انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق غیرمنتظره | میناجرجندی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="CANDY" data-source="post: 101264" data-attributes="member: 3457"><p>- الین، بیدار شو.</p><p>با شنیدن صدای مامان که برای بار صدم صدام میزد، پتو رو روی سرم کشیدم و با حرص گفتم:</p><p>- اه مامان بزار بخوابم.</p><p>پتو رو محکم از روی سرم کشید و با اعصبانیت گفت:</p><p>- بیدار میشی یا با لگد و کتک بیدارت کنم.</p><p>یا خدا مادر ماهم جنگی شدِ الآنِ بزنه کبودم کنه.</p><p>خمیازهای کشیدم و روی تخت نشستم.</p><p>- بفرما بیدار شدم دیگه نیازی به خشونت نیست مادر من.</p><p>بعد از این حرفم نیشم رو باز کردم که با تأسف نگاهم کرد و گفت:</p><p>- دست و صورتت رو بشور آماده شو قرارِ خالهات اینها بیان.</p><p>همینطور که داشت از اتاقم میرفت گفت:</p><p>- میترسم آخرش رو دستم بمونه.</p><p>بفرما این هم از مادر ما. با غرغر از روی تخت بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم؛ بعد از انجام عملیات و شستن صورت بیرون اومدم. شونم رو برداشتهام موهام رو شونه کردم؛ بعد از اینکه لباسام رو عوض کردم گوشیم رو برداشتم و از اتاقم بیرون اومدم تا ببینم چه خبره؟ و یک چیزی هم بریزم تو شکم فلک زدهام. از هفتتا پلهای که به راهروی اتاقها وصل بود پایین اومدم، با دیدن مامان که توی آشپزخونه داشت غذا درست میکرد آروم به سمت مبلها رفتم؛ چون پشتش به من بود متوجه اومدنم نشده بود. روی مبل نشستم و صدام رو روی سرم انداختم:</p><p>- مامان، فرزین و بابا کجان؟</p><p>تا این حرف رو زدم صدای افتادن چیزی و «هین» گفتنش رو شنیدم، لحظهای سکوت شد که یک دفعه با جیغ گفت:</p><p>- ذلیل نشی الین سکته کردم نمیتونی وقتی مییای اعلام حضور کنی.</p><p>و بعد شروع کرد غرغر کردن. شلیک خندهام همانا و پرت شدن دمپایِ مامان توی صورتم همانا؛ دستم رو گذاشتم رو دماغم و گفتم:</p><p>- آخ، ننه چرا میزنی.</p><p>دست به کمر چپچپ نگاهم کرد گفت:</p><p>- ننه و کوفت حقت بود، این هم برات کم بود.</p><p>رفتم سمتش بغلش کردم، آخ که من چه قدر دوستش داشتم.</p><p>- حرص نخور مامان خوشگلم خدایی نکرده سکته میکنی.</p><p>و لپش رو محکم ب×و×س کردم.</p><p>خندهاش گرفت؛ ولی سعی کرد لبخندش رو مخفی بکنه و جدی باشه؛ همینطور که دستهام رو از دور خودش باز میکرد گفت:</p><p>- برو اونطرف خفهام کردی.</p><p>و من رو از خودش جدا کرد و به آشپزخونه برگشت من هم پشت سرش رفتم. به سمت یخچال رفتم درش رو باز کردم و کلهام رو داخلش بردم، با دیدن کیک شکلاتی بزرگی چشمهام برق زد برداشتمش و مثل قحطیزدهها با چنگال به جون کیک بخت برگشته افتادم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="CANDY, post: 101264, member: 3457"] - الین، بیدار شو. با شنیدن صدای مامان که برای بار صدم صدام میزد، پتو رو روی سرم کشیدم و با حرص گفتم: - اه مامان بزار بخوابم. پتو رو محکم از روی سرم کشید و با اعصبانیت گفت: - بیدار میشی یا با لگد و کتک بیدارت کنم. یا خدا مادر ماهم جنگی شدِ الآنِ بزنه کبودم کنه. خمیازهای کشیدم و روی تخت نشستم. - بفرما بیدار شدم دیگه نیازی به خشونت نیست مادر من. بعد از این حرفم نیشم رو باز کردم که با تأسف نگاهم کرد و گفت: - دست و صورتت رو بشور آماده شو قرارِ خالهات اینها بیان. همینطور که داشت از اتاقم میرفت گفت: - میترسم آخرش رو دستم بمونه. بفرما این هم از مادر ما. با غرغر از روی تخت بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم؛ بعد از انجام عملیات و شستن صورت بیرون اومدم. شونم رو برداشتهام موهام رو شونه کردم؛ بعد از اینکه لباسام رو عوض کردم گوشیم رو برداشتم و از اتاقم بیرون اومدم تا ببینم چه خبره؟ و یک چیزی هم بریزم تو شکم فلک زدهام. از هفتتا پلهای که به راهروی اتاقها وصل بود پایین اومدم، با دیدن مامان که توی آشپزخونه داشت غذا درست میکرد آروم به سمت مبلها رفتم؛ چون پشتش به من بود متوجه اومدنم نشده بود. روی مبل نشستم و صدام رو روی سرم انداختم: - مامان، فرزین و بابا کجان؟ تا این حرف رو زدم صدای افتادن چیزی و «هین» گفتنش رو شنیدم، لحظهای سکوت شد که یک دفعه با جیغ گفت: - ذلیل نشی الین سکته کردم نمیتونی وقتی مییای اعلام حضور کنی. و بعد شروع کرد غرغر کردن. شلیک خندهام همانا و پرت شدن دمپایِ مامان توی صورتم همانا؛ دستم رو گذاشتم رو دماغم و گفتم: - آخ، ننه چرا میزنی. دست به کمر چپچپ نگاهم کرد گفت: - ننه و کوفت حقت بود، این هم برات کم بود. رفتم سمتش بغلش کردم، آخ که من چه قدر دوستش داشتم. - حرص نخور مامان خوشگلم خدایی نکرده سکته میکنی. و لپش رو محکم ب×و×س کردم. خندهاش گرفت؛ ولی سعی کرد لبخندش رو مخفی بکنه و جدی باشه؛ همینطور که دستهام رو از دور خودش باز میکرد گفت: - برو اونطرف خفهام کردی. و من رو از خودش جدا کرد و به آشپزخونه برگشت من هم پشت سرش رفتم. به سمت یخچال رفتم درش رو باز کردم و کلهام رو داخلش بردم، با دیدن کیک شکلاتی بزرگی چشمهام برق زد برداشتمش و مثل قحطیزدهها با چنگال به جون کیک بخت برگشته افتادم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق غیرمنتظره | میناجرجندی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین