انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="*احساس*" data-source="post: 130245" data-attributes="member: 2935"><p>پارت127</p><p></p><p></p><p>ته دلش با افکار مشوش وحرفهای آن پسرخالی شد. نیم درصد به ذهنش خطور کرد ساسان اصلاً نامزد نبوده و نازیلا برای کلاه گذاشتن سر دوست پسرش از او سوءاستفاده کرده! ولی نازی باید خبط و ربطی به این خانه داشته باشد. پایش به عنوان رهگذر که وارد اینجا نشده، با یکی از آدمای اینجا درارتباط باید باشد.</p><p>_ غیر از توکسی دیگه اینجا زندگی میکنه؟ شاید نازیلا رو بشناسه.</p><p>_ فقط منم. ممکنه کلید بدم رفقا بیان و برن ولی خودم نمیشناسم. بخوای ازشون میپرسم ببینم تنهشون به نازیلا نامی خورده یا نه.</p><p>طرز صحبتش تلخندی به لب شاهرخ نشاند و ناامیدانه خانه را ترک کرد. دستش به کجا بند بود؟ روی هم دو ساعت ندیدتش، اما سنگینی سایهی نازیلایی که خدا میداند نازیلا بوده یا چیز دیگر زندگیاش را تحت شعاع قرار داده.</p><p>پشت فرمان نشست و لیست تماس هایش را گشت، انگشتش تندتند تکان خورد تا به شش ماه پیش برسد و بالاخره پیدا کرد. زنگ زد و جای نازیلا صدای اپراتور را شنید "دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد"</p><p>باورش نشد، دوباره زد و باز همان. یعنی دورش زدند؟حس آدم بازی خورده بهش دست داد.با عصبانیت و نفسهای حرصی شماره گرفت، گوشی را دم گوشش گذاشت و به بوق چهارم نرسید جواب داد:<<میشنوم.>></p><p>_ پس خوب گوش کن، اگه طلاق میخوای راهش فیلم و عکس نیست، با همون پایی که رفتی داد خواست مهریه دادی میری و پس میگیری. مهریه برابر جدایی.</p><p>***</p><p>_ میخوای سرزنش و ملامتم کنی؟</p><p>تکیه داد به چهارچوب در، با نگاه به دکمهی اول پیراهن شاهرخ جواب داد:<<هم آره، هم نه. یاد شب تولد سویل افتادم که ایده دادی برای طراحی جشن و بردم عکسارو چاپ کردم، یاد روزی میوفتم که منرو بردی سرکار، یاد خوبیایی که پشتش منظور بود، نه نیت پاک و برادرانه.>></p><p>از شب یلدا و بازشدن پای مامور به کوچه همدیگر را ندیده بودند و حرف و سخن ها تلنبار شده بود. دیدگاهی که نسبت به شاهرخ داشت تغییرکرد و شباهتی با پسرانی که برای منافع خود خوبی میکنند نمیدید و الان هم با اخم و تخم چشم در چشم شده بود. شاهرخ پوزخند زدو پرسید</p><p>_ اگه عشق پاک نیست پس چی پاکه؟ هوس؟</p><p>سر سحر به دو طرف تکان خورد و جواب داد:<<پاک و کثیفیش منظورم نیست، حرفم اینه وقتی خوبی میکنی توقع چیزی رو نداشته باشی، وگرنه اون کارو واسه خودت کردی. کردی که طرف مقابلت یه حرکتی بزنه. حالا اگه اون بیچاره نتونست جبران کنه چطوری تصفیه حساب کنه؟گرچه تو این دنیا نباید انتظار داشت کسی بخاطرحال خوب بقیه قدم برداره. خودخواه شدیم همه.>></p><p>به زبانش استراحت و به شاهرخ مجال حرف نداد. خودش یکه تازی کرد و توپید بهش:<<یک ماهه دارم هرشب سویلرو آروم میکنم. مخمرو خورده ازبس درگیرش کردی. امشبم اومدم میبینم خونه نیست، یک یادداشت روی اپن گذاشته که رفتم اتاقک، شامترو بخور دیر میام. نمیتونم ببینم یه دونه آبجیم داره جلوم آب میشه، نمیتونیم خوبیاترو جوری که تو میخوای تلافی کنیم. دست و بالم باز بشه از سال جدید میرم یک شرکت دیگه. نمیذارم آبجیم قاطی دعوای تو و پیناربشه، به نفعته بری سراغ یکی دیگه.>></p><p>هجوم خون به صورتش را حس کرد و دستی که درجیب شلوارکتان سرمه ای بود مشت شد. مخصوصاً رابطهاش کم شده تا با دیدن و شنیدن صدایش بیشتر ازحد عذاب نکشد؟ سویل آب شده بود؟ چرا ساعت نه شب خانهاش نیست؟ حس کرد جلوی سحر خلع سلاح شده، سرش به پایین افتاد، به پادری یشمی زل زد و چند باری دهانش برای گفتن جملهای بازشد ولی کو جمله؟ با گرهی میان ابروانش زمزمه کرد</p><p>_ به هوای عشق و علاقه پیش محبی نبردمت که بخوای بیای بیرون. حقوقت هم من نمیدم، رییست میده. سویل هم بسپر به خودم، درستش میکنم. فقط اینرو بدون اگه روزی پشتشرو بهم بکنه هیچ دینی نداره، چون خودم خواستم بهش خوبی کنم، اون نخواست که حالا بخواد توی معذوریت قرار بگیره. فعلاً.</p><p>به روی پاشنه چرخید و پاهایش به سمت پلهها رفت که صدای سحر سرش را عقب برگرداند:<<شاهر...>></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="*احساس*, post: 130245, member: 2935"] پارت127 ته دلش با افکار مشوش وحرفهای آن پسرخالی شد. نیم درصد به ذهنش خطور کرد ساسان اصلاً نامزد نبوده و نازیلا برای کلاه گذاشتن سر دوست پسرش از او سوءاستفاده کرده! ولی نازی باید خبط و ربطی به این خانه داشته باشد. پایش به عنوان رهگذر که وارد اینجا نشده، با یکی از آدمای اینجا درارتباط باید باشد. _ غیر از توکسی دیگه اینجا زندگی میکنه؟ شاید نازیلا رو بشناسه. _ فقط منم. ممکنه کلید بدم رفقا بیان و برن ولی خودم نمیشناسم. بخوای ازشون میپرسم ببینم تنهشون به نازیلا نامی خورده یا نه. طرز صحبتش تلخندی به لب شاهرخ نشاند و ناامیدانه خانه را ترک کرد. دستش به کجا بند بود؟ روی هم دو ساعت ندیدتش، اما سنگینی سایهی نازیلایی که خدا میداند نازیلا بوده یا چیز دیگر زندگیاش را تحت شعاع قرار داده. پشت فرمان نشست و لیست تماس هایش را گشت، انگشتش تندتند تکان خورد تا به شش ماه پیش برسد و بالاخره پیدا کرد. زنگ زد و جای نازیلا صدای اپراتور را شنید "دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد" باورش نشد، دوباره زد و باز همان. یعنی دورش زدند؟حس آدم بازی خورده بهش دست داد.با عصبانیت و نفسهای حرصی شماره گرفت، گوشی را دم گوشش گذاشت و به بوق چهارم نرسید جواب داد:<<میشنوم.>> _ پس خوب گوش کن، اگه طلاق میخوای راهش فیلم و عکس نیست، با همون پایی که رفتی داد خواست مهریه دادی میری و پس میگیری. مهریه برابر جدایی. *** _ میخوای سرزنش و ملامتم کنی؟ تکیه داد به چهارچوب در، با نگاه به دکمهی اول پیراهن شاهرخ جواب داد:<<هم آره، هم نه. یاد شب تولد سویل افتادم که ایده دادی برای طراحی جشن و بردم عکسارو چاپ کردم، یاد روزی میوفتم که منرو بردی سرکار، یاد خوبیایی که پشتش منظور بود، نه نیت پاک و برادرانه.>> از شب یلدا و بازشدن پای مامور به کوچه همدیگر را ندیده بودند و حرف و سخن ها تلنبار شده بود. دیدگاهی که نسبت به شاهرخ داشت تغییرکرد و شباهتی با پسرانی که برای منافع خود خوبی میکنند نمیدید و الان هم با اخم و تخم چشم در چشم شده بود. شاهرخ پوزخند زدو پرسید _ اگه عشق پاک نیست پس چی پاکه؟ هوس؟ سر سحر به دو طرف تکان خورد و جواب داد:<<پاک و کثیفیش منظورم نیست، حرفم اینه وقتی خوبی میکنی توقع چیزی رو نداشته باشی، وگرنه اون کارو واسه خودت کردی. کردی که طرف مقابلت یه حرکتی بزنه. حالا اگه اون بیچاره نتونست جبران کنه چطوری تصفیه حساب کنه؟گرچه تو این دنیا نباید انتظار داشت کسی بخاطرحال خوب بقیه قدم برداره. خودخواه شدیم همه.>> به زبانش استراحت و به شاهرخ مجال حرف نداد. خودش یکه تازی کرد و توپید بهش:<<یک ماهه دارم هرشب سویلرو آروم میکنم. مخمرو خورده ازبس درگیرش کردی. امشبم اومدم میبینم خونه نیست، یک یادداشت روی اپن گذاشته که رفتم اتاقک، شامترو بخور دیر میام. نمیتونم ببینم یه دونه آبجیم داره جلوم آب میشه، نمیتونیم خوبیاترو جوری که تو میخوای تلافی کنیم. دست و بالم باز بشه از سال جدید میرم یک شرکت دیگه. نمیذارم آبجیم قاطی دعوای تو و پیناربشه، به نفعته بری سراغ یکی دیگه.>> هجوم خون به صورتش را حس کرد و دستی که درجیب شلوارکتان سرمه ای بود مشت شد. مخصوصاً رابطهاش کم شده تا با دیدن و شنیدن صدایش بیشتر ازحد عذاب نکشد؟ سویل آب شده بود؟ چرا ساعت نه شب خانهاش نیست؟ حس کرد جلوی سحر خلع سلاح شده، سرش به پایین افتاد، به پادری یشمی زل زد و چند باری دهانش برای گفتن جملهای بازشد ولی کو جمله؟ با گرهی میان ابروانش زمزمه کرد _ به هوای عشق و علاقه پیش محبی نبردمت که بخوای بیای بیرون. حقوقت هم من نمیدم، رییست میده. سویل هم بسپر به خودم، درستش میکنم. فقط اینرو بدون اگه روزی پشتشرو بهم بکنه هیچ دینی نداره، چون خودم خواستم بهش خوبی کنم، اون نخواست که حالا بخواد توی معذوریت قرار بگیره. فعلاً. به روی پاشنه چرخید و پاهایش به سمت پلهها رفت که صدای سحر سرش را عقب برگرداند:<<شاهر...>> [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین