انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="*احساس*" data-source="post: 97580" data-attributes="member: 2935"><p>پارت دهم</p><p></p><p>داماد از آینه حواسش را به آرایش غلیظ عروس که بهش میآمد جمع کرد و چشمان سبزش که دسته گل دردستش را میدید. نخیر، معلوم نیست چه دغدغهی فکریای در ذهن پینارجای گرفته که توجهی به مراسم عقدش، مهمترین روز زندگیش، نمیکند. البته حدسش برای شاهرخ خیلی هم سخت نبود. همین که صدای نازک زنانهای طبقهی سوم را اعلام کرد، در باز شد و صدای سوت و کف به هوا رفت. در میان نقلی که بر سرشان پاشیده و دستانی که زده میشد، آرام آرام به طرف اتاق عقد رفتند. در نگاه اول جایی که چشم پینار را در این تالار گرفت، همینجا و طراحی عالیش بود. بالای اتاق سکویی قرار داشت که صندلی عروس و داماد روی آن بود و به نوعی جایگاه این دو بلندتر. سفرهی آبی کمرنگ عقد ازجنس ساتن جلوی سکو، مجلل و بزرگ پهن شده،کاسههای پایه کوتاه همرنگ سفره، تزیین آن با شمعهای شیک و میوه آراید و طرف صندلی عروس و داماد و همچنین دیوار پشت صندلی با بادکنک سفید و بنفش و گلهای رز، طراحی شده بود. با دومتر فاصله ازسفره، چند ردیف صندلی پشت سرهم چیده شده تا تعدادی ازمهمانان شاهد عقد شاهرخ و پینار باشند. مهمانان سرجای خود نشستند و عدهی زیادی هم دم در ایستاده منتظر شنیدن بلهی عروسی که همراه داماد روی صندلی نشسته بودند. نسرین و سحر با احتیاط از اینکه به بادکنک و گلی برخورد نکنند دو طرف آنها ایستادند و لبهی توری را بالای سرشان گرفتند. سویل هم پشت صندلیها ایستاده و قند میسابید. سیامک و کتایون، پدر و مادر شاهرخ، پیش احمدرضا و مهین پدر و مادر پینار ردیف جلو جا خوش کرده بودند و رو به صدای عاقدی که صندلیش کمی جلوتر از بقیه نزدیک به سفرهی عقد بود گوش سپردند. طبق توصیهی عاقد هیچ دستی حین خطبهی عقد گره کرده نباشد که خوش یمن نیست و حدالامکان پنجهها باز باشد.</p><p>- دوشیزهی محترمه، سرکار خانم پینار سلیمی فرزند احمدرضا، آیا بنده وکیلم شما را به عقد دائم آقای شاهرخ ابراهیمی، فرزند سیامک دربیاورم؟</p><p>نسرین بلند اعلام کرد:</p><p>- عروس رفته گل بچینه.</p><p>صدای دستها بالا رفت و نوبت دوم سویل بود که گلاب آوردن عروس را به گوش حضار برساند. دفعهی سوم پینار نگاهش را از روی صفحهی قرآنی که شوهر آیندهاش باز کرده و روی پایش گذاشته بود، برداشت، زیر چشمی به آینهی سفرهی عقد خیره شد تا شاهرخ را ببیند که نگاهشان در هم گره خورد.کنج لب عروس بالا آمد و تبسم داماد عمیقتر شد. از سر تعلل پینار، سکوت مرگباری در اتاق حکم فرما بود و تمام چشمها به لب او خیره. پلک روی هم گذاشت و نفس عمیقی پشت بندش، درهمان حالت، صدای ضعیفش از حنجره درآمد:</p><p>- با اجازهی پدرومادرم و بزرگترا... بله.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="*احساس*, post: 97580, member: 2935"] پارت دهم داماد از آینه حواسش را به آرایش غلیظ عروس که بهش میآمد جمع کرد و چشمان سبزش که دسته گل دردستش را میدید. نخیر، معلوم نیست چه دغدغهی فکریای در ذهن پینارجای گرفته که توجهی به مراسم عقدش، مهمترین روز زندگیش، نمیکند. البته حدسش برای شاهرخ خیلی هم سخت نبود. همین که صدای نازک زنانهای طبقهی سوم را اعلام کرد، در باز شد و صدای سوت و کف به هوا رفت. در میان نقلی که بر سرشان پاشیده و دستانی که زده میشد، آرام آرام به طرف اتاق عقد رفتند. در نگاه اول جایی که چشم پینار را در این تالار گرفت، همینجا و طراحی عالیش بود. بالای اتاق سکویی قرار داشت که صندلی عروس و داماد روی آن بود و به نوعی جایگاه این دو بلندتر. سفرهی آبی کمرنگ عقد ازجنس ساتن جلوی سکو، مجلل و بزرگ پهن شده،کاسههای پایه کوتاه همرنگ سفره، تزیین آن با شمعهای شیک و میوه آراید و طرف صندلی عروس و داماد و همچنین دیوار پشت صندلی با بادکنک سفید و بنفش و گلهای رز، طراحی شده بود. با دومتر فاصله ازسفره، چند ردیف صندلی پشت سرهم چیده شده تا تعدادی ازمهمانان شاهد عقد شاهرخ و پینار باشند. مهمانان سرجای خود نشستند و عدهی زیادی هم دم در ایستاده منتظر شنیدن بلهی عروسی که همراه داماد روی صندلی نشسته بودند. نسرین و سحر با احتیاط از اینکه به بادکنک و گلی برخورد نکنند دو طرف آنها ایستادند و لبهی توری را بالای سرشان گرفتند. سویل هم پشت صندلیها ایستاده و قند میسابید. سیامک و کتایون، پدر و مادر شاهرخ، پیش احمدرضا و مهین پدر و مادر پینار ردیف جلو جا خوش کرده بودند و رو به صدای عاقدی که صندلیش کمی جلوتر از بقیه نزدیک به سفرهی عقد بود گوش سپردند. طبق توصیهی عاقد هیچ دستی حین خطبهی عقد گره کرده نباشد که خوش یمن نیست و حدالامکان پنجهها باز باشد. - دوشیزهی محترمه، سرکار خانم پینار سلیمی فرزند احمدرضا، آیا بنده وکیلم شما را به عقد دائم آقای شاهرخ ابراهیمی، فرزند سیامک دربیاورم؟ نسرین بلند اعلام کرد: - عروس رفته گل بچینه. صدای دستها بالا رفت و نوبت دوم سویل بود که گلاب آوردن عروس را به گوش حضار برساند. دفعهی سوم پینار نگاهش را از روی صفحهی قرآنی که شوهر آیندهاش باز کرده و روی پایش گذاشته بود، برداشت، زیر چشمی به آینهی سفرهی عقد خیره شد تا شاهرخ را ببیند که نگاهشان در هم گره خورد.کنج لب عروس بالا آمد و تبسم داماد عمیقتر شد. از سر تعلل پینار، سکوت مرگباری در اتاق حکم فرما بود و تمام چشمها به لب او خیره. پلک روی هم گذاشت و نفس عمیقی پشت بندش، درهمان حالت، صدای ضعیفش از حنجره درآمد: - با اجازهی پدرومادرم و بزرگترا... بله. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین