انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="*احساس*" data-source="post: 97053" data-attributes="member: 2935"><p>پارت سوم</p><p></p><p>پیمان مات و مبهوت داخل قبر و زیبای زیبایش شد اما دیگر او را نمیدید. درحالت عادی باید بعد از کلی دویدن نفس نفس بزند؛ اما نفس نمیکشید. زانوانی که تحمل وزنش را نداشت به زمین افتاد و روح از بدنش جدا شد. چطور ممکن بود دختر سرحال و شادابی مثل او به این روز افتاده باشد؟ خدا خدا میکرد همهی اینها کابوس باشد و هرچه زودتر بیدار شود. هنوز صدایش و حرفهایی که دیشب به هم زدند در گوشش میپیچید و کمر پیمان آرام آرام خمیده میشد. همین که اولین سنگ لحد به دست مرد میانسالی سمت درون قبر رفت پیمان به خودش آمد و یورش برد تا جلویش را بگیرد. سنگ را از مرد گرفت و به طرفی پرت کرد و چنگی به یقهاش زد و با چشمان گرد، نعره زد:</p><p>- چه غلطی داری میکنی؟ میخوای زنده به گورش کنی؟ اون شاید خوابش طولانی بشه؛ ولی آخرش بیدار میشه. به احدی اجازه نمیدم رو زیبای من سنگ لحد بذاره. مگر اینکه از رو جنازهی من رد بشه بخواد ناموس منو دفن کنه! جای این کار بزن تو صورتم و بیدارم کن. بزن... یالا بزن!</p><p>توجه همه را به خودش جلب کرده و سکوت مرگباری بر قبرستان حاکم شد. حتی صدای اشک از کسی نمیآمد. مرد را تکان میداد و با حالت جنون آمیزی فریاد میکشید. شاهرخ و چند نفر دیگر او را از مرد به هزار سختی جدا و چند قدمی از قبر دور کردند؛ اما پیمان هنوز عربده و دست و پا میزد. هیچ چیز جلودارش نبود و خودزنی میکرد. سیلیهای مکرر به لپش میکوبید تا هوشیارش کند؛ ولی او از همان وقتی که صبح از خواب بیدارشد و پینار هول کرده به اتاقش آمد و با پته پته خبر را گفت به هوش آمده بود. درست از لحظهای که طبق خواستهی پینار صفحهی گوشیش را باز کرد تا به اینستاگرام برود، استوری مینا را بخواند که متن کوتاهی با زمینهی مشکی گذاشته بود"رخت عروس خواهرم شد کفن"، قلب پیمان دیگر نزد. زیر نگاه خسته و بی روح مسعود سنگ لحد چیده شد و نیرهای که دیگر تقلایی نمیکرد، فقط زل زده بود به تپهای خاک که روی دخترش آرام گرفت و گلهای پرپرشدهی گلایول روی آن میکروفون به بلندگو وصل شد تا بالای سر زیبا، مرثیه بخوانند. مردی با صدای سوزناک از داغ فرزند گفت و اشک همه را درآورد. اواسط مراسم عزاداری بود و دخترجوانی از فامیل کیک و آبمیوه در بین جمعیت پخش میکرد که صدای کِل کشیدن ناگهانی نیره، در صدای نوحه تنیده شد.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="*احساس*, post: 97053, member: 2935"] پارت سوم پیمان مات و مبهوت داخل قبر و زیبای زیبایش شد اما دیگر او را نمیدید. درحالت عادی باید بعد از کلی دویدن نفس نفس بزند؛ اما نفس نمیکشید. زانوانی که تحمل وزنش را نداشت به زمین افتاد و روح از بدنش جدا شد. چطور ممکن بود دختر سرحال و شادابی مثل او به این روز افتاده باشد؟ خدا خدا میکرد همهی اینها کابوس باشد و هرچه زودتر بیدار شود. هنوز صدایش و حرفهایی که دیشب به هم زدند در گوشش میپیچید و کمر پیمان آرام آرام خمیده میشد. همین که اولین سنگ لحد به دست مرد میانسالی سمت درون قبر رفت پیمان به خودش آمد و یورش برد تا جلویش را بگیرد. سنگ را از مرد گرفت و به طرفی پرت کرد و چنگی به یقهاش زد و با چشمان گرد، نعره زد: - چه غلطی داری میکنی؟ میخوای زنده به گورش کنی؟ اون شاید خوابش طولانی بشه؛ ولی آخرش بیدار میشه. به احدی اجازه نمیدم رو زیبای من سنگ لحد بذاره. مگر اینکه از رو جنازهی من رد بشه بخواد ناموس منو دفن کنه! جای این کار بزن تو صورتم و بیدارم کن. بزن... یالا بزن! توجه همه را به خودش جلب کرده و سکوت مرگباری بر قبرستان حاکم شد. حتی صدای اشک از کسی نمیآمد. مرد را تکان میداد و با حالت جنون آمیزی فریاد میکشید. شاهرخ و چند نفر دیگر او را از مرد به هزار سختی جدا و چند قدمی از قبر دور کردند؛ اما پیمان هنوز عربده و دست و پا میزد. هیچ چیز جلودارش نبود و خودزنی میکرد. سیلیهای مکرر به لپش میکوبید تا هوشیارش کند؛ ولی او از همان وقتی که صبح از خواب بیدارشد و پینار هول کرده به اتاقش آمد و با پته پته خبر را گفت به هوش آمده بود. درست از لحظهای که طبق خواستهی پینار صفحهی گوشیش را باز کرد تا به اینستاگرام برود، استوری مینا را بخواند که متن کوتاهی با زمینهی مشکی گذاشته بود"رخت عروس خواهرم شد کفن"، قلب پیمان دیگر نزد. زیر نگاه خسته و بی روح مسعود سنگ لحد چیده شد و نیرهای که دیگر تقلایی نمیکرد، فقط زل زده بود به تپهای خاک که روی دخترش آرام گرفت و گلهای پرپرشدهی گلایول روی آن میکروفون به بلندگو وصل شد تا بالای سر زیبا، مرثیه بخوانند. مردی با صدای سوزناک از داغ فرزند گفت و اشک همه را درآورد. اواسط مراسم عزاداری بود و دخترجوانی از فامیل کیک و آبمیوه در بین جمعیت پخش میکرد که صدای کِل کشیدن ناگهانی نیره، در صدای نوحه تنیده شد. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین