انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="*احساس*" data-source="post: 97151" data-attributes="member: 2935"><p>پارت پنجم</p><p></p><p>میان مخالفتهای نیره، تن بیجانش را بلند کردند که در همین حین نگاه نیره از روی خاک به سمت صورت پیمانی رفت که روی زمین نشسته، زانوی غم بغل گرفته و حیرت زده بود، انگار که نیرویی از نفرت به جان نیره تزریق شده باشد، دستش مشت شد و تمام قدرتش را به حنجره منتقل کرد. باصدای خشداری زیر نگاه احمدرضا و مهین جیغ زد:</p><p>- قاتل دخترم تویی، بد ذات شوم! میخواستی دختر دستهی گلم رو خوشبخت کنی؛ ولی دیدی چی کار کردی؟بردیش زیر خروارها خاک، من ازت نمیگذرم رذل اوباش.</p><p>دستی که مینا گرفته بود را آزاد کرد و همزمان که به سینهاش میکوبید ادامه داد:</p><p>- واگذارت میکنم به خدا، یه روزخوش نبینی پیمان که دخترم رو ازم گرفتی! مسبب تموم ناراحتی و عذاب زیبا تو بودی پیمان، وگرنه اون هیچ دغدغهای نداشت، تا قبل از تو غم به دلش راه نمیداد. باید تقاصش رو پس بدی خلافکار بی همه چیز!</p><p>نگاه پیمان به لبان نیره خشکیده بود و سر از حرفهایش در نمیاورد، اندک تعداد باقی مانده هم فقط تماشاگرربودند و چشمشان بین پیمان و نیره رد و بدل میشد، تا وقتی که مسعود زنش را از آنجا دور کند، صحبتهای نیره به گوش همه میرسید. مینا به سراغ پینار و پدر و مادر او رفت، سلام کرد و با لحن شرمندهای گفت:</p><p>- ببخشید توروخدا، مامان اصلاً حالش خوب نیست. نمیدونه چی داره میگه، والا به خدا همه تو شکیم. نمیدونیم چی شد که کارمون به اینجا رسید.</p><p>جملهی آخرش با گریه و لرزش صدا یکی شد و شدت باران بیشتر، احمدرضا اندوهگین و با چشمان کاسهی خون گفت:</p><p>- تسلیت میگم بهتون، درک میکنم دخترم؛ ولی پیمان سزاوار شنیدن این حرفا نبود. با این حال خانوادهی ما رو تو غم خودتون شریک بدونین. چهرهی زیبا از جلوی چشمم کنارنمیره. اون عروس ما بود.</p><p>احمد که خودش دختر داشت و زیبا را هم مثل او دوست داشت، تحت تاثیر قرار گرفت ومژهی خیسش را با دستمالی که از جیب داخل کت مشکیش درآورد، پاک کرد. مهین، مینا را در آغوش گرفت و برای ثانیههایی برای این غم بزرگ زار زدند. ازهم فاصله گرفتند و پرسید:</p><p>- علت فوت چی بوده دخترم؟ زیبا که حالش خوب بود، امشب مراسم داشتیم، چه برنامهها و مهمونایی که تدارک دیده بودیم، من خودم دیروز صبح باهاش تلفنی حرف زدم.</p><p>صورت مینا از گریه تغییر حالت داد و نگاهش بین احمدرضا و مهین و پینار چرخید. سر به زیر انداخت و پینار که معذب شدنش را دید به پدر و مادرش اشاره زد به ماشین بروند تا با او صحبت کند، بعد از دور شدن آن دو، دیگر کسی جز پیمان و شاهرخ و پینار و مینا نبود. مینا با بغض، بریده بریده و چشم دوختن به خاک زیبا تعریف کرد.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="*احساس*, post: 97151, member: 2935"] پارت پنجم میان مخالفتهای نیره، تن بیجانش را بلند کردند که در همین حین نگاه نیره از روی خاک به سمت صورت پیمانی رفت که روی زمین نشسته، زانوی غم بغل گرفته و حیرت زده بود، انگار که نیرویی از نفرت به جان نیره تزریق شده باشد، دستش مشت شد و تمام قدرتش را به حنجره منتقل کرد. باصدای خشداری زیر نگاه احمدرضا و مهین جیغ زد: - قاتل دخترم تویی، بد ذات شوم! میخواستی دختر دستهی گلم رو خوشبخت کنی؛ ولی دیدی چی کار کردی؟بردیش زیر خروارها خاک، من ازت نمیگذرم رذل اوباش. دستی که مینا گرفته بود را آزاد کرد و همزمان که به سینهاش میکوبید ادامه داد: - واگذارت میکنم به خدا، یه روزخوش نبینی پیمان که دخترم رو ازم گرفتی! مسبب تموم ناراحتی و عذاب زیبا تو بودی پیمان، وگرنه اون هیچ دغدغهای نداشت، تا قبل از تو غم به دلش راه نمیداد. باید تقاصش رو پس بدی خلافکار بی همه چیز! نگاه پیمان به لبان نیره خشکیده بود و سر از حرفهایش در نمیاورد، اندک تعداد باقی مانده هم فقط تماشاگرربودند و چشمشان بین پیمان و نیره رد و بدل میشد، تا وقتی که مسعود زنش را از آنجا دور کند، صحبتهای نیره به گوش همه میرسید. مینا به سراغ پینار و پدر و مادر او رفت، سلام کرد و با لحن شرمندهای گفت: - ببخشید توروخدا، مامان اصلاً حالش خوب نیست. نمیدونه چی داره میگه، والا به خدا همه تو شکیم. نمیدونیم چی شد که کارمون به اینجا رسید. جملهی آخرش با گریه و لرزش صدا یکی شد و شدت باران بیشتر، احمدرضا اندوهگین و با چشمان کاسهی خون گفت: - تسلیت میگم بهتون، درک میکنم دخترم؛ ولی پیمان سزاوار شنیدن این حرفا نبود. با این حال خانوادهی ما رو تو غم خودتون شریک بدونین. چهرهی زیبا از جلوی چشمم کنارنمیره. اون عروس ما بود. احمد که خودش دختر داشت و زیبا را هم مثل او دوست داشت، تحت تاثیر قرار گرفت ومژهی خیسش را با دستمالی که از جیب داخل کت مشکیش درآورد، پاک کرد. مهین، مینا را در آغوش گرفت و برای ثانیههایی برای این غم بزرگ زار زدند. ازهم فاصله گرفتند و پرسید: - علت فوت چی بوده دخترم؟ زیبا که حالش خوب بود، امشب مراسم داشتیم، چه برنامهها و مهمونایی که تدارک دیده بودیم، من خودم دیروز صبح باهاش تلفنی حرف زدم. صورت مینا از گریه تغییر حالت داد و نگاهش بین احمدرضا و مهین و پینار چرخید. سر به زیر انداخت و پینار که معذب شدنش را دید به پدر و مادرش اشاره زد به ماشین بروند تا با او صحبت کند، بعد از دور شدن آن دو، دیگر کسی جز پیمان و شاهرخ و پینار و مینا نبود. مینا با بغض، بریده بریده و چشم دوختن به خاک زیبا تعریف کرد. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین