انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق غیرمنتظره | میناجرجندی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="CANDY" data-source="post: 103661" data-attributes="member: 3457"><p>در اتاق را باز کردم و داخل رفتم؛فضای اتاق تاریک بود فقط آباژور روشن بود.</p><p>الناز و بیتا روی تخت نشسته بودند و با ورود من سکوت کرده بودند و به من خیره شده بودند.</p><p>لآمپ اتاق را روشن کردم و به سمتشان رفتم.</p><p>الین:</p><p>_ چرا مثل جنزدهها شدین جن دیدین مگه؟</p><p>الناز با بیحالی گفت:</p><p>_ الین لآمپ رو خاموش کن.</p><p>بدون این که جوابش را بدهم کنارش نشستم و نگاهی به بیتا که چشمهایش ناراحت بود و دستهای الناز را گرفته بود کردم.</p><p>الناز، هنوز لباسهای دانشگاه را که چروک شده بودند را پوشیده بود و چشمهایش خمار ، سرخ و پف کرده بود،موهایش هم توی هم گره خورده بود.</p><p>بیتا سکوت را شکست:</p><p>_ الناز چی شده چرا این قدر بهم ریخته شدی.</p><p>یواش زدم پشت کمر الناز و گفتم:</p><p>_ مواد بهش نرسیده.</p><p>بیتا چشم غرهای بهم رفت؛ والآ شبیه معتادها شده بود.</p><p>از جایم بلند شدم و دست الناز را گرفتم و گفتم:</p><p>_گمشو برو حموم جن ببینتت می ترسه چه برسه به آدم.</p><p>با زور و دعوا به حمام فرستادمش، بیتا هم از توی کمدش لباس برداشت.</p><p>گوشیم زنگ خورد فرزین بود:</p><p>_ بنال.</p><p>جوابی نداد که گوشی را قطع کردم این هم از برادر ما یه تختش کم بود</p><p>جلو آینه قدی که توی اتاق الناز بود رفتم و نگاهی به تیپم کردم.</p><p>مانتو اسپرت مشکی کوتاه،شلوار سفیدراسته ساده ،کفش اسپرت سفید،شال هم مشکی ساده بود.</p><p>موهای جلویم را کج ریخته بودم و آرایشم خط چشم و رژ لب قرمز بود.</p><p>بلاخره الناز بیرون آمد و لباسهای که بیتا برایش گذاشته بود را پوشید.</p><p>موهاش را با سشوار خشک کردم و با کش بستم بیتا هم آرایشش کرد.</p><p>کفشهای کتانی ساق کوتاهِ سیاه سفیدش را پوشید و از اتاق بیرون رفتیم.</p><p>صدایم را روی سرم انداختم و گفتم:</p><p>_ خاله ما رفتیم.</p><p></p><p>سوار ماشین شدیم و به سمت شهربازی حرکت کردم</p><p>بیتا، ضبط را روشن کرد و همراه آهنگ سرش را جلو عقب تکان میداد.</p><p>الین:</p><p>_ الناز بنال امروز چته.</p><p>همینطور که به بیرون نگاه می کرد گفت:</p><p>_ آراد و دیدم.</p><p>با بیتا هم زمان با تعجب گفتیم:</p><p>_ جدی؟</p><p>_ اره، همراه یه دختر بود.</p><p>بیتا:</p><p>_ اون که میگفت میخواد برای ادامه تحصیل بره فرانسه، ایران چیکار می کنه؟</p><p>الناز پوزخندی زد و گفت:</p><p>_ همش نقشش بود(بغض کرد) منِ ساده باورش کردم وقتی گفت مدرکش رو بگیره برمی گرده میاد خواستگاریم،تمام این یک سال ارتباطش رو از همه طریق باهام قطع کرد با خودم گفتم حتماً میخواد فقط روی درسهاش تمرکز کنه، نگو همش دورغ بود دنبال هرزگی رفته بوده.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="CANDY, post: 103661, member: 3457"] در اتاق را باز کردم و داخل رفتم؛فضای اتاق تاریک بود فقط آباژور روشن بود. الناز و بیتا روی تخت نشسته بودند و با ورود من سکوت کرده بودند و به من خیره شده بودند. لآمپ اتاق را روشن کردم و به سمتشان رفتم. الین: _ چرا مثل جنزدهها شدین جن دیدین مگه؟ الناز با بیحالی گفت: _ الین لآمپ رو خاموش کن. بدون این که جوابش را بدهم کنارش نشستم و نگاهی به بیتا که چشمهایش ناراحت بود و دستهای الناز را گرفته بود کردم. الناز، هنوز لباسهای دانشگاه را که چروک شده بودند را پوشیده بود و چشمهایش خمار ، سرخ و پف کرده بود،موهایش هم توی هم گره خورده بود. بیتا سکوت را شکست: _ الناز چی شده چرا این قدر بهم ریخته شدی. یواش زدم پشت کمر الناز و گفتم: _ مواد بهش نرسیده. بیتا چشم غرهای بهم رفت؛ والآ شبیه معتادها شده بود. از جایم بلند شدم و دست الناز را گرفتم و گفتم: _گمشو برو حموم جن ببینتت می ترسه چه برسه به آدم. با زور و دعوا به حمام فرستادمش، بیتا هم از توی کمدش لباس برداشت. گوشیم زنگ خورد فرزین بود: _ بنال. جوابی نداد که گوشی را قطع کردم این هم از برادر ما یه تختش کم بود جلو آینه قدی که توی اتاق الناز بود رفتم و نگاهی به تیپم کردم. مانتو اسپرت مشکی کوتاه،شلوار سفیدراسته ساده ،کفش اسپرت سفید،شال هم مشکی ساده بود. موهای جلویم را کج ریخته بودم و آرایشم خط چشم و رژ لب قرمز بود. بلاخره الناز بیرون آمد و لباسهای که بیتا برایش گذاشته بود را پوشید. موهاش را با سشوار خشک کردم و با کش بستم بیتا هم آرایشش کرد. کفشهای کتانی ساق کوتاهِ سیاه سفیدش را پوشید و از اتاق بیرون رفتیم. صدایم را روی سرم انداختم و گفتم: _ خاله ما رفتیم. سوار ماشین شدیم و به سمت شهربازی حرکت کردم بیتا، ضبط را روشن کرد و همراه آهنگ سرش را جلو عقب تکان میداد. الین: _ الناز بنال امروز چته. همینطور که به بیرون نگاه می کرد گفت: _ آراد و دیدم. با بیتا هم زمان با تعجب گفتیم: _ جدی؟ _ اره، همراه یه دختر بود. بیتا: _ اون که میگفت میخواد برای ادامه تحصیل بره فرانسه، ایران چیکار می کنه؟ الناز پوزخندی زد و گفت: _ همش نقشش بود(بغض کرد) منِ ساده باورش کردم وقتی گفت مدرکش رو بگیره برمی گرده میاد خواستگاریم،تمام این یک سال ارتباطش رو از همه طریق باهام قطع کرد با خودم گفتم حتماً میخواد فقط روی درسهاش تمرکز کنه، نگو همش دورغ بود دنبال هرزگی رفته بوده. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق غیرمنتظره | میناجرجندی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین