انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق غیرمنتظره | میناجرجندی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="CANDY" data-source="post: 103550" data-attributes="member: 3457"><p>به خانه بیتا رسیدم و ایستادم،تک زنگی بهش زدم؛ بعد از پنج دقیقه در حیاط شان باز شد و بیرون آمد.</p><p>همینطور که به سمت ماشین میآمد نگاهی به تیپش انداختم،مانتو قرمز که آستینهایش مدل فانوسی و قدش تا زانو بود،شلوار اسلش مشکی،کفش مشکی جلوباز پاشنه پهن،شالش هم سبز پررنگ ساده بود،با اینکه تیپش باحال بود؛ ولی رسماً شبیه هندوانه شده بود.</p><p>در جلو را باز کرد و نشست.</p><p>الین:</p><p>_ سلام خاله هندونه اشتباه سوار شدی(اشارهای به پیکان جلویم کردم)باید بری سوار اون پیکان بشی بری ترباری.</p><p>نیشگونی از دستم گرفت که دردم آمد.</p><p>الین:</p><p>_ وحشی حالآ شدی هندونه خار دار.</p><p>بیتا با چشم های گرد شده گفت:</p><p>_ دهنِ تو می بندی یا ببندمش.</p><p>همینطور که ماشین را روشن میکردم با نیش باز گفتم:</p><p>_ شما جون به خواه هندونه جونم.</p><p>ماشین را به حرکت در آوردم و به سمت خانه الناز روندم.</p><p>بیتا حرصی جیغی کشید که با خنده گفتم:</p><p>_ باشه، باشه دیگه هیچی نمی گم.</p><p>بیتا صدای ضبط را بلند کرد و به داشبورد خیره شد احتمالآ نگران الناز بود.</p><p>بلاخره سکوت را شکست و گفت:</p><p>_ الین بنظرت الناز میاد؟</p><p>_ غلط کرده نیاد مگه دست خودشِ.</p><p></p><p></p><p>دستم راگذاشته بودم روی زنگ و برنمیداشتم.</p><p>بیتا:</p><p>_ زنگ رو سوزوندی عنتر.</p><p>بدون توجه به حرفش کار خودم را ادامه دادم؛ بلاخره در حیاط باز شد و چهره اخمآلود خاله الهه نمایان شد.</p><p>خاله الهه:</p><p>_ زنگ به لطف تو سوخته دیگه الکی دستت رو اونجا نزار.</p><p>با نیش باز خواستم حرفی بزنم که بیتا زودتر گفت:</p><p>_ سلام خاله خبی؟الناز همین جاست؟</p><p>_ سلام عزیزم، قربونت، آره تو اتاقشِ سرش درد می کنه خوابیده.</p><p>بیتا:</p><p>_ باشه، پس من میرم پیشش.</p><p>بعد این حرف داخل رفت.</p><p>رفتم جلو و خاله الهه را بغل کردم و گفتم:</p><p>_ سلام به خالهی خوشگلم چطوری؟</p><p>من را از خودش جدا کرد و در حیاط را بست و گفت:</p><p>_ به لطف تو خوبم دفعه آخر ی که اومدی زنگ رو سوزوندی دیگه از ترس تو زنگ رو درست نکردم.</p><p>همینطور که به سمت خانه میرفتیم خندیدم و گفتم:</p><p>_ حرص نخور خاله جونم مال دنیا ارزش نداره.</p><p>چپچپ نگاهم کرد و گفت:</p><p>_ گمشو برو پیش بچهها جلو چشمم نباش.</p><p>_ بخاطر همین روحیه جنگیته که آقا آرمان عاشقته.</p><p>خواست بزنتم که با خنده فرار کردم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="CANDY, post: 103550, member: 3457"] به خانه بیتا رسیدم و ایستادم،تک زنگی بهش زدم؛ بعد از پنج دقیقه در حیاط شان باز شد و بیرون آمد. همینطور که به سمت ماشین میآمد نگاهی به تیپش انداختم،مانتو قرمز که آستینهایش مدل فانوسی و قدش تا زانو بود،شلوار اسلش مشکی،کفش مشکی جلوباز پاشنه پهن،شالش هم سبز پررنگ ساده بود،با اینکه تیپش باحال بود؛ ولی رسماً شبیه هندوانه شده بود. در جلو را باز کرد و نشست. الین: _ سلام خاله هندونه اشتباه سوار شدی(اشارهای به پیکان جلویم کردم)باید بری سوار اون پیکان بشی بری ترباری. نیشگونی از دستم گرفت که دردم آمد. الین: _ وحشی حالآ شدی هندونه خار دار. بیتا با چشم های گرد شده گفت: _ دهنِ تو می بندی یا ببندمش. همینطور که ماشین را روشن میکردم با نیش باز گفتم: _ شما جون به خواه هندونه جونم. ماشین را به حرکت در آوردم و به سمت خانه الناز روندم. بیتا حرصی جیغی کشید که با خنده گفتم: _ باشه، باشه دیگه هیچی نمی گم. بیتا صدای ضبط را بلند کرد و به داشبورد خیره شد احتمالآ نگران الناز بود. بلاخره سکوت را شکست و گفت: _ الین بنظرت الناز میاد؟ _ غلط کرده نیاد مگه دست خودشِ. دستم راگذاشته بودم روی زنگ و برنمیداشتم. بیتا: _ زنگ رو سوزوندی عنتر. بدون توجه به حرفش کار خودم را ادامه دادم؛ بلاخره در حیاط باز شد و چهره اخمآلود خاله الهه نمایان شد. خاله الهه: _ زنگ به لطف تو سوخته دیگه الکی دستت رو اونجا نزار. با نیش باز خواستم حرفی بزنم که بیتا زودتر گفت: _ سلام خاله خبی؟الناز همین جاست؟ _ سلام عزیزم، قربونت، آره تو اتاقشِ سرش درد می کنه خوابیده. بیتا: _ باشه، پس من میرم پیشش. بعد این حرف داخل رفت. رفتم جلو و خاله الهه را بغل کردم و گفتم: _ سلام به خالهی خوشگلم چطوری؟ من را از خودش جدا کرد و در حیاط را بست و گفت: _ به لطف تو خوبم دفعه آخر ی که اومدی زنگ رو سوزوندی دیگه از ترس تو زنگ رو درست نکردم. همینطور که به سمت خانه میرفتیم خندیدم و گفتم: _ حرص نخور خاله جونم مال دنیا ارزش نداره. چپچپ نگاهم کرد و گفت: _ گمشو برو پیش بچهها جلو چشمم نباش. _ بخاطر همین روحیه جنگیته که آقا آرمان عاشقته. خواست بزنتم که با خنده فرار کردم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق غیرمنتظره | میناجرجندی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین