انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
بازدیدهای مهمان دارای محدودیت میباشند.
تعداد محدودی بازدید از انجمن برای شما باقی مانده است
5 بازدید باقیماندهی مهمان
برای حذف این محدودیت، اکنون ثبتنام کنید
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان شیطان و فساد | laloush
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="FENRIR𓃦" data-source="post: 69867" data-attributes="member: 1066"><p>بخش اول: بیداری </p><p>پارت هجدهم: جیگر لطفا</p><p>........</p><p>هول زده نگاهش کردم </p><p>- رو...روناهی چی شد؟ چرا گریه میکنی؟! </p><p>به قیافهاش خیره شدم با یاد آوری شدن لیندا توی ذهنم ناخداگاه محکم بغلش کردم </p><p>- هی لین... روناهی...آروم دختر چه خبرته؟ </p><p>کلوود من رو از روناهی جدا کرد هنوز متعجب بودم </p><p>روناهی: ک..کلوود! ما باید ...باید کمکش کنیم!</p><p>چند نفس عمیق کشید و و دوباره ادامه داد </p><p>- کلوود مگه...مگه یادت نمیاد وقتی که مامان ما رو ترک کرده بود هر دو خواب بودیم و وقتی بیدار شدیم و...تنها بودیم...چقد ترسیدیم...اونم مثل ماست...</p><p>حقیقت این بود که من هم به شدت ترسیده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم </p><p>کلوود چند دقیقهای مکث کرد :</p><p>- خیلی خب فقط یک کار از من بر میاد...اینکه بچهها رو دعوت کنم به شهر جنگلی ولی اگه نیان کالیستو هم نمیتونه بیاد چون من برای کار میرم و وقت هیچکاری جز کارم رو ندارم </p><p>برگشت سمت بقیه:</p><p>- میاین بچهها؟ </p><p>بهشون خیره شدم اولین نفر صدای آنا پیچید توی خونه </p><p>- من پایهام! </p><p>بعد آنا دوروتی صداش در اومد:</p><p>- من و دیمیتری هم پایهایم </p><p>مارکو و نینل مشت هاشون رو به هم زدن و نینل گفت: </p><p>- ما هم میایم داداش </p><p>فقط ایزاک مونده بود </p><p>ایزاک: ببین منم میام ولی سختت نیست؟ </p><p>کلوود زیر چشمی نگاهم کرد</p><p>- همه مسعولیتش با خودتونه </p><p>روناهی اشکهاش رو پاک کرد </p><p>- ایوول پس میریم شهر جنگلی! </p><p>چپ چپ نگاهش کردم :</p><p>- تو مگه همین الان زار نمیزدی؟ </p><p>- ها؟ امم...من دسشویی دارم باید برم دسشویی.</p><p>بدو بدو از جمع خارج شد، با احساس ضعف تند به سمتشون برگشتم:</p><p>-من غذا می.خوام خیلی سریع! </p><p>آنا به سمتم اومد :</p><p>- چی میخوای؟ بگو برات درست کنم </p><p>- قلب...جیگر باید بدین بهم دارم ضعف میرم </p><p>همشون با هم حرف میزدن که عصبی شدم: </p><p>- گفتم غذا میخوام! </p><p>کلوود: خب ندارم از کجا بیارم برات! </p><p>- برو پیدا کن زود باش...من حالم خوب نیست چند قرنه چیزی نخوردم </p><p>تند به سمت در خروجی رفت :</p><p>- الان میرم میخرم، فقط مراقب باش کسی رو نخوری!</p><p>میدونستم به الوهیتم فشار اومده بود! هر بار که قبلاً به الوهیتم یا خدای درونیم فشار بیش از حد وارد میکردم دچار ضعف میشدم، حدوداً بیست دقیقه بعد کلوود اومد داخل با پلاستیکی که دستش بود </p><p>- روناهی اینا رو بپز </p><p>ابرو هام پرید بالا </p><p>- نمیخواد! بده به من </p><p>- چی؟ ولی باید...</p><p>- خفه باش رد کن بیاد </p><p>پلاستیک رو از دستش چنگ زدم</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="FENRIR𓃦, post: 69867, member: 1066"] بخش اول: بیداری پارت هجدهم: جیگر لطفا ........ هول زده نگاهش کردم - رو...روناهی چی شد؟ چرا گریه میکنی؟! به قیافهاش خیره شدم با یاد آوری شدن لیندا توی ذهنم ناخداگاه محکم بغلش کردم - هی لین... روناهی...آروم دختر چه خبرته؟ کلوود من رو از روناهی جدا کرد هنوز متعجب بودم روناهی: ک..کلوود! ما باید ...باید کمکش کنیم! چند نفس عمیق کشید و و دوباره ادامه داد - کلوود مگه...مگه یادت نمیاد وقتی که مامان ما رو ترک کرده بود هر دو خواب بودیم و وقتی بیدار شدیم و...تنها بودیم...چقد ترسیدیم...اونم مثل ماست... حقیقت این بود که من هم به شدت ترسیده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم کلوود چند دقیقهای مکث کرد : - خیلی خب فقط یک کار از من بر میاد...اینکه بچهها رو دعوت کنم به شهر جنگلی ولی اگه نیان کالیستو هم نمیتونه بیاد چون من برای کار میرم و وقت هیچکاری جز کارم رو ندارم برگشت سمت بقیه: - میاین بچهها؟ بهشون خیره شدم اولین نفر صدای آنا پیچید توی خونه - من پایهام! بعد آنا دوروتی صداش در اومد: - من و دیمیتری هم پایهایم مارکو و نینل مشت هاشون رو به هم زدن و نینل گفت: - ما هم میایم داداش فقط ایزاک مونده بود ایزاک: ببین منم میام ولی سختت نیست؟ کلوود زیر چشمی نگاهم کرد - همه مسعولیتش با خودتونه روناهی اشکهاش رو پاک کرد - ایوول پس میریم شهر جنگلی! چپ چپ نگاهش کردم : - تو مگه همین الان زار نمیزدی؟ - ها؟ امم...من دسشویی دارم باید برم دسشویی. بدو بدو از جمع خارج شد، با احساس ضعف تند به سمتشون برگشتم: -من غذا می.خوام خیلی سریع! آنا به سمتم اومد : - چی میخوای؟ بگو برات درست کنم - قلب...جیگر باید بدین بهم دارم ضعف میرم همشون با هم حرف میزدن که عصبی شدم: - گفتم غذا میخوام! کلوود: خب ندارم از کجا بیارم برات! - برو پیدا کن زود باش...من حالم خوب نیست چند قرنه چیزی نخوردم تند به سمت در خروجی رفت : - الان میرم میخرم، فقط مراقب باش کسی رو نخوری! میدونستم به الوهیتم فشار اومده بود! هر بار که قبلاً به الوهیتم یا خدای درونیم فشار بیش از حد وارد میکردم دچار ضعف میشدم، حدوداً بیست دقیقه بعد کلوود اومد داخل با پلاستیکی که دستش بود - روناهی اینا رو بپز ابرو هام پرید بالا - نمیخواد! بده به من - چی؟ ولی باید... - خفه باش رد کن بیاد پلاستیک رو از دستش چنگ زدم [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان شیطان و فساد | laloush
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین