انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="*احساس*" data-source="post: 98279" data-attributes="member: 2935"><p>پارت پانزدهم</p><p></p><p>چشم غرهای که کتایون بهش رفت، از دید سحر دور نماند و داماد بعد از خندهی کوتاهی دست به سینه تکیه به صندلی داد و گفت:</p><p>- معلومه پسر بودی زودتر از من پاپیش میذاشتی براش! ببین فقط چند دقیقه هست که نیست، چقدرحرفش بینمونه. بذار یه زنگ بزنم بهش بگم بیا،</p><p>جمعمون تازه جمع شده.</p><p>از جیب داخل کتش گوشی را درآورد و شماره گرفت؛ اما جای صدای پینار ،کس دیگری حرف زد"دستگاه مشترک مورد نظرخاموش میباشد"</p><p>- آخ، فکر کنم شارژ موبایلش تموم شده. من برم دنبالش بیارمش.</p><p>شاهرخ ازصندلی جدا شد و از سالن بیرون زد تا خودش را به جلوی تالار برساند. از فرش قرمزی که سمت درخروجی پهن بود و باید همراه عروس از روی آن عبور میکرد گذشت و وقتی رسید جز چند دختر و پسر جوانی که گرم خنده و صحبت بودند کسی را ندید. دوباره شمارهی پینار را گرفت؛ اما باز همان جملهی قبل را شنید. رو کرد سمت یکی از پسران و با سوالش حرف آنان را قطع کرد:</p><p>- بچهها پینارو ندیدین؟</p><p>- مخلص شاه دومادم هستیم. خیلی مبارک باشه. مگه تو نبود؟</p><p>- گفت یکی اومده اینجا بهش کادوی عقد رو بده.</p><p>دختر کم سن و سالی که کنار آن پسر بود گفت:</p><p>- ما پنج دقیقهست اینجا وایسادیم پینارو ندیدیم!</p><p>شاهرخ با قدمهای بلند سمت پارکینگ تالار رفت، شاید کمی پایینتر یا بالاتر باشد؛ ولی هرچه اطراف تالار را دور زد اثری ازش نبود که نبود. به داخل برگشت و این بار از پلههای طلایی بالا رفت تا به بخش بانوان برود.</p><p>هنوزجمع دوستانهی کنار میز شام عروس و داماد پابرجا بود و کتایون اولین نفر چشم به ورود پسرش بدون پینار داد. شاهرخ جلوی نسرین ایستاد و با اینکه نفس نفس میزد منقطع پرسید:</p><p>- شال و مانتوشو...که ازت گرفت... نگفت چقدر... طول میکشه تا بیاد؟ حرفی بهت نزد؟</p><p>چشمان نسرین گرد شده و با اشاره به داماد سوالش را با سوال جواب داد:</p><p>- زن توئه، آمارشو از من میگیری؟ لباسشو دادم رفت دیگه. مگه پایین نیست؟</p><p>با نگاه به کتایون و مهینِ نگران،گفت:</p><p>- موبایلش خاموشه، دور و بر تالار هم نیست!</p><p>دهان کتایون بازماند، سویل که دست به گوشی شده بود گفت:</p><p>- آخه یعنی چی؟ به قول خودت رفت کادو بگیره. برو یه چرخ دیگه بزن ببین پیداش میکنی... میگه خاموشه.</p><p>شاهرخ از جمعی که اقوام نزدیک هم بهش اضافه میشد تا دلیل تجمع چند نفرهشان را بپرسد فاصله گرفت؛ اما شنید که مادرش گفت آنها را بیخبر</p><p>نگذارد و همزمان مهین از سویل خواست موبایلش را بدهد تا احتمالاً به احمد رضا زنگ بزند.</p><p>تند و تیز به پارکینگ رسید و ماشین را آتش کرد. آخرین بار همراه پینارداخل بی ام و بود؛ اما حالا تنها شده و باید دنبالش بگردد. پرسهای نزدیک تالار زد و چیزی حتی شبیه همسرش را هم ندید. یعنی کجا میتواند رفته باشد؟</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="*احساس*, post: 98279, member: 2935"] پارت پانزدهم چشم غرهای که کتایون بهش رفت، از دید سحر دور نماند و داماد بعد از خندهی کوتاهی دست به سینه تکیه به صندلی داد و گفت: - معلومه پسر بودی زودتر از من پاپیش میذاشتی براش! ببین فقط چند دقیقه هست که نیست، چقدرحرفش بینمونه. بذار یه زنگ بزنم بهش بگم بیا، جمعمون تازه جمع شده. از جیب داخل کتش گوشی را درآورد و شماره گرفت؛ اما جای صدای پینار ،کس دیگری حرف زد"دستگاه مشترک مورد نظرخاموش میباشد" - آخ، فکر کنم شارژ موبایلش تموم شده. من برم دنبالش بیارمش. شاهرخ ازصندلی جدا شد و از سالن بیرون زد تا خودش را به جلوی تالار برساند. از فرش قرمزی که سمت درخروجی پهن بود و باید همراه عروس از روی آن عبور میکرد گذشت و وقتی رسید جز چند دختر و پسر جوانی که گرم خنده و صحبت بودند کسی را ندید. دوباره شمارهی پینار را گرفت؛ اما باز همان جملهی قبل را شنید. رو کرد سمت یکی از پسران و با سوالش حرف آنان را قطع کرد: - بچهها پینارو ندیدین؟ - مخلص شاه دومادم هستیم. خیلی مبارک باشه. مگه تو نبود؟ - گفت یکی اومده اینجا بهش کادوی عقد رو بده. دختر کم سن و سالی که کنار آن پسر بود گفت: - ما پنج دقیقهست اینجا وایسادیم پینارو ندیدیم! شاهرخ با قدمهای بلند سمت پارکینگ تالار رفت، شاید کمی پایینتر یا بالاتر باشد؛ ولی هرچه اطراف تالار را دور زد اثری ازش نبود که نبود. به داخل برگشت و این بار از پلههای طلایی بالا رفت تا به بخش بانوان برود. هنوزجمع دوستانهی کنار میز شام عروس و داماد پابرجا بود و کتایون اولین نفر چشم به ورود پسرش بدون پینار داد. شاهرخ جلوی نسرین ایستاد و با اینکه نفس نفس میزد منقطع پرسید: - شال و مانتوشو...که ازت گرفت... نگفت چقدر... طول میکشه تا بیاد؟ حرفی بهت نزد؟ چشمان نسرین گرد شده و با اشاره به داماد سوالش را با سوال جواب داد: - زن توئه، آمارشو از من میگیری؟ لباسشو دادم رفت دیگه. مگه پایین نیست؟ با نگاه به کتایون و مهینِ نگران،گفت: - موبایلش خاموشه، دور و بر تالار هم نیست! دهان کتایون بازماند، سویل که دست به گوشی شده بود گفت: - آخه یعنی چی؟ به قول خودت رفت کادو بگیره. برو یه چرخ دیگه بزن ببین پیداش میکنی... میگه خاموشه. شاهرخ از جمعی که اقوام نزدیک هم بهش اضافه میشد تا دلیل تجمع چند نفرهشان را بپرسد فاصله گرفت؛ اما شنید که مادرش گفت آنها را بیخبر نگذارد و همزمان مهین از سویل خواست موبایلش را بدهد تا احتمالاً به احمد رضا زنگ بزند. تند و تیز به پارکینگ رسید و ماشین را آتش کرد. آخرین بار همراه پینارداخل بی ام و بود؛ اما حالا تنها شده و باید دنبالش بگردد. پرسهای نزدیک تالار زد و چیزی حتی شبیه همسرش را هم ندید. یعنی کجا میتواند رفته باشد؟ [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین