انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="*احساس*" data-source="post: 98501" data-attributes="member: 2935"><p>پارت شانزدهم</p><p></p><p></p><p>به روی خودش نمیآورد ولی؛ دلشورهی بدی گرفته بود وبرای پیدا کردن دختری که همین چندساعت پیش بهش بله داد پلک نمیزد وپیادهرو و خیابان را رصد میکرد.وقتی چشمش به خانمی با مانتوی سفید خورد که سلانه سلانه درپیادهرو راه میرود دوبله پارک کرد وازماشین بیرون آمد ولی؛ با کمی دقت فهمید موی مشکی پیناربا بلوند آن رهگذرفرق دارد.هرجایی را که به ذهنش خطور میکرد گشت، پنج دقیقه یک باربه تماس احمدرضا وسیامک جواب میداد یا او ازآنها خبر میگرفت وچیزی هم دستگیر هیچکس نمیشد! انگارآب شده رفته به دل زمین.کاش همراهش میرفت.نکند دزدیدنش؟اصلا خواهر دوستش که برای کادوبه دم تالارآمد که بود؟ همین افکارترسناک پایش را به تک تک بیمارستانها وکلانتریها کشاند تا گزارش گم شدن پیناررا با مشورت تلفنی احمدرضا تقدیم پلیس کند.</p><p>ساعت حدودا پنج صبح بود که ازهمه چی برید وکنارخیابان پارک کرد.ازداخل ماشین نگاهی به پل هوایی انداخت وپیاده شد.با بدن خسته و کرخت بهش نزدیک شد وآهسته آهسته ازپلهها بالارفت. روی پل ایستاد و زل زد به آفتابی که کم کم قصد طلوع داشت.کجای این شهررفته؟چرا موبایلش خاموش شده؟تک تک دقایق بدون پیناررا عذاب کشید.هم برای نبودنش، هم امانتی که پدرومادر همسرش به اودادند وهنوزامضای پای عقدنامه خشک نشده گمش کرد.</p><p>***</p><p>کارازخشم گذشته، به جنون رسیده بود.ده بار دکمهی آسانسوررا زد تا اتاقک ازطبقه ی سوم به پارکینگ برسدوزمانی که پایین آمد با خشونت درراباز کرد وداخل رفت.با پایش روی زمین ضرب گرفته ودستان مشت شدهاش کورهی آتش بود.طبقه ی دوم که ایستاد بیدرنگ پیاده شد وباقدم های بلند سراغ واحدش رفت.کلید راازجیبش خارج کرد ودرقفل چرخاند. وارد که شد باکمرش دررابست وبهش تکیه زد.چشمش خوب اطراف را بررسی کرد، پذیرایی طرف مقابل، آشپزخانهی اپن سمت راست.فقط یک مشکل داشت، اینکه هیچ مشکلی نداشت وبرای بعضیها زیادی بود!با تندی به اتاق خواب رفت وجلوی میزتوالت قرارگرفت تا ازآینهی روی آن چهره اش را ببیند.نه، نه به آدمهای کثیف نمیخورد.با</p><p>پسرانی که سردختری را کلاه میگذارند متمایزبود ولی؛ چه شد که به این روزافتاد؟سینهی ستبرش ازحرص بالاوپایین میشد ولحظهای اختیارش</p><p>را ازدست داد.با یک حرکت تمام عطروادکلن وقاب عکس کوچک روی میزرا حوالهی زمین داد، دم کمدلباس ها حاضرشد وهمان چند دست مانتو</p><p>وشال وبلوزی را که برایش خریده بود ازچوب لباسی جدا کرد وبا قدرت تمام جرداد!عقدهی جملاتی را که درگوشش زنگ میزد جای خود پینار روی وسایلش خالی کرد.بله داده آتشش بزند؟قاب عکس دونفرهای که چندوقت قبل باهم گرفته بودند وشاهرخ روی میزکنارتختش گذاشته بود برداشت وبه دیوار کوبید. انرژیش بااینکه تحلیل رفته بود ولی؛ کم نیاورد و راهی پذیرایی شد، چشمش به دوآدمک دختروپسر افتاد که پیناربرای دکوری کنارتلفن بی سیم خریده بود.چنگی بهش زد وانداخت سطل آشغال.مگر زندگی مشترک را به گورنمیبرد؟</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="*احساس*, post: 98501, member: 2935"] پارت شانزدهم به روی خودش نمیآورد ولی؛ دلشورهی بدی گرفته بود وبرای پیدا کردن دختری که همین چندساعت پیش بهش بله داد پلک نمیزد وپیادهرو و خیابان را رصد میکرد.وقتی چشمش به خانمی با مانتوی سفید خورد که سلانه سلانه درپیادهرو راه میرود دوبله پارک کرد وازماشین بیرون آمد ولی؛ با کمی دقت فهمید موی مشکی پیناربا بلوند آن رهگذرفرق دارد.هرجایی را که به ذهنش خطور میکرد گشت، پنج دقیقه یک باربه تماس احمدرضا وسیامک جواب میداد یا او ازآنها خبر میگرفت وچیزی هم دستگیر هیچکس نمیشد! انگارآب شده رفته به دل زمین.کاش همراهش میرفت.نکند دزدیدنش؟اصلا خواهر دوستش که برای کادوبه دم تالارآمد که بود؟ همین افکارترسناک پایش را به تک تک بیمارستانها وکلانتریها کشاند تا گزارش گم شدن پیناررا با مشورت تلفنی احمدرضا تقدیم پلیس کند. ساعت حدودا پنج صبح بود که ازهمه چی برید وکنارخیابان پارک کرد.ازداخل ماشین نگاهی به پل هوایی انداخت وپیاده شد.با بدن خسته و کرخت بهش نزدیک شد وآهسته آهسته ازپلهها بالارفت. روی پل ایستاد و زل زد به آفتابی که کم کم قصد طلوع داشت.کجای این شهررفته؟چرا موبایلش خاموش شده؟تک تک دقایق بدون پیناررا عذاب کشید.هم برای نبودنش، هم امانتی که پدرومادر همسرش به اودادند وهنوزامضای پای عقدنامه خشک نشده گمش کرد. *** کارازخشم گذشته، به جنون رسیده بود.ده بار دکمهی آسانسوررا زد تا اتاقک ازطبقه ی سوم به پارکینگ برسدوزمانی که پایین آمد با خشونت درراباز کرد وداخل رفت.با پایش روی زمین ضرب گرفته ودستان مشت شدهاش کورهی آتش بود.طبقه ی دوم که ایستاد بیدرنگ پیاده شد وباقدم های بلند سراغ واحدش رفت.کلید راازجیبش خارج کرد ودرقفل چرخاند. وارد که شد باکمرش دررابست وبهش تکیه زد.چشمش خوب اطراف را بررسی کرد، پذیرایی طرف مقابل، آشپزخانهی اپن سمت راست.فقط یک مشکل داشت، اینکه هیچ مشکلی نداشت وبرای بعضیها زیادی بود!با تندی به اتاق خواب رفت وجلوی میزتوالت قرارگرفت تا ازآینهی روی آن چهره اش را ببیند.نه، نه به آدمهای کثیف نمیخورد.با پسرانی که سردختری را کلاه میگذارند متمایزبود ولی؛ چه شد که به این روزافتاد؟سینهی ستبرش ازحرص بالاوپایین میشد ولحظهای اختیارش را ازدست داد.با یک حرکت تمام عطروادکلن وقاب عکس کوچک روی میزرا حوالهی زمین داد، دم کمدلباس ها حاضرشد وهمان چند دست مانتو وشال وبلوزی را که برایش خریده بود ازچوب لباسی جدا کرد وبا قدرت تمام جرداد!عقدهی جملاتی را که درگوشش زنگ میزد جای خود پینار روی وسایلش خالی کرد.بله داده آتشش بزند؟قاب عکس دونفرهای که چندوقت قبل باهم گرفته بودند وشاهرخ روی میزکنارتختش گذاشته بود برداشت وبه دیوار کوبید. انرژیش بااینکه تحلیل رفته بود ولی؛ کم نیاورد و راهی پذیرایی شد، چشمش به دوآدمک دختروپسر افتاد که پیناربرای دکوری کنارتلفن بی سیم خریده بود.چنگی بهش زد وانداخت سطل آشغال.مگر زندگی مشترک را به گورنمیبرد؟ [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین