انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق غیرمنتظره | میناجرجندی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="CANDY" data-source="post: 101288" data-attributes="member: 3457"><p>به من چه تقصیر خودش بود من روی تخت نازنینم حساسم، نیشم رو براش باز کردم که با دیدن خنده من جریتر شد و جیغ بلندتری کشید از جاش بلند شد و به سمتم هجوم آورد جیغ خفهای کشیدم و پا به فرار گذاشتم. اون لحظه نمیتونستم نیشم رو کنترل کنم، با دیدن چهرهی اعصبانی الناز بیشتر باز میشد.</p><p>از پلهها پایین اومدم و با جیغ گفتم:</p><p>- من رو از دست این وحشی نجات بدین،کمک من هنوز جوونم آرزو دارم نمیخوام به دست این بمیرم.</p><p>همین که نزدیک بقیه شدم از پشت پیرهنم رو گرفت و با اون ناخنهای مثل بیلش به جونم افتاد، نیشگونهای دردناکی میگرفت که مطمنم جاشون کبود میشد.</p><p>همینطور که سعی داشتم از دستش خودم رو رها کنم با پا زدم به زانوش و گفتم:</p><p>- آخ ولم کن گاو وحشی من که پارچهی قرمز نیستم اینطور رَم کردی.</p><p>با این حرفم همه از خنده ترکیدن.</p><p>ماشاللّه این هم از خانواده، جای اینکه من رو از دست این وحشی نجات بِدن انگار اومدن سیرک که فقط میخندن، یا شاید هم ما براشون حکم جُک رو داشتیم.</p><p>با گاز محکم و دردناکی که از گونه ام گرفت جیغی کشیدم که ولم کرد و زبونی برام در آورد.</p><p>چشم غرهای بهش رفتم، من هم نامردی نکردم از جام بلند شدم موهاش رو گرفتم که اون هم همین کار رو با موهای من انجام داد.</p><p>بقیه وقتی دیدن ما از هم جدا نمیشیم اومدن از هم جدامون کردند و دوباره رفتند سر صحبت خودشون، مامان و خاله هم بعد از کلی چشم غره و نصیحت رفتند این وسط ایلیا به ما نگاه میکرد در گوش فرزین یک چیزی میگفت و با هم ریزریز میخندیدند.</p><p>الناز شال رو مرتبط کرد و با حرص گفت:</p><p>- الی، دلم میخواد برم فکشون رو پایین بیارم.</p><p>همونطور که چپچپ نگاه اون دوتا عقب موندهی ذهنی میکردم حرفش رو تأیید کردم و گفتم:</p><p>- یک بلایی سر این ایلیا بیارم.</p><p>من و الناز همیشه همینطور بودیم با هم شیطنت و دعوا داشتیم؛ ولی هیچ وقت باهم قهر نمیکردیم.</p><p>الناز تا فهمید نقشهای دارم با چشمهای ستاره بارون و نیش باز نگاهم کرد و پرسید:</p><p>- چه نقشهای؟</p><p>نیشم رو باز کردم و نقشهام رو گفتم که الناز زیر خنده زد و منم با خنده به افق خیره شدم.</p><p>ایلیا و فرزین با دیدن خندههای ما یک نگاهِ کنجکاو به هم کردن.</p><p>ایلیا:</p><p>- اگه چیز خندهداری هست بگین ماهم بخندیم.</p><p>بعد گفتن این جمله با اون فرزین الاغ هرهر زیر خنده زدند که خندههاشون بیشتر شبیه عرعر خر بود.</p><p>الناز قری به گردنش داد و دستش رو به سمت آجیلها برد یک مشت برداشت و در جواب ایلیا گفت:</p><p>- برای بچهها خوب نیست گلم.</p><p>برای در آوردن لج اون دوتا زیر خنده زدیم</p><p>اونا هم با حرص نگاهمون کردن. (ایش اینقدر نگاه کنید تا چشمهاتون در بیاد).</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="CANDY, post: 101288, member: 3457"] به من چه تقصیر خودش بود من روی تخت نازنینم حساسم، نیشم رو براش باز کردم که با دیدن خنده من جریتر شد و جیغ بلندتری کشید از جاش بلند شد و به سمتم هجوم آورد جیغ خفهای کشیدم و پا به فرار گذاشتم. اون لحظه نمیتونستم نیشم رو کنترل کنم، با دیدن چهرهی اعصبانی الناز بیشتر باز میشد. از پلهها پایین اومدم و با جیغ گفتم: - من رو از دست این وحشی نجات بدین،کمک من هنوز جوونم آرزو دارم نمیخوام به دست این بمیرم. همین که نزدیک بقیه شدم از پشت پیرهنم رو گرفت و با اون ناخنهای مثل بیلش به جونم افتاد، نیشگونهای دردناکی میگرفت که مطمنم جاشون کبود میشد. همینطور که سعی داشتم از دستش خودم رو رها کنم با پا زدم به زانوش و گفتم: - آخ ولم کن گاو وحشی من که پارچهی قرمز نیستم اینطور رَم کردی. با این حرفم همه از خنده ترکیدن. ماشاللّه این هم از خانواده، جای اینکه من رو از دست این وحشی نجات بِدن انگار اومدن سیرک که فقط میخندن، یا شاید هم ما براشون حکم جُک رو داشتیم. با گاز محکم و دردناکی که از گونه ام گرفت جیغی کشیدم که ولم کرد و زبونی برام در آورد. چشم غرهای بهش رفتم، من هم نامردی نکردم از جام بلند شدم موهاش رو گرفتم که اون هم همین کار رو با موهای من انجام داد. بقیه وقتی دیدن ما از هم جدا نمیشیم اومدن از هم جدامون کردند و دوباره رفتند سر صحبت خودشون، مامان و خاله هم بعد از کلی چشم غره و نصیحت رفتند این وسط ایلیا به ما نگاه میکرد در گوش فرزین یک چیزی میگفت و با هم ریزریز میخندیدند. الناز شال رو مرتبط کرد و با حرص گفت: - الی، دلم میخواد برم فکشون رو پایین بیارم. همونطور که چپچپ نگاه اون دوتا عقب موندهی ذهنی میکردم حرفش رو تأیید کردم و گفتم: - یک بلایی سر این ایلیا بیارم. من و الناز همیشه همینطور بودیم با هم شیطنت و دعوا داشتیم؛ ولی هیچ وقت باهم قهر نمیکردیم. الناز تا فهمید نقشهای دارم با چشمهای ستاره بارون و نیش باز نگاهم کرد و پرسید: - چه نقشهای؟ نیشم رو باز کردم و نقشهام رو گفتم که الناز زیر خنده زد و منم با خنده به افق خیره شدم. ایلیا و فرزین با دیدن خندههای ما یک نگاهِ کنجکاو به هم کردن. ایلیا: - اگه چیز خندهداری هست بگین ماهم بخندیم. بعد گفتن این جمله با اون فرزین الاغ هرهر زیر خنده زدند که خندههاشون بیشتر شبیه عرعر خر بود. الناز قری به گردنش داد و دستش رو به سمت آجیلها برد یک مشت برداشت و در جواب ایلیا گفت: - برای بچهها خوب نیست گلم. برای در آوردن لج اون دوتا زیر خنده زدیم اونا هم با حرص نگاهمون کردن. (ایش اینقدر نگاه کنید تا چشمهاتون در بیاد). [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق غیرمنتظره | میناجرجندی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین