انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="*احساس*" data-source="post: 97789" data-attributes="member: 2935"><p>پارت سیزدهم</p><p></p><p>قباد به دنبال داماد آمد تا به طبقهی دوم، بخش آقایان منتقل کند. شکل سالن این طبقه هم مثل پایین بود و تفاوت خاصی نداشت. فقط محل رقص شلوغتر و شوخیها بیشتر بود. اسکناس روی هوا غلت میزد و چندتایی هم قباد میان لبانش گرفته و جلوی شاهرخ خودنمایی میکرد. لحظهای اجازه نمیداد تا داماد بنشیند و نفسی چاق کند یا چیزی بخورد. انواع و اقسام رقاصی را انجام داد و از رفیق چندین سالهاش شاباش گرفت.</p><p>وقت شام قباد، شاهرخ را به بخش بانوان برد تا همراه عروس به شکمش برسد؛ اما در همین فاصله داخل آسانسور حرفهای قبلی را تکرار کرد:</p><p>- میگم داداش این شام عروسیه یا عقد؟ تنها فرقی که میکنه، آخر مراسم زنتو خونه نمیبری تا زندگیو شروع کنی. می خوای یه ندا بدم احمدرضا دخترشو راهی کنه خونهات؟</p><p>پوفی کشید و جواب داد:</p><p>- امشب خوب قر و قنبیل اومدی خوشم اومد. میخوام تو رو ببرم. یه زنگ بزن بابات بگو شب بر نمیگردی.</p><p>هر دو خندیدند و صدای نازکی طبقهی اول را اعلام کرد. قدمهای داماد به سمت میز مخصوص دو نفرهی شام که کنار سکوی محل رقص فراهم شده بود تنظیم شد. یکی از پیشخدمتان خانم، دو شمع بلند طلایی روی میز را روشن کرد و خدمهی تالار بشقاب سالاد و شام و دسر را چیدند. شاهرخ کنار پینار نشست و برایش برنج کشید، تکهای جوجه به چنگال گرفت و سمت دهان عروس برد. همین که دهان بازش جلو آمد و جوجه را لای دندان گذاشت صدای داماد به گوشش رسید:</p><p>- می دونم هرکاری هم بکنم بدون پیمان شب دل خواهت نیست؛ ولی خودت که دیدی چقدر اصرار کردم و باهاش حرف زدم و آخر کارخودشو کرد. با اینکه پنج ماه از فوت زیبا گذشته؛ اما بهش حق بده نتونه فراموش کنه. چه بسا میومد عقد مارو میدید و یه لحظه جای من و تو، خودش و زیبا رو تصور میکرد. حالش خراب میشد.</p><p>پینار که امروز جای حرف بیشتر فکر میکرد محتویات دهانش را قورت داد و پوزخندی هم زد. همین که قاشق را برای شاهرخ پر از برنج و کباب میکرد گفت:</p><p>- ببین من نمیگم غلطه، درست میگی؛ ولی مگه چندتا خواهر داره؟ نیم ساعت میتونست بیاد یه گوشه بشینه یا اصلاً یه عکس یادگاری بگیره و بره. البته خرده نمیگیرم بهش، هر چی باشه داداشمه، مجبورم درکش کنم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="*احساس*, post: 97789, member: 2935"] پارت سیزدهم قباد به دنبال داماد آمد تا به طبقهی دوم، بخش آقایان منتقل کند. شکل سالن این طبقه هم مثل پایین بود و تفاوت خاصی نداشت. فقط محل رقص شلوغتر و شوخیها بیشتر بود. اسکناس روی هوا غلت میزد و چندتایی هم قباد میان لبانش گرفته و جلوی شاهرخ خودنمایی میکرد. لحظهای اجازه نمیداد تا داماد بنشیند و نفسی چاق کند یا چیزی بخورد. انواع و اقسام رقاصی را انجام داد و از رفیق چندین سالهاش شاباش گرفت. وقت شام قباد، شاهرخ را به بخش بانوان برد تا همراه عروس به شکمش برسد؛ اما در همین فاصله داخل آسانسور حرفهای قبلی را تکرار کرد: - میگم داداش این شام عروسیه یا عقد؟ تنها فرقی که میکنه، آخر مراسم زنتو خونه نمیبری تا زندگیو شروع کنی. می خوای یه ندا بدم احمدرضا دخترشو راهی کنه خونهات؟ پوفی کشید و جواب داد: - امشب خوب قر و قنبیل اومدی خوشم اومد. میخوام تو رو ببرم. یه زنگ بزن بابات بگو شب بر نمیگردی. هر دو خندیدند و صدای نازکی طبقهی اول را اعلام کرد. قدمهای داماد به سمت میز مخصوص دو نفرهی شام که کنار سکوی محل رقص فراهم شده بود تنظیم شد. یکی از پیشخدمتان خانم، دو شمع بلند طلایی روی میز را روشن کرد و خدمهی تالار بشقاب سالاد و شام و دسر را چیدند. شاهرخ کنار پینار نشست و برایش برنج کشید، تکهای جوجه به چنگال گرفت و سمت دهان عروس برد. همین که دهان بازش جلو آمد و جوجه را لای دندان گذاشت صدای داماد به گوشش رسید: - می دونم هرکاری هم بکنم بدون پیمان شب دل خواهت نیست؛ ولی خودت که دیدی چقدر اصرار کردم و باهاش حرف زدم و آخر کارخودشو کرد. با اینکه پنج ماه از فوت زیبا گذشته؛ اما بهش حق بده نتونه فراموش کنه. چه بسا میومد عقد مارو میدید و یه لحظه جای من و تو، خودش و زیبا رو تصور میکرد. حالش خراب میشد. پینار که امروز جای حرف بیشتر فکر میکرد محتویات دهانش را قورت داد و پوزخندی هم زد. همین که قاشق را برای شاهرخ پر از برنج و کباب میکرد گفت: - ببین من نمیگم غلطه، درست میگی؛ ولی مگه چندتا خواهر داره؟ نیم ساعت میتونست بیاد یه گوشه بشینه یا اصلاً یه عکس یادگاری بگیره و بره. البته خرده نمیگیرم بهش، هر چی باشه داداشمه، مجبورم درکش کنم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین