انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق غیرمنتظره | میناجرجندی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="CANDY" data-source="post: 102262" data-attributes="member: 3457"><p>دو روز از تولد آزیتا گذشته بود؛ امروز چون کلاس دارم باید به دانشگاه بروم.</p><p>داشتم صبحانه میخوردم که فرزین با چهره خوابآلود آمد.</p><p>صندلی روبهروی من را عقب کشید و نشست.</p><p>فرزین:</p><p>_ صبح بخیر به خواهر سحرخیزم.</p><p>و دستش را به سمت نانها دراز کرد،استکان چایام را روی میز گذاشتم و روی دستش زدم که (آخی) گفت.</p><p>الین:</p><p>_ صبح توام بخیر، اول برو دست و صورتت رو بشور بعد بیا کوفت کن چندش خان.</p><p>بعد از جایم بلند شدم کولهام را از روی صندلی کنارم برداشتم که فرزین نگاهی به مانتو زرشکی و شلوار مدل باربی مشکیم انداخت و گفت:</p><p>_ اول صبح کجا تشریف میبری؟</p><p>چپچپ نگاهش کردم و گفتم:</p><p>_ نه انگار هنوز خوابی ویندوزت بالا نیومده،دارم میرم دانشگاه.</p><p>چشمغرهای بهم رفت و چیزی نگفت.</p><p></p><p>وقتی به دانشگاه رسیدم ماشین را پارک کردم و پیاده شدم که یک نفر محکم به دستم زد که دستم افلیج شد؛ برگشتم ببینم کار کدام خری بود که با نیش باز بیتا روبهرو شدم.</p><p>با حرص گفتم:</p><p>_ ای بمیری بیشعور دستم قطع شد.</p><p>بیتوجه به غر زدنهای من دستم را گرفت و همینطور که من را به سمت داخل دانشگاه میبرد گفت:</p><p>_ خبر جدید دارم.</p><p>بعد با ذوق ادامه داد:</p><p>_ امروز قراره استاد جدید بیاد.</p><p>_ خاک تو ملاجت بخاطر همین دست نازنینم رو افلیج کردی؟</p><p>چپچپ نگاهم کرو و گفت:</p><p>_ بیذوق.</p><p>دهانم راکج کردم و ادایش را در آوردم، من نمیدانم استاد جدیدچه ذوقی دارد؟ خب آن هم مثل استادهای دیگر است.</p><p>همینطور که وارد کلاس میشدیم گفتم:</p><p>_ پس الناز کجاست؟</p><p>به سمت دختری که سرش را روی میز گذاشته بود اشاره کرد.</p><p>هر دو به سمت الناز رفتیم؛ چون وسط بود دو طرفش نشستیم.</p><p>کرمهای درونم بیدار شده بودند و هی میگفتند یکم الناز را اعذیت کنم.</p><p>محکم با کف دستم روی میز زدم که دست خودم درد گرفت.</p><p>الناز، با وحشت از جایش پرید و با آن مقنعه کج شدهاش گفت:</p><p>_ چیشده؟ زلزله شده؟ وای حالآ کجا پناه بگیرم.</p><p>من و بیتا رسماً داشتیم میز و صندلی را از خنده گاز میزدیم؛ کسانی که توی کلاس بودند هم داشتند می خندیدند.</p><p>الناز ، ساکت شده بود انگار داشت پردازش می کرد.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="CANDY, post: 102262, member: 3457"] دو روز از تولد آزیتا گذشته بود؛ امروز چون کلاس دارم باید به دانشگاه بروم. داشتم صبحانه میخوردم که فرزین با چهره خوابآلود آمد. صندلی روبهروی من را عقب کشید و نشست. فرزین: _ صبح بخیر به خواهر سحرخیزم. و دستش را به سمت نانها دراز کرد،استکان چایام را روی میز گذاشتم و روی دستش زدم که (آخی) گفت. الین: _ صبح توام بخیر، اول برو دست و صورتت رو بشور بعد بیا کوفت کن چندش خان. بعد از جایم بلند شدم کولهام را از روی صندلی کنارم برداشتم که فرزین نگاهی به مانتو زرشکی و شلوار مدل باربی مشکیم انداخت و گفت: _ اول صبح کجا تشریف میبری؟ چپچپ نگاهش کردم و گفتم: _ نه انگار هنوز خوابی ویندوزت بالا نیومده،دارم میرم دانشگاه. چشمغرهای بهم رفت و چیزی نگفت. وقتی به دانشگاه رسیدم ماشین را پارک کردم و پیاده شدم که یک نفر محکم به دستم زد که دستم افلیج شد؛ برگشتم ببینم کار کدام خری بود که با نیش باز بیتا روبهرو شدم. با حرص گفتم: _ ای بمیری بیشعور دستم قطع شد. بیتوجه به غر زدنهای من دستم را گرفت و همینطور که من را به سمت داخل دانشگاه میبرد گفت: _ خبر جدید دارم. بعد با ذوق ادامه داد: _ امروز قراره استاد جدید بیاد. _ خاک تو ملاجت بخاطر همین دست نازنینم رو افلیج کردی؟ چپچپ نگاهم کرو و گفت: _ بیذوق. دهانم راکج کردم و ادایش را در آوردم، من نمیدانم استاد جدیدچه ذوقی دارد؟ خب آن هم مثل استادهای دیگر است. همینطور که وارد کلاس میشدیم گفتم: _ پس الناز کجاست؟ به سمت دختری که سرش را روی میز گذاشته بود اشاره کرد. هر دو به سمت الناز رفتیم؛ چون وسط بود دو طرفش نشستیم. کرمهای درونم بیدار شده بودند و هی میگفتند یکم الناز را اعذیت کنم. محکم با کف دستم روی میز زدم که دست خودم درد گرفت. الناز، با وحشت از جایش پرید و با آن مقنعه کج شدهاش گفت: _ چیشده؟ زلزله شده؟ وای حالآ کجا پناه بگیرم. من و بیتا رسماً داشتیم میز و صندلی را از خنده گاز میزدیم؛ کسانی که توی کلاس بودند هم داشتند می خندیدند. الناز ، ساکت شده بود انگار داشت پردازش می کرد. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق غیرمنتظره | میناجرجندی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین