انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="*احساس*" data-source="post: 130470" data-attributes="member: 2935"><p>پارت133</p><p></p><p></p><p>سویل با چشم ریز کرده به جای خالی ماکان زل زد و گفت</p><p>_ غلط نکنم یه چاخانی کرده! با اون یال و کوپال آخه چجور میتونه دردسر درست کنه واسه پینار؟ حدس میزنم رد گم کنیه! پینار بحبوحهی دادگاه و طلاقه، اینرو فرستاده تا نقش بازی کنه برامون به گوش شاهرخ برسه که کات کرده و همون جوری که شاهد قرو اداش با ماکان بودیم، شاهد جداییش هم باشیم. وگرنه عدل باید کیسه رو بده ما؟ میداد نسرین، میداد پیک بفرسته براش، خودش قرار آخرو میذاشت و بهش میداد.</p><p>سحرهمزمان به سویل گوش داد و درکیسه را بازکرد. شمع های استوانهای کوتاه قرمز درلیوان استوانهای هم اندازهی شمع که روی بدنهی هرکدام با رنگ مشکی حروف انگلیسی نوشته شده بود.</p><p>_ وا، خودشرو کشت واسه چندتا شمع تزیینی؟ زنگ بزن بیاد ببره.</p><p>سر سویل از داخل کیسه درآمد و شانهای بالا انداخت، به گوشهی پذیرایی رفت تا به پینارخبر دهد، هرچند حدس و گمان خودش را بیشتر قبول داشت. پای راست سحر روی پای چپ رفت و گفت:<<ریختش به شکست خورده ها میخورد تا بازیگر. شرط میبندم کات کردن. شرط ببندیم؟>></p><p>سویل سری به بالا وپایین تکان دادو حین شنیدن صدای بوق از پشت خط پرسید:<<شرط چی؟>></p><p>***</p><p>_ به نظرت چرا به خودت نداده؟ هی میگم از برق بکش بیرون، زنگ بزن، پیام بده. میگی میترسم تهش هیچی نشه، بفرما اینم تهش.</p><p>اعصابم به هم ریخته که بود هیچ، توپ و تشرهای نسرین رسما داغانم کرد و سرش داد زدم:<<چرا زبون آدمیزاد حالیت نیست شاهرخ افتاده روی دندهی لج، صالحی میگه چغره، به هیچ صراطی مستقیم نیست، طلاق نمیده. با ماکان تا کجا پیش برم؟ تا آیندهای که نمیدونم تکلیف خودم چیه؟>></p><p>اشکم درنیامده پشت دستم را روی پلکم کشیدم، دو پا داشتم دوتا دیگر قرض کردم و نسرین همش غر زد یواش تر. خب بی قرار بودم، تحمل نداشتم برای تاکسی بایستم. نسرین عصر حوصلهاش سر رفت و سری بهم زد که نمیآمد بهتر بود، هی به سرم کوبید وگفت:<<دیوانه، خل وچل، پسر گریز. دو سه روز سنگین بشی خسته میشه میره پی زندگیش. مرد جماعترو نشناختی؟ جایی میرن که آسایش و لذت باشه، نه اخم و تخم.>></p><p>دست خودم نبود، رابطهام را کم میکنم تا فراموشم کند و من بمیرم. شاهرخ طلاق نمیداد، عین کف دست میشناختمش، بیوفتد روی دور لجبازی کسی حریف نمیشود. فیلم وصدا هم مال قبل عقد و تعهد زناشویی بود و قاضی بسنده نکرد. سر پیمان توی تمبانش بود، ندید خواهرش را در باتلاق انداخته. ذرهای دل برایش نمیسوزانم چون شرایطم وخیم شده وطلاق بی طلاق. ماکان تا کی با دختری باشد که عقد مرد دیگریست؟ عمرش را از سرراه نیاورده، خسته میشود، موذب میشوم. نمیخواهم کلافهاش کنم. با پای پیاده نسرین را کشاندم تا خانهی سویل. چرا خانهی سویل؟ دلش تنگم نشده که به هوای هدیه ببیندم؟ سنگ در گلویم جاخوش کرد و نفسم را برید. مگر سویل رابط یا معرف بود؟ حتماً فهمیده چرا عقب کشیدم و میخواهد با ندیدنش راحت تر ازش دل بکنم. در تماس پریشب جوری صحبت کرد انگار همیشه هست و حالا جوری رفته انگار هیچوقت نبوده.</p><p>پایم به فرش خانهی سویل رسید و دست دادیم، نه صمیمی، معمولی. از تولدش به اینور رفاقتمان کمرنگ شد. عصر روزی که دادگاه طلاقم بود برای امتحان کردنش آمدم ولی چیزی بروز نداد. بی معطلی روی کاناپه ننشسته گفتم:<<چی گفت؟ چی داد؟>></p><p>_ نه به این شوری شوری، نه به اون بی نمکی. تویی که آب دستت بود گذاشتی اومدی خب نمیذاشتی بره.</p><p>نسرین سرکوفتش را بهم زد و پیشم هم نشست. سحر با کیسهای در دستش وارد پذیرایی شدو سویل پرسید:<<دعوا کردین یا دوستانه اومدین کنار؟>></p><p>اینها چه میگویند؟ کی کنارآمده؟ هدفم بود به مرور رابطه را تمام کنم، نه یک شبه. ماکان که از هدفم خبر نداشت، چرا خرابش کرد؟ شاید بو کشیده سرسنگین شدم و.... وای خدا. بی تاب و قرار کیسه را بازکردم و شمع در برد نگاهم قرار گرفت. یکی از کیسه برداشتم و چنددرجه چرخاندم حرف انگلیسی p به چشمم خورد. بقیهی لیوانهای استوانهای نیز که شمع قرمز به همان شکل درآمده بود درآوردم و روی میز کنارهم چیدم. PINAR .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="*احساس*, post: 130470, member: 2935"] پارت133 سویل با چشم ریز کرده به جای خالی ماکان زل زد و گفت _ غلط نکنم یه چاخانی کرده! با اون یال و کوپال آخه چجور میتونه دردسر درست کنه واسه پینار؟ حدس میزنم رد گم کنیه! پینار بحبوحهی دادگاه و طلاقه، اینرو فرستاده تا نقش بازی کنه برامون به گوش شاهرخ برسه که کات کرده و همون جوری که شاهد قرو اداش با ماکان بودیم، شاهد جداییش هم باشیم. وگرنه عدل باید کیسه رو بده ما؟ میداد نسرین، میداد پیک بفرسته براش، خودش قرار آخرو میذاشت و بهش میداد. سحرهمزمان به سویل گوش داد و درکیسه را بازکرد. شمع های استوانهای کوتاه قرمز درلیوان استوانهای هم اندازهی شمع که روی بدنهی هرکدام با رنگ مشکی حروف انگلیسی نوشته شده بود. _ وا، خودشرو کشت واسه چندتا شمع تزیینی؟ زنگ بزن بیاد ببره. سر سویل از داخل کیسه درآمد و شانهای بالا انداخت، به گوشهی پذیرایی رفت تا به پینارخبر دهد، هرچند حدس و گمان خودش را بیشتر قبول داشت. پای راست سحر روی پای چپ رفت و گفت:<<ریختش به شکست خورده ها میخورد تا بازیگر. شرط میبندم کات کردن. شرط ببندیم؟>> سویل سری به بالا وپایین تکان دادو حین شنیدن صدای بوق از پشت خط پرسید:<<شرط چی؟>> *** _ به نظرت چرا به خودت نداده؟ هی میگم از برق بکش بیرون، زنگ بزن، پیام بده. میگی میترسم تهش هیچی نشه، بفرما اینم تهش. اعصابم به هم ریخته که بود هیچ، توپ و تشرهای نسرین رسما داغانم کرد و سرش داد زدم:<<چرا زبون آدمیزاد حالیت نیست شاهرخ افتاده روی دندهی لج، صالحی میگه چغره، به هیچ صراطی مستقیم نیست، طلاق نمیده. با ماکان تا کجا پیش برم؟ تا آیندهای که نمیدونم تکلیف خودم چیه؟>> اشکم درنیامده پشت دستم را روی پلکم کشیدم، دو پا داشتم دوتا دیگر قرض کردم و نسرین همش غر زد یواش تر. خب بی قرار بودم، تحمل نداشتم برای تاکسی بایستم. نسرین عصر حوصلهاش سر رفت و سری بهم زد که نمیآمد بهتر بود، هی به سرم کوبید وگفت:<<دیوانه، خل وچل، پسر گریز. دو سه روز سنگین بشی خسته میشه میره پی زندگیش. مرد جماعترو نشناختی؟ جایی میرن که آسایش و لذت باشه، نه اخم و تخم.>> دست خودم نبود، رابطهام را کم میکنم تا فراموشم کند و من بمیرم. شاهرخ طلاق نمیداد، عین کف دست میشناختمش، بیوفتد روی دور لجبازی کسی حریف نمیشود. فیلم وصدا هم مال قبل عقد و تعهد زناشویی بود و قاضی بسنده نکرد. سر پیمان توی تمبانش بود، ندید خواهرش را در باتلاق انداخته. ذرهای دل برایش نمیسوزانم چون شرایطم وخیم شده وطلاق بی طلاق. ماکان تا کی با دختری باشد که عقد مرد دیگریست؟ عمرش را از سرراه نیاورده، خسته میشود، موذب میشوم. نمیخواهم کلافهاش کنم. با پای پیاده نسرین را کشاندم تا خانهی سویل. چرا خانهی سویل؟ دلش تنگم نشده که به هوای هدیه ببیندم؟ سنگ در گلویم جاخوش کرد و نفسم را برید. مگر سویل رابط یا معرف بود؟ حتماً فهمیده چرا عقب کشیدم و میخواهد با ندیدنش راحت تر ازش دل بکنم. در تماس پریشب جوری صحبت کرد انگار همیشه هست و حالا جوری رفته انگار هیچوقت نبوده. پایم به فرش خانهی سویل رسید و دست دادیم، نه صمیمی، معمولی. از تولدش به اینور رفاقتمان کمرنگ شد. عصر روزی که دادگاه طلاقم بود برای امتحان کردنش آمدم ولی چیزی بروز نداد. بی معطلی روی کاناپه ننشسته گفتم:<<چی گفت؟ چی داد؟>> _ نه به این شوری شوری، نه به اون بی نمکی. تویی که آب دستت بود گذاشتی اومدی خب نمیذاشتی بره. نسرین سرکوفتش را بهم زد و پیشم هم نشست. سحر با کیسهای در دستش وارد پذیرایی شدو سویل پرسید:<<دعوا کردین یا دوستانه اومدین کنار؟>> اینها چه میگویند؟ کی کنارآمده؟ هدفم بود به مرور رابطه را تمام کنم، نه یک شبه. ماکان که از هدفم خبر نداشت، چرا خرابش کرد؟ شاید بو کشیده سرسنگین شدم و.... وای خدا. بی تاب و قرار کیسه را بازکردم و شمع در برد نگاهم قرار گرفت. یکی از کیسه برداشتم و چنددرجه چرخاندم حرف انگلیسی p به چشمم خورد. بقیهی لیوانهای استوانهای نیز که شمع قرمز به همان شکل درآمده بود درآوردم و روی میز کنارهم چیدم. PINAR . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین