تا مورد تمسخرشون قرار نگیریم.</p><p>مهرداد، ایلیا و فرزین به سمت تونل وحشت حرکت کردن ما سه نفر هم پشت سرشان به راه افتادیم.</p><p>الناز طوری که من و بیتا بشنویم گفت:</p><p>_ یه وقت مهرداد یه جا خفتت نکنه بکشتت.</p><p>چپ چپ نگاهش کردم گفتم:</p><p>_ غلط کرده بعدشم مگه من چیکار کردم که بخواد بکشتم؟</p><p>بیتا:</p><p>_کم مونده بود پوست سرش رو بکنی ندیدی چهره ش رو خیلی خودش رو کنترل کرده بود نکشتت.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="CANDY, post: 105047, member: 3457"] مهرداد، با اعصبانیت دستانش را گذاشت روی دست هایم تا مانع کشیدن موهایش بشم؛ ولی من با تمام زورم موهاش رو گرفته بودم اون سه تا هم شکه نگاه ما می کردن. مهرداد: _ دختری زبون نفهم موهام رو ول کن. با جیغ جیغ گفتم: _ چی گفتی؟من زبون نفهمم؟ و سرش را چند بار تکان دادم که مهرداد با اعصبانیت به اون سه تا گفت: _ چرا خشکتون زده بیاین این کولی رو از من جدا کنین موهام رو کند. با این حرف مهرداد هر سه تایشان به خودشان آمدند و به سمت من آمدند و من را از مهرداد جدا کردند. مهرداد، سرش را بین دستهایش گرفت انگار سرش خیلی درد گرفته بود نوشجانش دیگر او باشد من را حرص نده. بلاخره فرزین با نیش باز سمت ما آمد و گفت: _ بچه ها جاتون خالی اون بالا خیلی کِیف داد چطوره این بار همگی باهم بریم؟ هیچکس جوابش را نداد. _ وا چتونه شماها چرا حرف نمی زنین. چشمش به مهرداد که هنوز سرش را بین دست هایش گرفته بود خورد به سمتش رفت و دستش را روی شانه اش گذاشت که یکهو مهرداد از جایش بلند شد که فرزین گرخید. فرزین: _ خدا بگم چیکارت کنه مرد،بچه ام سقط شد مگه تو مسلمون نیستی این چه کاریه زهره ترک شدم. ایلیا ریز ریز میخندید الناز و بیتا هم سرهایشان پایین بود و از تکان خوردن شانه هایشان مشخص بود داشتن میخندیدن. مهرداد، با اعصبانیت چشم هایش را بست و بعد چند ثانیه باز کر د و نگاه اعصبی و اخمویش را به سمت من گرفت من هم کم نیاوردم نگاهش می کردم. یکهو جنی شد با دو قدم بلند خودش را به من رساند و گفت: _ با بد کسی در افتادی کوچولو اگه دختر نبودی بلایی سرت می دادم یادت نره، اگه الآن معذرت خواهی کنی میبخشمت. بعد حرفش پوزخندی زد و منتظر نگاهم کرد. با خشم گفتم: _ شتر در خواب ببیند پنبه دانه. یک قدم از من فاصله گرفت و دوباره پوزخندی زد. ان شاللّه دهنش فلج بشه نتونه پوزخند بزنه، ان شالله هیچ کس زنش نشه تا عمه بندازتش تو دبه ترشی. فرزین با کنجکاوی پرسید: _ من نبودم این آبجی ما باز چه آتیشی سوزونده. پوکر نگاهش کردم. ایلیا با خنده جوابش داد و گفت: _ بیا فیلمش توی گوشی من هست. چپچپ نگاهش کردم که سرش را سمت دیگری گرفت این کی فیلم گرفت من متوجه نشدم. مهرداد، کنار فرزین و ایلیا رفت و گفت: _ چطوره تونل وحشت بریم؟ تو حرف نزنی نمیگن لالی ایش. فرزین، و ایلیا مثل همیشه با نیش باز تایید کردن. ما دخترها هم مخالفتی نکردیم تا مورد تمسخرشون قرار نگیریم. مهرداد، ایلیا و فرزین به سمت تونل وحشت حرکت کردن ما سه نفر هم پشت سرشان به راه افتادیم. الناز طوری که من و بیتا بشنویم گفت: _ یه وقت مهرداد یه جا خفتت نکنه بکشتت. چپ چپ نگاهش کردم گفتم: _ غلط کرده بعدشم مگه من چیکار کردم که بخواد بکشتم؟ بیتا: _کم مونده بود پوست سرش رو بکنی ندیدی چهره ش رو خیلی خودش رو کنترل کرده بود نکشتت. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق غیرمنتظره | میناجرجندی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین