انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="*احساس*" data-source="post: 130285" data-attributes="member: 2935"><p>پارت129</p><p></p><p></p><p>زن جلوی در درمانگاه بود که با جملهی او سرش را چرخاند</p><p>_ خیلی ازتون تشکر میکنم خانم، ازطرف بنده از شوهرتون هم تشکر کنین.</p><p>موبایل سویل را درجیبش جا داد و تابلو به دست روانهی مطب شد. بغل در اتاقی روی تابلوی مستطیلی زرد نام هوشنگ رضایی را دید و با انگشت سبابه ضربه زد.</p><p>سویل روی تخت گوشهی اتاق افتاده و دکتر که منتظر آشنا و دوستی از طرف او بود با دیدن شاهرخ نسخهای به دستش داد تا از داروخانهی بغل درمانگاه تهیه کند. تابلو را به پایهی تخت تکیه داد و از مطب بیرون زد. دریا، شب تیره، دختری تا کمر در آب، موی مشکی. بهتر ازهرکسی شاهرخ کدهای نقاشی را کنارهم گذاشت و ازحال اسفبار سویل باخبر شد. جواب زنگ ها تک وتوک، پیامها کم وتک جملهای. خودش اذیت نمیشد؟ شده که به این روز افتاده، شده که سحر دهان بازکرد و گفت شب ها به سختی آرامش میکند. پس چرا فاصله انداخته؟ عذاب میدهد تا شاهرخ را از دل بیرون کند؟حسش چیزی غیر از نفرت و بی تفاوتی بود که سویل را راهی درمانگاه کرده، وگرنه دوری ازکسی که حسی بهش نداری آب خوردن بود.</p><p>سویل با همان تخت روانهی اتاق تزریقات، بغل مطب دکتر شد و رضایی سرُمش را که میزد توضیح داد:<<فشار هشت روی شیش، افت شدیدی داشته. خوب موقعی آوردنش. سنکوپ بوده که احتمالاً رفع میشه. به هوش اومد یه سری معاینات از سرو دست و پاشون میکنیم تا ببینیم دچار شکستگی شده یا سالمه.>></p><p>روی صندلی کنار تختش نشست، سینهاش آتش میگرفت وقتی سوزن را در رگ سویل میدید. خوب دقت کرد، لاغر شده، رنگش عین گچ سفید و استخوان گونه برجسته بود. روی لپش هالهای از سرخی دیده میشد، حتماً موقع فرود ضربه خورده. نگاه شاهرخ سُر خورد روی دست هنرمندش، همان دستی که کنار بدن بی رمقش افتاده، آستینش تا بازو بالا رفته وسوزن مهمان رگ پشت آرنجش بود. دست خودش جلو رفت تا پنجهی کوچک و ظریفش را بگیرد که روی هوا ماند. با تعلل، مکث و تاخیر طولانی انگشتان سویل را فشرد و اشک در چشمش جوشید. ککش از رفتن پینار نگزید، الان از بیهوشی سویل میخواهد گریه کند. دست در دست او، سرش روی لبهی تخت افتاد و بیصدا اشک ریخت. چندوقت بود کوه سینهاش آب نشده بود؟ آخرین بار فوت زیبا و گریههای پیمان در ختم، شاهرخ را تحت تاثیر قرارداد. کی گفته مرد گریه نمیکند؟ پای عشق وسط باشد سیل راه می اندازد.</p><p>زیرلب آهسته، با ولوم پایین نالید:<<نباید پاتو میکشیدم وسط سویل. وجودت توان فشارو سختی رو نداره عزیزم. چرا افتادی بین من وپینار؟ اگه یک اتفاقی برات بیوفته چه جوابی دارم به سحرو خونوادهات بدم؟ خودخواهی کردم، خودخواه بودم به این زودی حسمرو بروز دادم. باید کارمرو با پینار تموم میکردم، بعد میومدم پیشت. دیر نیست، همه چیرو درست میکنم. تو فقط خوب شو، پاشو.>></p><p>به نرمی دست سویل را فشارداد اما بلافاصله حس کرد دستش خالی شده و سرش که از لبهی تخت بلند شد نگاهش اول به انگشت او، بعد روی چشم درشت سویل افتاد. خیلی طول نکشید رویش را به نشانهی قهر آنور کرد و با تندی گفت</p><p>_ عشقت بهم ثابت شد که اومدی؟</p><p>بزاق دهانش را قورت داد وخیسی پایین پلکش را خشک کرد. تک سرفه ای زدو جواب داد:<<دارم دنبالش میگردم. دیروز توی دادگاه کاری که پینار باید چندماه پیش میکرد روکرد. بهم گفت ازچه روزی مدرک داره. رفتم دنبالش ولی... نگران نباش. چیزی که پینار فکر میکرد نیست، اصلاً ماجرا جوری نیست که اون دیده.>></p><p>لحن وبرخورد سویل برایش غریب بود. جدی، خشن و بااکراه حرف میزد</p><p>_ هرچی اون دیده واسه خودش دیده، مهم اینه من چی ببینم. رک وپوست کنده بگم، تا آخرامسال وقت داری ثابت کنی موقع نامزدی خطایی ازت سر نزده. به سال جدید برسه رنگ منرو نمیبینی!</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="*احساس*, post: 130285, member: 2935"] پارت129 زن جلوی در درمانگاه بود که با جملهی او سرش را چرخاند _ خیلی ازتون تشکر میکنم خانم، ازطرف بنده از شوهرتون هم تشکر کنین. موبایل سویل را درجیبش جا داد و تابلو به دست روانهی مطب شد. بغل در اتاقی روی تابلوی مستطیلی زرد نام هوشنگ رضایی را دید و با انگشت سبابه ضربه زد. سویل روی تخت گوشهی اتاق افتاده و دکتر که منتظر آشنا و دوستی از طرف او بود با دیدن شاهرخ نسخهای به دستش داد تا از داروخانهی بغل درمانگاه تهیه کند. تابلو را به پایهی تخت تکیه داد و از مطب بیرون زد. دریا، شب تیره، دختری تا کمر در آب، موی مشکی. بهتر ازهرکسی شاهرخ کدهای نقاشی را کنارهم گذاشت و ازحال اسفبار سویل باخبر شد. جواب زنگ ها تک وتوک، پیامها کم وتک جملهای. خودش اذیت نمیشد؟ شده که به این روز افتاده، شده که سحر دهان بازکرد و گفت شب ها به سختی آرامش میکند. پس چرا فاصله انداخته؟ عذاب میدهد تا شاهرخ را از دل بیرون کند؟حسش چیزی غیر از نفرت و بی تفاوتی بود که سویل را راهی درمانگاه کرده، وگرنه دوری ازکسی که حسی بهش نداری آب خوردن بود. سویل با همان تخت روانهی اتاق تزریقات، بغل مطب دکتر شد و رضایی سرُمش را که میزد توضیح داد:<<فشار هشت روی شیش، افت شدیدی داشته. خوب موقعی آوردنش. سنکوپ بوده که احتمالاً رفع میشه. به هوش اومد یه سری معاینات از سرو دست و پاشون میکنیم تا ببینیم دچار شکستگی شده یا سالمه.>> روی صندلی کنار تختش نشست، سینهاش آتش میگرفت وقتی سوزن را در رگ سویل میدید. خوب دقت کرد، لاغر شده، رنگش عین گچ سفید و استخوان گونه برجسته بود. روی لپش هالهای از سرخی دیده میشد، حتماً موقع فرود ضربه خورده. نگاه شاهرخ سُر خورد روی دست هنرمندش، همان دستی که کنار بدن بی رمقش افتاده، آستینش تا بازو بالا رفته وسوزن مهمان رگ پشت آرنجش بود. دست خودش جلو رفت تا پنجهی کوچک و ظریفش را بگیرد که روی هوا ماند. با تعلل، مکث و تاخیر طولانی انگشتان سویل را فشرد و اشک در چشمش جوشید. ککش از رفتن پینار نگزید، الان از بیهوشی سویل میخواهد گریه کند. دست در دست او، سرش روی لبهی تخت افتاد و بیصدا اشک ریخت. چندوقت بود کوه سینهاش آب نشده بود؟ آخرین بار فوت زیبا و گریههای پیمان در ختم، شاهرخ را تحت تاثیر قرارداد. کی گفته مرد گریه نمیکند؟ پای عشق وسط باشد سیل راه می اندازد. زیرلب آهسته، با ولوم پایین نالید:<<نباید پاتو میکشیدم وسط سویل. وجودت توان فشارو سختی رو نداره عزیزم. چرا افتادی بین من وپینار؟ اگه یک اتفاقی برات بیوفته چه جوابی دارم به سحرو خونوادهات بدم؟ خودخواهی کردم، خودخواه بودم به این زودی حسمرو بروز دادم. باید کارمرو با پینار تموم میکردم، بعد میومدم پیشت. دیر نیست، همه چیرو درست میکنم. تو فقط خوب شو، پاشو.>> به نرمی دست سویل را فشارداد اما بلافاصله حس کرد دستش خالی شده و سرش که از لبهی تخت بلند شد نگاهش اول به انگشت او، بعد روی چشم درشت سویل افتاد. خیلی طول نکشید رویش را به نشانهی قهر آنور کرد و با تندی گفت _ عشقت بهم ثابت شد که اومدی؟ بزاق دهانش را قورت داد وخیسی پایین پلکش را خشک کرد. تک سرفه ای زدو جواب داد:<<دارم دنبالش میگردم. دیروز توی دادگاه کاری که پینار باید چندماه پیش میکرد روکرد. بهم گفت ازچه روزی مدرک داره. رفتم دنبالش ولی... نگران نباش. چیزی که پینار فکر میکرد نیست، اصلاً ماجرا جوری نیست که اون دیده.>> لحن وبرخورد سویل برایش غریب بود. جدی، خشن و بااکراه حرف میزد _ هرچی اون دیده واسه خودش دیده، مهم اینه من چی ببینم. رک وپوست کنده بگم، تا آخرامسال وقت داری ثابت کنی موقع نامزدی خطایی ازت سر نزده. به سال جدید برسه رنگ منرو نمیبینی! [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین