انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="*احساس*" data-source="post: 130648" data-attributes="member: 2935"><p>پارت134</p><p></p><p></p><p>دلم به ثانیه نکشیده خالی شد، اشک فرصت پر شدن کاسهی چشمم را نداد، یکسره ریخت، ولو شدم روی کاناپه و دستانم جلوی صورتم را گرفت، صدای هق هقم به هوا رفت و سرم روی پای نسرین افتاد. شمع داده مال سرقبرم؟ یا جای خودش داده باهاش ناهار بخورم و اشک شمع موقع اعصاب خوردی دلداریم بدهد؟ به گوشیم پیام خورد، صاف نشستم و ازجیب مانتویم درآوردم. شمارهاش را دیدم گریهام بند آمد. چندباری پشت هم پلک زدم تا نگاه تارم را شفاف کنم.</p><p>" آرزوم بود پا به پام پیر بشی،نه اینکه تو دستم اسیر بشی، اسیر باشی زود سیر میشی. نیومده بودم دلیل دل مشغولی و خرابی آیندهات باشم، اومده بودم دنیا رو باهات بسازم ولی عمر جنین عشق قد نداد و مُرد. یادت نره قبل خواب این شمعها رو روشن کنی، شاید حال درونت بهتر شد و منم یه کوچولو به هوای تو بهتر شدم. هرکاری کردم آرامش داشته باشی ولی... ببخش که خودم شدم دلیل دل آشوبیت. ببخش!!"</p><p>زیرلب میخواندم وگوش تیز میکردند تا بشنوند. خانه ذره ذره دور سرم چرخید، تکه تکه رویم آوار شد و موبایل توی دستم لرزید وجلوی پایم افتاد. ماکان؟ تو کی شدی دلیل آشوبم؟ ازکجایت درآوردی این چرندیات را؟ برای لحظهای از اول تا آخر آشناییمان از جلوی چشمم رد شد و یادم نیامد بهش گفته باشم بودنت اذیتم میکند. خودش برید و دوخت؟ مگر رابطه دوطرفه نیست؟ هرم گرما از زیرپوست صورتم فوران میکرد و ناخنم تا آخر توی کف دستم رفت، خشم جای ناراحتی را گرفت و با نگاه به شمع، همراه با نفس های حرصی زمزمه کردم</p><p>_ این آخرش نیست ماکان!</p><p>***</p><p>حق نداشت با من اینطور تا کند، شمع به چه دردم میخورد؟ ماکان، شاهرخ نبود که با خیانت ولش کنم و کنار بکشم. شاهرخ نبود که با نقشهی موزیانه دلم را آرام کنم. شاهرخ نبود که به نبودش عادت کنم. ماکان شبیه هیچکس نبود، همه کس بود. به خیال خودش، میخواسته او باشد که رابطه را تمام میکند؟ نمیگذارم، خودم مگرجرئت کردم با یادگاری دادن خداحافظی کنم؟ تا قبل ازپیام، دلیل دل آشوبیم نبود که شد، نه اینکه جنگ اعصاب درست کرد، چون نگفته و بیصدا رفت نبخشیدمش و آمدم برای توضیح قانع کننده اما حرصم را روی کی جز اوخالی کنم؟ کی را دارم؟</p><p>کل رستوران ساکت وگردن ها سمت وسط رستوران که ما ایستاده بودیم چرخید. از تیلههای قهوهایش بهت وحیرت میبارید، دستش بالا آمد و روی لپ چپش نشست، لپی که ثانیهای پیش کبابش کردم و کف دستم سوخت، مثل دلم. به محض ورود کنار یکی از میزها دیدمش که مشغول صحبت با یکی از مشتریان بود، طاقت نیاوردم و با قدم های بلند بهش رسیدم و صدای رسیدنم درکل سالن پیچید. زدمش و تازه سرو رویش را دیدم، بی کت و شلوارو کروات، نگاهش کدر و بی رنگ. کاش آشوبم بودی و جدا نمیشدی. خودم هم پشیمان بودم از فاصله گرفتن و دوری. لبانم از هم جدا میشد ولی توان تولید صدا نداشتم و قطرهی اشکم جبران حرفهای نزده بود. یکهویی مرا درآغوشش میان نگاه سنگین مشتریان جای داد و سرم را روی شانهاش گذاشتم تا گریهام را پنهان کنم. صدایش از لای مویم پچ پچ وار آمد</p><p>- دفعهی آخرته میذاری کسی اشکترو ببینه.</p><p>حلقهی دستانش دور کمر وگردنم تنگ تر شد و بغلش قایم شدم. مگرچه ازش خواستم؟ ازکل دنیا همین تکه جا بس بود. قول داده تکیه گاهم باشد، پشتم را خالی کند مرد نیست. من هم بخواهم به فکرش باشم و بخاطر طلاق و آیندهی گنگم ترکش کنم نباید قبول کند، ماکان باید ثابت کند چقدر پایم میماند و با شرایطم میسازد.</p><p>دستم را گرفت و به طبقهی بالا اتاق مدیریت برد. خواست مرا به سمت مبل هدایت کند که دستم را کشیدم، از جایم جم نخوردم و توپیدم بهش</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="*احساس*, post: 130648, member: 2935"] پارت134 دلم به ثانیه نکشیده خالی شد، اشک فرصت پر شدن کاسهی چشمم را نداد، یکسره ریخت، ولو شدم روی کاناپه و دستانم جلوی صورتم را گرفت، صدای هق هقم به هوا رفت و سرم روی پای نسرین افتاد. شمع داده مال سرقبرم؟ یا جای خودش داده باهاش ناهار بخورم و اشک شمع موقع اعصاب خوردی دلداریم بدهد؟ به گوشیم پیام خورد، صاف نشستم و ازجیب مانتویم درآوردم. شمارهاش را دیدم گریهام بند آمد. چندباری پشت هم پلک زدم تا نگاه تارم را شفاف کنم. " آرزوم بود پا به پام پیر بشی،نه اینکه تو دستم اسیر بشی، اسیر باشی زود سیر میشی. نیومده بودم دلیل دل مشغولی و خرابی آیندهات باشم، اومده بودم دنیا رو باهات بسازم ولی عمر جنین عشق قد نداد و مُرد. یادت نره قبل خواب این شمعها رو روشن کنی، شاید حال درونت بهتر شد و منم یه کوچولو به هوای تو بهتر شدم. هرکاری کردم آرامش داشته باشی ولی... ببخش که خودم شدم دلیل دل آشوبیت. ببخش!!" زیرلب میخواندم وگوش تیز میکردند تا بشنوند. خانه ذره ذره دور سرم چرخید، تکه تکه رویم آوار شد و موبایل توی دستم لرزید وجلوی پایم افتاد. ماکان؟ تو کی شدی دلیل آشوبم؟ ازکجایت درآوردی این چرندیات را؟ برای لحظهای از اول تا آخر آشناییمان از جلوی چشمم رد شد و یادم نیامد بهش گفته باشم بودنت اذیتم میکند. خودش برید و دوخت؟ مگر رابطه دوطرفه نیست؟ هرم گرما از زیرپوست صورتم فوران میکرد و ناخنم تا آخر توی کف دستم رفت، خشم جای ناراحتی را گرفت و با نگاه به شمع، همراه با نفس های حرصی زمزمه کردم _ این آخرش نیست ماکان! *** حق نداشت با من اینطور تا کند، شمع به چه دردم میخورد؟ ماکان، شاهرخ نبود که با خیانت ولش کنم و کنار بکشم. شاهرخ نبود که با نقشهی موزیانه دلم را آرام کنم. شاهرخ نبود که به نبودش عادت کنم. ماکان شبیه هیچکس نبود، همه کس بود. به خیال خودش، میخواسته او باشد که رابطه را تمام میکند؟ نمیگذارم، خودم مگرجرئت کردم با یادگاری دادن خداحافظی کنم؟ تا قبل ازپیام، دلیل دل آشوبیم نبود که شد، نه اینکه جنگ اعصاب درست کرد، چون نگفته و بیصدا رفت نبخشیدمش و آمدم برای توضیح قانع کننده اما حرصم را روی کی جز اوخالی کنم؟ کی را دارم؟ کل رستوران ساکت وگردن ها سمت وسط رستوران که ما ایستاده بودیم چرخید. از تیلههای قهوهایش بهت وحیرت میبارید، دستش بالا آمد و روی لپ چپش نشست، لپی که ثانیهای پیش کبابش کردم و کف دستم سوخت، مثل دلم. به محض ورود کنار یکی از میزها دیدمش که مشغول صحبت با یکی از مشتریان بود، طاقت نیاوردم و با قدم های بلند بهش رسیدم و صدای رسیدنم درکل سالن پیچید. زدمش و تازه سرو رویش را دیدم، بی کت و شلوارو کروات، نگاهش کدر و بی رنگ. کاش آشوبم بودی و جدا نمیشدی. خودم هم پشیمان بودم از فاصله گرفتن و دوری. لبانم از هم جدا میشد ولی توان تولید صدا نداشتم و قطرهی اشکم جبران حرفهای نزده بود. یکهویی مرا درآغوشش میان نگاه سنگین مشتریان جای داد و سرم را روی شانهاش گذاشتم تا گریهام را پنهان کنم. صدایش از لای مویم پچ پچ وار آمد - دفعهی آخرته میذاری کسی اشکترو ببینه. حلقهی دستانش دور کمر وگردنم تنگ تر شد و بغلش قایم شدم. مگرچه ازش خواستم؟ ازکل دنیا همین تکه جا بس بود. قول داده تکیه گاهم باشد، پشتم را خالی کند مرد نیست. من هم بخواهم به فکرش باشم و بخاطر طلاق و آیندهی گنگم ترکش کنم نباید قبول کند، ماکان باید ثابت کند چقدر پایم میماند و با شرایطم میسازد. دستم را گرفت و به طبقهی بالا اتاق مدیریت برد. خواست مرا به سمت مبل هدایت کند که دستم را کشیدم، از جایم جم نخوردم و توپیدم بهش [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین