انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="*احساس*" data-source="post: 130649" data-attributes="member: 2935"><p>پارت135</p><p></p><p></p><p>_ بهم دست نزن، نیومدم بشینم، اومدم بگم صد رحمت به شاهرخ! بهونه برای به هم زدن عقد خیلی داشت ولی نکرد، تا آخرش با وجود نامردی کنارم بود و خودم ولش کردم، نه مثل تو که مشتاق خراب کردن رابطهمون بودی بدون اینکه بهونهای داشته باشی. اومدم بگم یک نفری موفق شدی منرو از هر چی مرده زده کنی. اونی که یه روزه تغییر رویه بده آفتاب پرسته، نه آدم. دم دمی بودی و نگفتی حداقل خوب شد خودت نشونم دادی. نیومدم التماس کنم، اومدم بگم نه میبخشم نه فراموش میکنم.</p><p>به روی پاشنه چرخیدم و دستم روی دستگیره رفت که بازوانم را سفت گرفت و داد زد:<<بهم دروغ نگو پینار. به جفتمون دروغ نگو. خودت خوب میدونی میمردم هم حاضر نبودم بینمونرو کسی خراب کنه، چه برسه خودم. مجبورم برم چون نمیدونم کجای زندگیتم، چیکار میکنم، درستم یا غلط. میرم که جلوی طلاقت رو نگیرم، مبادا احساسی عمل کنی و خوشبختیت رو خراب کنم.>></p><p>نه! حس ششمم دروغ نمیگفت، حرفهای خودش نبود، کسی پُرش کرده. ماکان یک شبه اینطور عوض نمیشد، عوضش کردند. مبهوت و مات خیرهاش شدم، سرم ناخودآگاه به دو طرف تکان خورد و گفتم</p><p>_ هیچ میفهمی چی داری میگی؟ تو جلوی طلاق و خوشبختیم رو میگیری؟</p><p>دستانش از روی بازویم سرخورد و رفت پشت میز نشست. به صندلیش تکیه داد و دستانش روی دستهی صندلی و سرش روی پشتی آن جای گرفت. برای لحظاتی پلک بست و با مکث زیاد، چشمش که باز شد با نگاه به نقطهای گنگ گفت</p><p>_ دیروز ظهر اینجا بود. اولش فکر کردم تو آدرس من رو دادی. من بالا نشسته بودم که گویا ازیکی از گارسونا سراغ منرو میگیره و میگه میخوام ببینمش. گارسون اومد بالا، گفت طرف خودشرو برادر خانم سلیمی معرفی کرده و منم سپردم با عزت و احترام راهنماییش کنن داخل.</p><p>به مبل چرم مشکی جلوی میزش اشاره زد و ادامه داد</p><p>_ دقیقاً همینجایی نشست که تو دفعهی اول اومدی نشستی و منم جلوش.</p><p>باهام دست دادو یه نگاهی به اطرافش کرد. با لبخند و تمسخر حرف زد:<<همهی دخترا گول همچین ابهت و تجملاتی رو میخورن، پینارخیلی تقصیری نداره.>></p><p>هرکی جای من بود میترسید یا تعجب میکرد ولی من خونسرد بودم، حتی از خودش ریلکس تر. پیمان باورش نمیشد. پرسید</p><p>_ برادر دخترایی که باهاشون بودی زیاد اینجا رفت و آمد داشتن یا همیشه بیخیالی؟ باقی پسرا سرتا پاشون زرد میشه یکی از اقوام دختر ببیندشون، داداش که جای خود داره.</p><p>دیدم شمشیر رو از رو بسته. با لبخند و لحن آرومی جواب دادم:<<زرد شدن مال زمانیه که خطا وگناهی از کسی سر بزنه. یادم نمیاد راهی رو اشتباه رفته باشم که مسیرش به شما بخوره.>></p><p>پیمان به مبل تکیه داد و دستاشرو پشت سرش قلاب کرد. با اخم و نگاه غضبناک گفت:<<چرا! رفتی، زیادی هم رفتی، اون قدری که ندونسته شدی عامل تباهی اونی که مثلاً دوستش داری.>></p><p>کم کم اخمام رفت توهم، نفهمیدم چی داره میگه. گیجی منرو که دید واضح تر صحبت کرد:<<چیه؟ تصور کردی شدی سوپرمن و داری یک دختر بازنده رو برنده میکنی؟ نخیر.>></p><p>خودشرو کشید جلو، جفت آرنج هاشرو گذاشت رو زانوش و باخشم گفت:<<عین یه سرعت گیر شدی. پینار بخاطرت رفته لای منگنه، نقشهها داشتم براش و با اومدنت زدی خرابش کردی. میخوای بهت ثابت کنم؟ برو بپرس شاهرخ به ازای طلاق چی ازش خواسته. اینکه دست بکشه از مهریه. پینار سادهست، به علاقهی آبکی تو دل بسته و داره با شاهرخ بازیای رو شروع میکنه که تهش باخته و دقیقاً تویی که داری بازندهاش میکنی، حتماً تو گوشش وعده وعید و حدیث عشق زیاد گفتی که هوایی شده.>></p><p>خواستم قانعش کنم درموردم فکر غلط میکنه. عین پیمان خودمرو کشیدم جلو و عشق خودشرو مثال زدم</p><p>_ باورم نمیشه اینرو مردی میگه که عشق آتشین و به قول پینار افسانهای رو تجربه کرده. بهم گفته برادرش چیا کشید و هنوزم داره بهش فکر میکنه. به نظرت درسته عشقرو قضاوت کنیم؟ یا معیار عشق خودتو برای باقی عشقا بذاری؟</p><p>با فک قفل شده ومشت گره کرده جواب داد:<<نه پینار، زیباست. نه تو، منی. اونم خیلی بیجا کرد از عشقم چیزی به تو گفت، حساب اون جدا. اما تو خوب حواست روجمع کن، ازش دور بمون وگرنه میبرمش جایی که دستت بهش نرسه تا روزی که بتونه با عقلش تصمیم بگیره، نه احساسش.>></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="*احساس*, post: 130649, member: 2935"] پارت135 _ بهم دست نزن، نیومدم بشینم، اومدم بگم صد رحمت به شاهرخ! بهونه برای به هم زدن عقد خیلی داشت ولی نکرد، تا آخرش با وجود نامردی کنارم بود و خودم ولش کردم، نه مثل تو که مشتاق خراب کردن رابطهمون بودی بدون اینکه بهونهای داشته باشی. اومدم بگم یک نفری موفق شدی منرو از هر چی مرده زده کنی. اونی که یه روزه تغییر رویه بده آفتاب پرسته، نه آدم. دم دمی بودی و نگفتی حداقل خوب شد خودت نشونم دادی. نیومدم التماس کنم، اومدم بگم نه میبخشم نه فراموش میکنم. به روی پاشنه چرخیدم و دستم روی دستگیره رفت که بازوانم را سفت گرفت و داد زد:<<بهم دروغ نگو پینار. به جفتمون دروغ نگو. خودت خوب میدونی میمردم هم حاضر نبودم بینمونرو کسی خراب کنه، چه برسه خودم. مجبورم برم چون نمیدونم کجای زندگیتم، چیکار میکنم، درستم یا غلط. میرم که جلوی طلاقت رو نگیرم، مبادا احساسی عمل کنی و خوشبختیت رو خراب کنم.>> نه! حس ششمم دروغ نمیگفت، حرفهای خودش نبود، کسی پُرش کرده. ماکان یک شبه اینطور عوض نمیشد، عوضش کردند. مبهوت و مات خیرهاش شدم، سرم ناخودآگاه به دو طرف تکان خورد و گفتم _ هیچ میفهمی چی داری میگی؟ تو جلوی طلاق و خوشبختیم رو میگیری؟ دستانش از روی بازویم سرخورد و رفت پشت میز نشست. به صندلیش تکیه داد و دستانش روی دستهی صندلی و سرش روی پشتی آن جای گرفت. برای لحظاتی پلک بست و با مکث زیاد، چشمش که باز شد با نگاه به نقطهای گنگ گفت _ دیروز ظهر اینجا بود. اولش فکر کردم تو آدرس من رو دادی. من بالا نشسته بودم که گویا ازیکی از گارسونا سراغ منرو میگیره و میگه میخوام ببینمش. گارسون اومد بالا، گفت طرف خودشرو برادر خانم سلیمی معرفی کرده و منم سپردم با عزت و احترام راهنماییش کنن داخل. به مبل چرم مشکی جلوی میزش اشاره زد و ادامه داد _ دقیقاً همینجایی نشست که تو دفعهی اول اومدی نشستی و منم جلوش. باهام دست دادو یه نگاهی به اطرافش کرد. با لبخند و تمسخر حرف زد:<<همهی دخترا گول همچین ابهت و تجملاتی رو میخورن، پینارخیلی تقصیری نداره.>> هرکی جای من بود میترسید یا تعجب میکرد ولی من خونسرد بودم، حتی از خودش ریلکس تر. پیمان باورش نمیشد. پرسید _ برادر دخترایی که باهاشون بودی زیاد اینجا رفت و آمد داشتن یا همیشه بیخیالی؟ باقی پسرا سرتا پاشون زرد میشه یکی از اقوام دختر ببیندشون، داداش که جای خود داره. دیدم شمشیر رو از رو بسته. با لبخند و لحن آرومی جواب دادم:<<زرد شدن مال زمانیه که خطا وگناهی از کسی سر بزنه. یادم نمیاد راهی رو اشتباه رفته باشم که مسیرش به شما بخوره.>> پیمان به مبل تکیه داد و دستاشرو پشت سرش قلاب کرد. با اخم و نگاه غضبناک گفت:<<چرا! رفتی، زیادی هم رفتی، اون قدری که ندونسته شدی عامل تباهی اونی که مثلاً دوستش داری.>> کم کم اخمام رفت توهم، نفهمیدم چی داره میگه. گیجی منرو که دید واضح تر صحبت کرد:<<چیه؟ تصور کردی شدی سوپرمن و داری یک دختر بازنده رو برنده میکنی؟ نخیر.>> خودشرو کشید جلو، جفت آرنج هاشرو گذاشت رو زانوش و باخشم گفت:<<عین یه سرعت گیر شدی. پینار بخاطرت رفته لای منگنه، نقشهها داشتم براش و با اومدنت زدی خرابش کردی. میخوای بهت ثابت کنم؟ برو بپرس شاهرخ به ازای طلاق چی ازش خواسته. اینکه دست بکشه از مهریه. پینار سادهست، به علاقهی آبکی تو دل بسته و داره با شاهرخ بازیای رو شروع میکنه که تهش باخته و دقیقاً تویی که داری بازندهاش میکنی، حتماً تو گوشش وعده وعید و حدیث عشق زیاد گفتی که هوایی شده.>> خواستم قانعش کنم درموردم فکر غلط میکنه. عین پیمان خودمرو کشیدم جلو و عشق خودشرو مثال زدم _ باورم نمیشه اینرو مردی میگه که عشق آتشین و به قول پینار افسانهای رو تجربه کرده. بهم گفته برادرش چیا کشید و هنوزم داره بهش فکر میکنه. به نظرت درسته عشقرو قضاوت کنیم؟ یا معیار عشق خودتو برای باقی عشقا بذاری؟ با فک قفل شده ومشت گره کرده جواب داد:<<نه پینار، زیباست. نه تو، منی. اونم خیلی بیجا کرد از عشقم چیزی به تو گفت، حساب اون جدا. اما تو خوب حواست روجمع کن، ازش دور بمون وگرنه میبرمش جایی که دستت بهش نرسه تا روزی که بتونه با عقلش تصمیم بگیره، نه احساسش.>> [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین