انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="*احساس*" data-source="post: 130284" data-attributes="member: 2935"><p>پارت128</p><p></p><p></p><p>انگار که منصرف شده باشد باقی حرفش را خورد:<<هیچی. شب بخیر. >></p><p>تندی از ساختمان خارج شد، قدم هایش راه اتاقک را گرفت و به کوچه بغلی رفت. دو درکنار هم ساخته شده که یکیش برای ورود به آپارتمان و دیگری به روی جایی شبیه زیرزمین باز میشد. جلوی درهفت هشت پله روبه پایین بود وبا طی کردنش به درفلزی میرسید که کلید قفلش درجیب سویل بود و اتاقکی که سکوت و آرامشش کمک میکرد خلاقیت و ابتکارش را روی تابلو پیاده کند. شاهرخ هرچه به در زد سویل باز نکرد و گویا همسایهای که ساکن ساختمان اصلی بود شنید.</p><p>_ با کی کار دارین؟</p><p>صدای زن میانسالی از بالا آمد، سرش را ازپنجره بیرون آورده بود. شاهرخ با اشاره به دراتاقک جواب داد:<<با خانم رحمتی کار دارم. خواهرشون گفتن اومده اینجا. >></p><p>_ سرشب اومد، یک ربع پیش با یه تابلو تو دستش رفت.</p><p>در دلش فکرکرد همسایهی فضول داشتن والا نعمتیست، سریع کارت را راه میاندازد. دست به موبایل شد و شمارهی سویل را گرفت، حالا مگر برمیداشت؟ شده تا آخرین بوق را نیز میشنید ولی قطع نمیکرد. پاسخ صبرش را زمانی گرفت که مرد جوانی که پس زمینهی صدایش فضای شلوغی بود جواب داد:<<الو؟>></p><p>چشمش گرد شد و با غضب وجدیت گوشی را از گوشش فاصله داد، به شماره نگاه کرد و دید درست گرفته. پرسید:<<بنده شمارهی یه خانم رو گرفتم، شما؟>></p><p>_ درست گرفتین آقا. خیلی به موقع زنگ زدین. یک حادثهای برای صاحب گوشی پیش اومده داریم میبریمش درمونگاه. شما میتونین خودتونرو برسونین؟</p><p>مغز هنگ کردهاش را هنوز جمع وجور نکرده بود که دوان دوان از کوچه خارج شدو گفت:<<آدرس درمونگاه؟>></p><p>خیلی تا منزل سویل فاصلهای نداشت، برگشت سوار ماشین شد و با ویراژو گاز درکمترین زمان ممکن خودش را رساند و پایش به راهروی درمانگاه باز شد دوباره با خط سویل تماس گرفت تا ببیند کجا میتواند مرد را پیدا کند که دم پذیرش صدای زنگ آشنای موبایل در دست زنی به گوشش رسید و به سرعت نور رفت سمت چپ راهرو که پذیرش آنجا بود و زن موبایل را که ازجیب مانتویش درآورد شاهرخ شناخت. مرد مگر پای تلفن نبود؟ جای مکالمهی تلفنی، مقابلش ایستاد و نفس نفس زنان گفت</p><p>_ سلام، بنده بودم که زنگ زدم به این خط ولی با یه آقایی صحبت کردم. میتونم بپرسم الان اون خانم کجاست؟</p><p>زنی حدوداً سی ساله با آرایش ملیح و مانتوی خز دار، بی خیال وخونسرد جواب داد:<<شوهرم جواب شمارو داد.یه کاره رگش گرفته ثواب کنه، نمیگه مهمونی دعوتیم منتظرمونن. داشتیم از پلههای پل هوایی پایین میرفتیم که اون خانم هم داشت کنار من پایین میومد، نفهمیدم دقیقاً چی شد، هفت هشت تا پله رو پرت شد و بی هوش افتاد. چه نسبتی باهاشون دارین؟>></p><p>هفت هشت پله؟ حال شاهرخ خراب تر، تن صدا پایین تر:<<از دوستانشم. >></p><p>انتهای راهرو به راهروی بزرگ و طویل تری وصل میشد که تزریقات و مطب دکتر آنجا بود. خانم حین تحویل گوشی سویل به شاهرخ گفت</p><p>_ ما خواستیم با موبایلش به یکی زنگ بزنیم اما رمز داشت، نشد. شانس آورد شما زنگ زدین و اون موقع گوشیش دست شوهرم بود و داشتیم سوار ماشین میکردیمش. با برانکارد بردنش مطب دکتر رضایی معاینه بشه، فکر کنم هنوز بیرون نیومده. راستی این تابلو موقعی که میوفتاد از دستش ول شد. ایشالله که حالش خوب بشه.</p><p>چشمش به تابلوی نقاشیای که کنارپای آن خانم به دیوارتکیه داده شده بود خورد، تصویر دریای خروشان و انعکاس رنگ آسمان تیره و تاریک روی آب و دختری که فقط نیمرخش درتصویر بود با موی مشکی باد خورده و دستان از دوطرف بازشدهاش تا کمر درآب بود. صدای کفش پاشنه بلند زن در راهرو پیچید و چیزی درگوش شاهرخ زنگ زد که حرفی یادت رفت!</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="*احساس*, post: 130284, member: 2935"] پارت128 انگار که منصرف شده باشد باقی حرفش را خورد:<<هیچی. شب بخیر. >> تندی از ساختمان خارج شد، قدم هایش راه اتاقک را گرفت و به کوچه بغلی رفت. دو درکنار هم ساخته شده که یکیش برای ورود به آپارتمان و دیگری به روی جایی شبیه زیرزمین باز میشد. جلوی درهفت هشت پله روبه پایین بود وبا طی کردنش به درفلزی میرسید که کلید قفلش درجیب سویل بود و اتاقکی که سکوت و آرامشش کمک میکرد خلاقیت و ابتکارش را روی تابلو پیاده کند. شاهرخ هرچه به در زد سویل باز نکرد و گویا همسایهای که ساکن ساختمان اصلی بود شنید. _ با کی کار دارین؟ صدای زن میانسالی از بالا آمد، سرش را ازپنجره بیرون آورده بود. شاهرخ با اشاره به دراتاقک جواب داد:<<با خانم رحمتی کار دارم. خواهرشون گفتن اومده اینجا. >> _ سرشب اومد، یک ربع پیش با یه تابلو تو دستش رفت. در دلش فکرکرد همسایهی فضول داشتن والا نعمتیست، سریع کارت را راه میاندازد. دست به موبایل شد و شمارهی سویل را گرفت، حالا مگر برمیداشت؟ شده تا آخرین بوق را نیز میشنید ولی قطع نمیکرد. پاسخ صبرش را زمانی گرفت که مرد جوانی که پس زمینهی صدایش فضای شلوغی بود جواب داد:<<الو؟>> چشمش گرد شد و با غضب وجدیت گوشی را از گوشش فاصله داد، به شماره نگاه کرد و دید درست گرفته. پرسید:<<بنده شمارهی یه خانم رو گرفتم، شما؟>> _ درست گرفتین آقا. خیلی به موقع زنگ زدین. یک حادثهای برای صاحب گوشی پیش اومده داریم میبریمش درمونگاه. شما میتونین خودتونرو برسونین؟ مغز هنگ کردهاش را هنوز جمع وجور نکرده بود که دوان دوان از کوچه خارج شدو گفت:<<آدرس درمونگاه؟>> خیلی تا منزل سویل فاصلهای نداشت، برگشت سوار ماشین شد و با ویراژو گاز درکمترین زمان ممکن خودش را رساند و پایش به راهروی درمانگاه باز شد دوباره با خط سویل تماس گرفت تا ببیند کجا میتواند مرد را پیدا کند که دم پذیرش صدای زنگ آشنای موبایل در دست زنی به گوشش رسید و به سرعت نور رفت سمت چپ راهرو که پذیرش آنجا بود و زن موبایل را که ازجیب مانتویش درآورد شاهرخ شناخت. مرد مگر پای تلفن نبود؟ جای مکالمهی تلفنی، مقابلش ایستاد و نفس نفس زنان گفت _ سلام، بنده بودم که زنگ زدم به این خط ولی با یه آقایی صحبت کردم. میتونم بپرسم الان اون خانم کجاست؟ زنی حدوداً سی ساله با آرایش ملیح و مانتوی خز دار، بی خیال وخونسرد جواب داد:<<شوهرم جواب شمارو داد.یه کاره رگش گرفته ثواب کنه، نمیگه مهمونی دعوتیم منتظرمونن. داشتیم از پلههای پل هوایی پایین میرفتیم که اون خانم هم داشت کنار من پایین میومد، نفهمیدم دقیقاً چی شد، هفت هشت تا پله رو پرت شد و بی هوش افتاد. چه نسبتی باهاشون دارین؟>> هفت هشت پله؟ حال شاهرخ خراب تر، تن صدا پایین تر:<<از دوستانشم. >> انتهای راهرو به راهروی بزرگ و طویل تری وصل میشد که تزریقات و مطب دکتر آنجا بود. خانم حین تحویل گوشی سویل به شاهرخ گفت _ ما خواستیم با موبایلش به یکی زنگ بزنیم اما رمز داشت، نشد. شانس آورد شما زنگ زدین و اون موقع گوشیش دست شوهرم بود و داشتیم سوار ماشین میکردیمش. با برانکارد بردنش مطب دکتر رضایی معاینه بشه، فکر کنم هنوز بیرون نیومده. راستی این تابلو موقعی که میوفتاد از دستش ول شد. ایشالله که حالش خوب بشه. چشمش به تابلوی نقاشیای که کنارپای آن خانم به دیوارتکیه داده شده بود خورد، تصویر دریای خروشان و انعکاس رنگ آسمان تیره و تاریک روی آب و دختری که فقط نیمرخش درتصویر بود با موی مشکی باد خورده و دستان از دوطرف بازشدهاش تا کمر درآب بود. صدای کفش پاشنه بلند زن در راهرو پیچید و چیزی درگوش شاهرخ زنگ زد که حرفی یادت رفت! [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین