انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان سه مجنون | حدیث محمدی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ARA.O.O" data-source="post: 76945" data-attributes="member: 300"><p>و بعد با هزارتا غر، مسواک زدم و صورتم رو با شامپو بچه شستم. وقتی برگشتم با قیافه ارسلان مواجه شدم که چشم تو چشم شدیم. نزدیک بود سکته قلبی بکنم؛ ولی مثل همیشه که هول میکردم کلهام رو بالا انداختم و اون هم متوجه شد، گفت:</p><p>- آخه دختر شونزده ساله شامپو بچه استفاده میکنه؟</p><p>- چه ربطی داره؟ تو نوزده سالته شامپو بزرگ سالان استفاده میکنی؟</p><p>- بله.</p><p>- خب تو فرق میکنی.</p><p>- یعنی هیچوقت کم نیار.</p><p>- چون تو گفتی باشه، حالا هم برو اونور میخوام از این دستشویی پلشت که اتاقم رو زشت کرده بیرون بیام.</p><p>- خیلیخوب.</p><p>وقتی از کنارم گذشت، من هم اومدم بیرون بیام که پام به لبهی دستشویی گیر کرد و ارسلان نذاشت بیفتم. آخ، من قربونت برم که این همه مهربونی!</p><p>حالا خوبه همین دیشب داشتم فحش بارونش میکردمها!</p><p>آخه مقصر خودش بود، باید از همون اول موافقت میکرد. والا وقتی یه دختر خوشگل به یه پسر جذاب میگه که من رو باید با خودتون ببرید، یعنی باید ببرید، نه اینکه مخالفت کنه. همینطوری داشتم با خودم حرف میزدم که ارسلان گفت:</p><p>- نمیخوای آماده بشی؟ دو ساعت اینجا وایسادی.</p><p>- عا! چرا؟</p><p>- امروز کلاس نقاشی نداری؟</p><p>- نه یه روز در میونه.</p><p>- پس سریع آماده شو که امتحانت دیر نشه، تیز باش.</p><p>- باشه دیگه، ولی تو هم برو بیرون که آماده بشم.</p><p>- باشه.</p><p>وقتی بیرون رفت، من هم جلوی آینه رفتم و قربون صدقه صورتم رفتم و بعد لباسم رو پرت کردم روی تختم که یکدفعه در باز شد و جیغ کشیدم.</p><p>- جیغ! برو بیرون!</p><p>- خیلیخوب باشه، ببخشید.</p><p>قلبم داشت توی دهنم میاومد.</p><p>خاک تو سرم که این همه حواسپرت هستم! ای خدا من رو گاو کن. خداجون یه ایندفعه رو ببخش، بخدا تقصیر ارسلانِ که در نزد، وگرنه من که داشتم مثل هر روز لباس میپوشیدم، ای خدا من رو گاو کن.</p><p>سریع لباس فرمم رو پوشیدم. وسایل تحریر و خودکار و غیره رو توی جیبم انداختم و بیرون اومدم که با دیدنش یه ع×ر×ق سردی از سر خجالت کشیدم. کلهام رو پایین انداختم و از پلهها پایین رفتم که پشت سرم اومد. رو به مامان گفتم:</p><p>- مامان، فعلاً خداحافظ.</p><p>مامان: حدیث من ساعت دو میرم بیرون، پس اومدی خونه نبودم نگران نشو.</p><p>من: باشه. فعلاً خداحافظ.</p><p>بعد کفشهام رو پوشیدم و از خونه بیرون زدم که ارسلان پشت سرم داشت میاومد. تو راه با همدیگه هیچ حرفی نزدیم که وسطهای راه گفت:</p><p>- بابت اتفاق امروز معذرت میخوام، باید در میزدم و بعد وارد میشدم.</p><p>تا این حرف رو زد، یاد صحنهی چند دقیقه پیش افتادم و آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:</p><p>- کاریه که شده.</p><p>- من اصلاً حواسم نبود، خیالت راحت.</p><p>- میشه دیگه دربارهاش حرف نزنیم؟</p><p>- باشه.</p><p>- خوبه.</p><p>- خوب خوابیدی؟ جاییت که درد نکرد؟</p><p>- نه خوب بودم.</p><p>- خوبه.</p><p>به راهمون ادامه دادیم. بعد از چند دقیقه رسیدیم و بالا توی کلاسهامون رفتیم. یکجا پیدا کردم و نشستم که ارسلان اومد و پیشم نشست، گفت:</p><p>- لازم نیست کاری کنی، خودم همهاش رو جواب میدم.</p><p>کلهام رو به معنی باشه تکون دادم و خانوم برگهها رو آورد. شروع کردیم به جواب دادن که بعد چند دقیقه تموم شد و بیرون اومدیم.</p><p>- اوف، چهقدر سخت بود!</p><p>- خوبه حالا همهاش رو من جواب دادم.</p><p>- مهم اینه که من نوشتم.</p><p>- عجبها!</p><p>- عجبها! اگه میخوای امتحان بعدیت رو خودت بده.</p><p>با پرویی گفتم:</p><p>- پس چی فکر کردی؟ معلومه که خودم میدم!</p><p>بعد از جایم بلند شدم و وارد کلاس شدم. خانوم معلم اومد.</p><p>همینطوری به سقف خیره شده بودم که خانوم معلم برگهها رو آورد و گفت:</p><p>- شروع کنید.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ARA.O.O, post: 76945, member: 300"] و بعد با هزارتا غر، مسواک زدم و صورتم رو با شامپو بچه شستم. وقتی برگشتم با قیافه ارسلان مواجه شدم که چشم تو چشم شدیم. نزدیک بود سکته قلبی بکنم؛ ولی مثل همیشه که هول میکردم کلهام رو بالا انداختم و اون هم متوجه شد، گفت: - آخه دختر شونزده ساله شامپو بچه استفاده میکنه؟ - چه ربطی داره؟ تو نوزده سالته شامپو بزرگ سالان استفاده میکنی؟ - بله. - خب تو فرق میکنی. - یعنی هیچوقت کم نیار. - چون تو گفتی باشه، حالا هم برو اونور میخوام از این دستشویی پلشت که اتاقم رو زشت کرده بیرون بیام. - خیلیخوب. وقتی از کنارم گذشت، من هم اومدم بیرون بیام که پام به لبهی دستشویی گیر کرد و ارسلان نذاشت بیفتم. آخ، من قربونت برم که این همه مهربونی! حالا خوبه همین دیشب داشتم فحش بارونش میکردمها! آخه مقصر خودش بود، باید از همون اول موافقت میکرد. والا وقتی یه دختر خوشگل به یه پسر جذاب میگه که من رو باید با خودتون ببرید، یعنی باید ببرید، نه اینکه مخالفت کنه. همینطوری داشتم با خودم حرف میزدم که ارسلان گفت: - نمیخوای آماده بشی؟ دو ساعت اینجا وایسادی. - عا! چرا؟ - امروز کلاس نقاشی نداری؟ - نه یه روز در میونه. - پس سریع آماده شو که امتحانت دیر نشه، تیز باش. - باشه دیگه، ولی تو هم برو بیرون که آماده بشم. - باشه. وقتی بیرون رفت، من هم جلوی آینه رفتم و قربون صدقه صورتم رفتم و بعد لباسم رو پرت کردم روی تختم که یکدفعه در باز شد و جیغ کشیدم. - جیغ! برو بیرون! - خیلیخوب باشه، ببخشید. قلبم داشت توی دهنم میاومد. خاک تو سرم که این همه حواسپرت هستم! ای خدا من رو گاو کن. خداجون یه ایندفعه رو ببخش، بخدا تقصیر ارسلانِ که در نزد، وگرنه من که داشتم مثل هر روز لباس میپوشیدم، ای خدا من رو گاو کن. سریع لباس فرمم رو پوشیدم. وسایل تحریر و خودکار و غیره رو توی جیبم انداختم و بیرون اومدم که با دیدنش یه ع×ر×ق سردی از سر خجالت کشیدم. کلهام رو پایین انداختم و از پلهها پایین رفتم که پشت سرم اومد. رو به مامان گفتم: - مامان، فعلاً خداحافظ. مامان: حدیث من ساعت دو میرم بیرون، پس اومدی خونه نبودم نگران نشو. من: باشه. فعلاً خداحافظ. بعد کفشهام رو پوشیدم و از خونه بیرون زدم که ارسلان پشت سرم داشت میاومد. تو راه با همدیگه هیچ حرفی نزدیم که وسطهای راه گفت: - بابت اتفاق امروز معذرت میخوام، باید در میزدم و بعد وارد میشدم. تا این حرف رو زد، یاد صحنهی چند دقیقه پیش افتادم و آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: - کاریه که شده. - من اصلاً حواسم نبود، خیالت راحت. - میشه دیگه دربارهاش حرف نزنیم؟ - باشه. - خوبه. - خوب خوابیدی؟ جاییت که درد نکرد؟ - نه خوب بودم. - خوبه. به راهمون ادامه دادیم. بعد از چند دقیقه رسیدیم و بالا توی کلاسهامون رفتیم. یکجا پیدا کردم و نشستم که ارسلان اومد و پیشم نشست، گفت: - لازم نیست کاری کنی، خودم همهاش رو جواب میدم. کلهام رو به معنی باشه تکون دادم و خانوم برگهها رو آورد. شروع کردیم به جواب دادن که بعد چند دقیقه تموم شد و بیرون اومدیم. - اوف، چهقدر سخت بود! - خوبه حالا همهاش رو من جواب دادم. - مهم اینه که من نوشتم. - عجبها! - عجبها! اگه میخوای امتحان بعدیت رو خودت بده. با پرویی گفتم: - پس چی فکر کردی؟ معلومه که خودم میدم! بعد از جایم بلند شدم و وارد کلاس شدم. خانوم معلم اومد. همینطوری به سقف خیره شده بودم که خانوم معلم برگهها رو آورد و گفت: - شروع کنید. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان سه مجنون | حدیث محمدی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین