انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="*احساس*" data-source="post: 130244" data-attributes="member: 2935"><p>پارت 126</p><p></p><p></p><p>در روی پاشنه چرخید و سر پسرجوانی با موهای ژولیده و چشمان نیمه باز از لای دربیرون آمد. تازه ازخواب بیدارشده. شاهرخ را نشناخت، پرسید</p><p>_ شما؟</p><p>شاهرخ حدس زد برادر نازیلا که صفت بی غیرتی بهش زده بود مقابلش ظاهر شده. رامین.با چانه به داخل حیاط اشاره زد وگفت</p><p>_ داستانش مفصله جناب، میتونین به خواهرتون بگین تشریف بیارن؟ یه کار کوچیکی دارم. البته سوءتفاهم نشه، قصد وغرضی درکار نیست.</p><p>چشمان طوسی پسر سرو وضع شاهرخ را برانداز کرد وبا اخم گفت</p><p>_ من خواهر ندارم. یه داداش دارم بلژیکه. میخوای تلفن کنم کارترو به اون بگو.</p><p>خوشمزگی، بدمزه ترین طعم، زیر زبان تلخ شاهرخ بود. با فک منقبض و تحکم اعلام کرد:<<فقط نازیلا خانم کارمرو راه میندازه.>></p><p>پسر پوزخندی زد وجواب داد:<<خب اون کار منم راه میندازه، پیداش کردی بیارش درهمین خونه. آدرس رو گم نکنی.>></p><p>صبرش به سرآمد، یورش برد سمت پسرو در را کامل باز کرد، یقهی تی شرتش را به چنگ گرفت و چسباندش به دیوار کنار در. حالا دیگر مطمئن بود نسبتی با نازیلا ندارد. از لای دندان غرید</p><p>_ ببین بچه سوسول، اگه نمک ریزیت تموم شده گوش کن ببین چی میگم. شیش ماه پیش جای تو، یک دختری به اسم نازیلا توی همین خونه جلوم وایساده بود. با گریه و ناله مجبورم کرد به دادش برسم. حالا با زبون خوش بگو چندوقته اینجا زندگی میکنی؟ آدرسی از صاحب قبلی اینجا داری؟</p><p>خواب از سر پسرپریده بود اما سر ازحرفهای شاهرخ درنمیآورد. با لحن ترسیده گفت:<<داداش روغن میسوزونم با این حجم اطلاعاتی که دادی. فقط یک چیزی میتونم بگم اونم اینه بابام ده سالی هست اینجا ساکنه و الان خارج داره با مامی آفتاب میگیره. دوست دختری هم شیش ماه پیش به نام نازیلا نداشتم که بیارمش، یعنی اصلاً همچین اسمی به تورم نخورده. نمیدونم از چی حرف میزنی.>></p><p>چشمان مشکی شاهرخ روی صورت پسر ماسید و یواش یواش یقهی مچاله شده را ول کرد. خدا از هوا نازیلا را فرستاده بود برای امتحان الهی؟ مخش از کارافتاد، تنها مدرک از نازیلا آدرس خانهاش بود. حالا پیش کی برود؟ به پسر نمیخورد دروغ گفته باشد و بی شیله پیله حرف میزد. دست شاهرخ پس گردن خودش را گرفت و با نگاه اندرسفیهانه پرسید</p><p>_ یعنی تو نمیدونی توی خونهات کی رفت و آمد داره؟ </p><p>_ نه! مثلاً دیشب تا چهارصبح پارتی بود ده نفرجدید بودن، اصلاً نمیشناختم، دعوت نکرده بودم. بچهها یِلخی دعوت میکنن. </p><p>تلخندی به رویش زد و گفت:<<من یادمه یازده صبح زنگ زدم نازیلا در رو باز کرد. حتی تعارف زد چایی بخوریم که... نیومدم تو.>></p><p>پسر دستی لای خرمن موی قهوهایش کشید و سوال کرد:<<آخرهفته بود یا وسط هفته؟چون مهمونیها رو آخرهفته میگیرم. ممکنه شب مونده باشه اینجا، صبح در رو برات بازکرده که بیای.>></p><p>سر شاهرخ به عقب چرخید و نیم نگاهی به دو طبقه انداخت. خدا میداند دراین خانه چهها که نمیگذرد. مامان و بابایش خانه را دست کی دادهاند! نگاهش را دوباره به پسر داد:<<گفته بود اینجا مال خودشونه. اگه خاطرم باشه... وسط هفته بود، عصرش دوستم اومد مغازه منرو برد یه جایی.>></p><p>پسر با قدم کوتاهی فاصلهی میان خودش و شاهرخ را برداشت و دستش روی شانهی او رفت. به قیافهی پکر و درهمش زل زدو زمزمه کرد </p><p>_ نمیدونم کارت باهاش چیه، ته دلت هم نمیخوام خالی کنم، ولی اسمشرو بهت راست گفت؟ خیلی از دخترا اسم اصلیشونرو نمیگن. یک چیزی میگن که خودشون دوست دارن!</p><p>نازی به نازیلا، نازنین،نازگل میگفتند. یادش نیامد نازیلا صدایش زده یا نازی؟ جلوی ساسان باید اسم واقعی را به کار میبرد که نقشهاش خراب نشود. یادش نمیآمد فقط نازی گفته یا نازیلا هم در زبانش چرخیده.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="*احساس*, post: 130244, member: 2935"] پارت 126 در روی پاشنه چرخید و سر پسرجوانی با موهای ژولیده و چشمان نیمه باز از لای دربیرون آمد. تازه ازخواب بیدارشده. شاهرخ را نشناخت، پرسید _ شما؟ شاهرخ حدس زد برادر نازیلا که صفت بی غیرتی بهش زده بود مقابلش ظاهر شده. رامین.با چانه به داخل حیاط اشاره زد وگفت _ داستانش مفصله جناب، میتونین به خواهرتون بگین تشریف بیارن؟ یه کار کوچیکی دارم. البته سوءتفاهم نشه، قصد وغرضی درکار نیست. چشمان طوسی پسر سرو وضع شاهرخ را برانداز کرد وبا اخم گفت _ من خواهر ندارم. یه داداش دارم بلژیکه. میخوای تلفن کنم کارترو به اون بگو. خوشمزگی، بدمزه ترین طعم، زیر زبان تلخ شاهرخ بود. با فک منقبض و تحکم اعلام کرد:<<فقط نازیلا خانم کارمرو راه میندازه.>> پسر پوزخندی زد وجواب داد:<<خب اون کار منم راه میندازه، پیداش کردی بیارش درهمین خونه. آدرس رو گم نکنی.>> صبرش به سرآمد، یورش برد سمت پسرو در را کامل باز کرد، یقهی تی شرتش را به چنگ گرفت و چسباندش به دیوار کنار در. حالا دیگر مطمئن بود نسبتی با نازیلا ندارد. از لای دندان غرید _ ببین بچه سوسول، اگه نمک ریزیت تموم شده گوش کن ببین چی میگم. شیش ماه پیش جای تو، یک دختری به اسم نازیلا توی همین خونه جلوم وایساده بود. با گریه و ناله مجبورم کرد به دادش برسم. حالا با زبون خوش بگو چندوقته اینجا زندگی میکنی؟ آدرسی از صاحب قبلی اینجا داری؟ خواب از سر پسرپریده بود اما سر ازحرفهای شاهرخ درنمیآورد. با لحن ترسیده گفت:<<داداش روغن میسوزونم با این حجم اطلاعاتی که دادی. فقط یک چیزی میتونم بگم اونم اینه بابام ده سالی هست اینجا ساکنه و الان خارج داره با مامی آفتاب میگیره. دوست دختری هم شیش ماه پیش به نام نازیلا نداشتم که بیارمش، یعنی اصلاً همچین اسمی به تورم نخورده. نمیدونم از چی حرف میزنی.>> چشمان مشکی شاهرخ روی صورت پسر ماسید و یواش یواش یقهی مچاله شده را ول کرد. خدا از هوا نازیلا را فرستاده بود برای امتحان الهی؟ مخش از کارافتاد، تنها مدرک از نازیلا آدرس خانهاش بود. حالا پیش کی برود؟ به پسر نمیخورد دروغ گفته باشد و بی شیله پیله حرف میزد. دست شاهرخ پس گردن خودش را گرفت و با نگاه اندرسفیهانه پرسید _ یعنی تو نمیدونی توی خونهات کی رفت و آمد داره؟ _ نه! مثلاً دیشب تا چهارصبح پارتی بود ده نفرجدید بودن، اصلاً نمیشناختم، دعوت نکرده بودم. بچهها یِلخی دعوت میکنن. تلخندی به رویش زد و گفت:<<من یادمه یازده صبح زنگ زدم نازیلا در رو باز کرد. حتی تعارف زد چایی بخوریم که... نیومدم تو.>> پسر دستی لای خرمن موی قهوهایش کشید و سوال کرد:<<آخرهفته بود یا وسط هفته؟چون مهمونیها رو آخرهفته میگیرم. ممکنه شب مونده باشه اینجا، صبح در رو برات بازکرده که بیای.>> سر شاهرخ به عقب چرخید و نیم نگاهی به دو طبقه انداخت. خدا میداند دراین خانه چهها که نمیگذرد. مامان و بابایش خانه را دست کی دادهاند! نگاهش را دوباره به پسر داد:<<گفته بود اینجا مال خودشونه. اگه خاطرم باشه... وسط هفته بود، عصرش دوستم اومد مغازه منرو برد یه جایی.>> پسر با قدم کوتاهی فاصلهی میان خودش و شاهرخ را برداشت و دستش روی شانهی او رفت. به قیافهی پکر و درهمش زل زدو زمزمه کرد _ نمیدونم کارت باهاش چیه، ته دلت هم نمیخوام خالی کنم، ولی اسمشرو بهت راست گفت؟ خیلی از دخترا اسم اصلیشونرو نمیگن. یک چیزی میگن که خودشون دوست دارن! نازی به نازیلا، نازنین،نازگل میگفتند. یادش نیامد نازیلا صدایش زده یا نازی؟ جلوی ساسان باید اسم واقعی را به کار میبرد که نقشهاش خراب نشود. یادش نمیآمد فقط نازی گفته یا نازیلا هم در زبانش چرخیده. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین