انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="*احساس*" data-source="post: 129728" data-attributes="member: 2935"><p>پارت117</p><p></p><p></p><p>صدای نازک و دخترانهی بهاره درکل مغازه پیچید</p><p>_ چیه؟ مغازه زدی که امثال منرو دید بزنی سیر بشی؟ به تو چه که با کی میرم با کی میام؟ کاسبی یا پاسبان؟ این همه آدم از خودشون سلفی میگیرن گناهه؟</p><p>_ مگه نمیگی ازخودت سلفی گرفتی؟ عکسارو نشون بده تا بذارم ازاین دربری. موبایلترو قایم نکن، دربیار.</p><p>شاهرخ کف دستش را جلوی بهاره گرفته وعکس میخواست ولی بهاره زرنگ تر ازاین حرف ها بود. دختر زیرکی که با لحظهای غفلت دردسر درست کرد. با نگاه به باقی مشتریان گفت</p><p>_ شماها شاهد باشین تهدید کرد نمیذاره برم و ازم خواست عکسای خصوصیمرو نشون بدم. با مامور برگشتم حالیش میکنم.</p><p>کیف به دوشش انداخت و با قدمهای بلند از مهلکه گریخت ولی شاهرخ ولش نکرد، پشت بندش از مغازه خارج شد و مچ دستش را محصور پنجهی خود کرد. بهاره که توقع چنین حرکتی را نداشت انگار بهش برق وصل شد، جیغ زد و تقلا کرد شاهرخ ولش کند اما اوکشان کشان بهاره را سوار ماشین کرد و به قبادی که هی میگفت"ولش کن، زشته دم مغازه" توجهی نکرد. خودش پشت رل نشست و قفل مرکزی را زد. بهاره به شیشه کوبید و کمک خواست، شاهرخ بازویش را محکم گرفت و چرخاندش به سمت خود. انگشت اشارهاش را به نشانهی سکوت روی بینی گذاشت و گفت</p><p>_ یک کلمه زر بزنی به زور موبایلرو ازت میگیرم. خودت برام بگو جاسوس کی هستی؟ دیدنت داری از میزمون عکس میگیری. تا اومدم سراغ میزت گوشیرو غلاف کردی و دوربین سلفیت هم روشن بود.</p><p>بهاره فریاد زد:<<توهم زدی دیوونه، عکس چیه؟جاسوس کیه؟ منم یکیام عین بقیهی مشتریات.>></p><p>_ خب یه عکس نشونم بده که سلفی از خودته، یه مدرک ببینم ولت میکنم بری. عزت و آبرومرو میذارم زیرپام، جلوی همه ازت معذرت میخوام. خوبه؟</p><p>شاهرخ نیم نگاهی به قباد که به دیوارپیاده رو تکیه داده و داخل ماشین را دید میزد انداخت و با چشم خط ونشان کشید که اگراشتباه دیده باشد من میدانم با تو. دعا کند عکس فقط ازمیز آنها باشد. بهاره درهمین حین مشغول گشتن عکس مناسبی بود که سلفی گرفتنش را ثابت کند. گشت و گشت تا تصویری را که نصف صورت خودش و نیم دیگر عکس کتایون و قباد بود به شاهرخ نشان داد و گفت:<<بفرما. دیدی سلفی میگیرم؟ زود باش سوییچ رو بزن بریم تو مغازه به پام بیوفت.>></p><p>شاهرخ جای سوییچ زدن چنگی به گوشی بهاره که در دست او عکس را میدید زد و به دست چپش سپرد تا از بهارهای که نیمخیز شده بود و داشت رویش ولو میشد تا موبایل را بگیرد دور بماند. میان جیغ وکنترل کردن بهاره، زد عکس بعدی و جمع سه نفرهی میزشان را در تصویر دید. بهاره تکان نخورد، حنجرهاش خفه خون گرفت و دور ازچشم شاهرخ لبی گزید. صاف روی صندلی نشست و سربه زیر شد. مانده بود چه جوابی به پینار بدهد.</p><p>بهت و حیرت شاهرخ طولانی نشد، چند تا عکس قبلی را دید و هرچه عقب تر میرفت صورتش سرخ تر میشد. رو کرد بهش و با صدای خشمگین پرسید</p><p>_ واسه پیمان کار میکنی؟</p><p>نامحسوس نهی ضعیفی از ته چاهِ حنجرهاش بیرون آمد و شنید:<<پینار؟ >></p><p>بهاره زد جاده خاکی و بحث را به جای پرت برد. تنها راهی که برایش مانده بود:<<فکرکن ازت خوشم اومده زاغ سیاهترو چوب میزنم. هستی با هم اوکی بشیم؟>></p><p>شاهرخ با ابروان درهم سرتا پایش را ازنظرگذراند و دستش جلو رفت، از چانهی بهاره گرفت و صورتش را به سمت خود برگرداند. نگاهش بین چشمان و شال از سرافتادهی بهاره در حرکت بود که زمزمه کرد:<<چرا که نه؟!>></p><p>***</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="*احساس*, post: 129728, member: 2935"] پارت117 صدای نازک و دخترانهی بهاره درکل مغازه پیچید _ چیه؟ مغازه زدی که امثال منرو دید بزنی سیر بشی؟ به تو چه که با کی میرم با کی میام؟ کاسبی یا پاسبان؟ این همه آدم از خودشون سلفی میگیرن گناهه؟ _ مگه نمیگی ازخودت سلفی گرفتی؟ عکسارو نشون بده تا بذارم ازاین دربری. موبایلترو قایم نکن، دربیار. شاهرخ کف دستش را جلوی بهاره گرفته وعکس میخواست ولی بهاره زرنگ تر ازاین حرف ها بود. دختر زیرکی که با لحظهای غفلت دردسر درست کرد. با نگاه به باقی مشتریان گفت _ شماها شاهد باشین تهدید کرد نمیذاره برم و ازم خواست عکسای خصوصیمرو نشون بدم. با مامور برگشتم حالیش میکنم. کیف به دوشش انداخت و با قدمهای بلند از مهلکه گریخت ولی شاهرخ ولش نکرد، پشت بندش از مغازه خارج شد و مچ دستش را محصور پنجهی خود کرد. بهاره که توقع چنین حرکتی را نداشت انگار بهش برق وصل شد، جیغ زد و تقلا کرد شاهرخ ولش کند اما اوکشان کشان بهاره را سوار ماشین کرد و به قبادی که هی میگفت"ولش کن، زشته دم مغازه" توجهی نکرد. خودش پشت رل نشست و قفل مرکزی را زد. بهاره به شیشه کوبید و کمک خواست، شاهرخ بازویش را محکم گرفت و چرخاندش به سمت خود. انگشت اشارهاش را به نشانهی سکوت روی بینی گذاشت و گفت _ یک کلمه زر بزنی به زور موبایلرو ازت میگیرم. خودت برام بگو جاسوس کی هستی؟ دیدنت داری از میزمون عکس میگیری. تا اومدم سراغ میزت گوشیرو غلاف کردی و دوربین سلفیت هم روشن بود. بهاره فریاد زد:<<توهم زدی دیوونه، عکس چیه؟جاسوس کیه؟ منم یکیام عین بقیهی مشتریات.>> _ خب یه عکس نشونم بده که سلفی از خودته، یه مدرک ببینم ولت میکنم بری. عزت و آبرومرو میذارم زیرپام، جلوی همه ازت معذرت میخوام. خوبه؟ شاهرخ نیم نگاهی به قباد که به دیوارپیاده رو تکیه داده و داخل ماشین را دید میزد انداخت و با چشم خط ونشان کشید که اگراشتباه دیده باشد من میدانم با تو. دعا کند عکس فقط ازمیز آنها باشد. بهاره درهمین حین مشغول گشتن عکس مناسبی بود که سلفی گرفتنش را ثابت کند. گشت و گشت تا تصویری را که نصف صورت خودش و نیم دیگر عکس کتایون و قباد بود به شاهرخ نشان داد و گفت:<<بفرما. دیدی سلفی میگیرم؟ زود باش سوییچ رو بزن بریم تو مغازه به پام بیوفت.>> شاهرخ جای سوییچ زدن چنگی به گوشی بهاره که در دست او عکس را میدید زد و به دست چپش سپرد تا از بهارهای که نیمخیز شده بود و داشت رویش ولو میشد تا موبایل را بگیرد دور بماند. میان جیغ وکنترل کردن بهاره، زد عکس بعدی و جمع سه نفرهی میزشان را در تصویر دید. بهاره تکان نخورد، حنجرهاش خفه خون گرفت و دور ازچشم شاهرخ لبی گزید. صاف روی صندلی نشست و سربه زیر شد. مانده بود چه جوابی به پینار بدهد. بهت و حیرت شاهرخ طولانی نشد، چند تا عکس قبلی را دید و هرچه عقب تر میرفت صورتش سرخ تر میشد. رو کرد بهش و با صدای خشمگین پرسید _ واسه پیمان کار میکنی؟ نامحسوس نهی ضعیفی از ته چاهِ حنجرهاش بیرون آمد و شنید:<<پینار؟ >> بهاره زد جاده خاکی و بحث را به جای پرت برد. تنها راهی که برایش مانده بود:<<فکرکن ازت خوشم اومده زاغ سیاهترو چوب میزنم. هستی با هم اوکی بشیم؟>> شاهرخ با ابروان درهم سرتا پایش را ازنظرگذراند و دستش جلو رفت، از چانهی بهاره گرفت و صورتش را به سمت خود برگرداند. نگاهش بین چشمان و شال از سرافتادهی بهاره در حرکت بود که زمزمه کرد:<<چرا که نه؟!>> *** [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین