انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="*احساس*" data-source="post: 98533" data-attributes="member: 2935"><p>پارت هیجدهم</p><p></p><p></p><p>......</p><p>نمیداند چقدرگذشت که با صدای پیام گوشی سرش را بلندکرد ودستش به طرف موبایل رفت. قباد نوشته بود:هرجاهستی برگرد خونه، پشت در منتظرتم.کارت دارم.</p><p>پلکش را محکم روی هم گذاشت وپوفی از سرکلافگی کشید. با طمانینه و تاخیراز اتاق خارج شد ودکمهی آیفون را زد وچهرهی قباد روی آیفون تصویری جلوی چشمش آمد. اول درساختمان وبعد واحد را بازکرد، روی مبل پذیرایی نشست و رفیق صمیمیش هم دودقیقه نشده رسید وبا قیافهی پکرو زل زده ی شاهرخ به تی وی خاموش مواجه شد. ازسردل سوزی آهی دردناک بیرون دادوکنارش جاگیرشد. دست روی پایش گذاشت و سکوت خانه را شکست:</p><p>- ازوضعت مشخصه چه حالی داری.هممون بی خبریم وشوکه.کل مهمونا نگران ومضطرب شدن ازماجرایی که افتاد. دیگه کسی نمیدونه کجا بره و دست به دامن کی بشه. نسرین هم ازباقی دوستای پینار.....</p><p>_ مهریه میخواد!!</p><p>قباد که حرفش با دوکلمه قطع شده بود برای ثانیه هایی با اخم غلیظی ازسرتعجب به شاهرخ شد. مغزش با مکث بکار افتاد وگفت:</p><p>- مگه ازش خبرداری؟کِی باهم حرف زدین؟چه معنیای میده اینکار؟</p><p>سرش را به دوطرف تکان داد وقباد برخاست. به آشپزخانه رفت، سرو صدای بازوبسته شدن کابینت به گوش شاهرخ رسید. با لیوان پرازآب و دوتا قرص برگشت. به طرفش گرفت وزمزمه کرد:</p><p>- الان هیچی ازت نمیپرسم داداش، فقط بیا اینارو بخور بگیربخواب. بعدا باهم صحبت میکنیم. هیچ جونی نداری رفیق.</p><p>قرصها را خودش دردهان شاهرخ که عینهو مجسمه خشکش زده بود کرد وآب را به خوردش داد. هرکه بود تا ته توی قضیه را درنمیاورد ول نمیکرد؛ اما قبادی که با شنیدن خبرمبهوت ماند فکرکرد بهترین کاربرای دوستش که درمتن ماجراست چندساعت خواب عمیق ودوری ازچنین اتفاقی ست. حتی پریشب هم کم خوابید واستراحت لازم بود. به اتاق خواب رفت تا ملافه بیاورد که با لباس های پاره ی پینار، قاب عکس خرد شده و ادکلن وچیزهای دیگر روبروشد. رسما انتحاری زده بود! ملافه ای برداشت وبه پذیرایی که برگشت شاهرخ روی مبل دونفره خوابیده بود. سرش را بلندکرد تا کوسن زیرش بگذارد، ملافه را رویش پهن کرد ودوباره راهی اتاق شد. حین مرتب کردن زیرلب حرف دلش را زد:</p><p>_ خدا لعنتت کنه پینار، دعا کن حرف شاهرخ خیالات وتوهم باشه وگرنه دهنتوسرویس میکنم پتیاره.</p><p>چشم که بازکرد هوا تاریک شده بود وعقربه ها ده را نشان میداد. بالاتنهی کوفته وبی رمقش را بلندکرد وباپشت دست پلکش را مالید. خوب دوروبرش را دید وازموقعیت باخبرشد، بعلاوه ی داستان قبلش. اخم هایش درهم تنیده شدوملافه را جمع کرد، به اتاق خواب که رفت اثری از شلختگی صبح نبود، قباد جورش را کشیده. رخت دامادی ازتن درآورد و پیراهن خاکستری با شلوار کتان همرنگش را پوشید. به دستشویی رفت تا آبی به صورتش بزند که درآینه چشمان سرخ وپسری پژمرده را دید. دیشب همین موقع کجا بود؟ حالا کجا؟ سوییچ راازروی اپن آشپزخانه برداشت وخانه را ترک کرد. ازپله ها رفت پایین، پایش که به پارکینگ رسید وچشمش به بی ام و که افتاد هیچ گلی رویش نبود. قباد برادری را درحقش تمام کرده. با دیدن گل روی ماشین ممکن بود داغ دلش تازه شود.گازکش کرد تا تکلیفش را روشن کند.خیرسرش قصد سروسامان گرفتن داشت، حالا شده بلای جان. مطمئن بود هیچ خبط وخطایی نکرده، نه هوسبازی نه خیانت. به هیچ وجه لایق صفت خائن نبود ودلش از همین میسوخت. آش نخورده و دهان سوخته. باخودش حدس میزد هدف اصلیش ازعقد طلب مهریه وترکه کردنش بوده، اما از اینورمیگفت پینار چرا اسمش را برای سکه وپول پیش دوخانواده بدنام کند؟ ازبس پشت فرمان کلنجار رفت تا لاستیک ماشین جلوی ساختمان متوقف شد وشاهرخ پیاده.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="*احساس*, post: 98533, member: 2935"] پارت هیجدهم ...... نمیداند چقدرگذشت که با صدای پیام گوشی سرش را بلندکرد ودستش به طرف موبایل رفت. قباد نوشته بود:هرجاهستی برگرد خونه، پشت در منتظرتم.کارت دارم. پلکش را محکم روی هم گذاشت وپوفی از سرکلافگی کشید. با طمانینه و تاخیراز اتاق خارج شد ودکمهی آیفون را زد وچهرهی قباد روی آیفون تصویری جلوی چشمش آمد. اول درساختمان وبعد واحد را بازکرد، روی مبل پذیرایی نشست و رفیق صمیمیش هم دودقیقه نشده رسید وبا قیافهی پکرو زل زده ی شاهرخ به تی وی خاموش مواجه شد. ازسردل سوزی آهی دردناک بیرون دادوکنارش جاگیرشد. دست روی پایش گذاشت و سکوت خانه را شکست: - ازوضعت مشخصه چه حالی داری.هممون بی خبریم وشوکه.کل مهمونا نگران ومضطرب شدن ازماجرایی که افتاد. دیگه کسی نمیدونه کجا بره و دست به دامن کی بشه. نسرین هم ازباقی دوستای پینار..... _ مهریه میخواد!! قباد که حرفش با دوکلمه قطع شده بود برای ثانیه هایی با اخم غلیظی ازسرتعجب به شاهرخ شد. مغزش با مکث بکار افتاد وگفت: - مگه ازش خبرداری؟کِی باهم حرف زدین؟چه معنیای میده اینکار؟ سرش را به دوطرف تکان داد وقباد برخاست. به آشپزخانه رفت، سرو صدای بازوبسته شدن کابینت به گوش شاهرخ رسید. با لیوان پرازآب و دوتا قرص برگشت. به طرفش گرفت وزمزمه کرد: - الان هیچی ازت نمیپرسم داداش، فقط بیا اینارو بخور بگیربخواب. بعدا باهم صحبت میکنیم. هیچ جونی نداری رفیق. قرصها را خودش دردهان شاهرخ که عینهو مجسمه خشکش زده بود کرد وآب را به خوردش داد. هرکه بود تا ته توی قضیه را درنمیاورد ول نمیکرد؛ اما قبادی که با شنیدن خبرمبهوت ماند فکرکرد بهترین کاربرای دوستش که درمتن ماجراست چندساعت خواب عمیق ودوری ازچنین اتفاقی ست. حتی پریشب هم کم خوابید واستراحت لازم بود. به اتاق خواب رفت تا ملافه بیاورد که با لباس های پاره ی پینار، قاب عکس خرد شده و ادکلن وچیزهای دیگر روبروشد. رسما انتحاری زده بود! ملافه ای برداشت وبه پذیرایی که برگشت شاهرخ روی مبل دونفره خوابیده بود. سرش را بلندکرد تا کوسن زیرش بگذارد، ملافه را رویش پهن کرد ودوباره راهی اتاق شد. حین مرتب کردن زیرلب حرف دلش را زد: _ خدا لعنتت کنه پینار، دعا کن حرف شاهرخ خیالات وتوهم باشه وگرنه دهنتوسرویس میکنم پتیاره. چشم که بازکرد هوا تاریک شده بود وعقربه ها ده را نشان میداد. بالاتنهی کوفته وبی رمقش را بلندکرد وباپشت دست پلکش را مالید. خوب دوروبرش را دید وازموقعیت باخبرشد، بعلاوه ی داستان قبلش. اخم هایش درهم تنیده شدوملافه را جمع کرد، به اتاق خواب که رفت اثری از شلختگی صبح نبود، قباد جورش را کشیده. رخت دامادی ازتن درآورد و پیراهن خاکستری با شلوار کتان همرنگش را پوشید. به دستشویی رفت تا آبی به صورتش بزند که درآینه چشمان سرخ وپسری پژمرده را دید. دیشب همین موقع کجا بود؟ حالا کجا؟ سوییچ راازروی اپن آشپزخانه برداشت وخانه را ترک کرد. ازپله ها رفت پایین، پایش که به پارکینگ رسید وچشمش به بی ام و که افتاد هیچ گلی رویش نبود. قباد برادری را درحقش تمام کرده. با دیدن گل روی ماشین ممکن بود داغ دلش تازه شود.گازکش کرد تا تکلیفش را روشن کند.خیرسرش قصد سروسامان گرفتن داشت، حالا شده بلای جان. مطمئن بود هیچ خبط وخطایی نکرده، نه هوسبازی نه خیانت. به هیچ وجه لایق صفت خائن نبود ودلش از همین میسوخت. آش نخورده و دهان سوخته. باخودش حدس میزد هدف اصلیش ازعقد طلب مهریه وترکه کردنش بوده، اما از اینورمیگفت پینار چرا اسمش را برای سکه وپول پیش دوخانواده بدنام کند؟ ازبس پشت فرمان کلنجار رفت تا لاستیک ماشین جلوی ساختمان متوقف شد وشاهرخ پیاده. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین